پنجشنبه، آبان ۱۶

و برخی به برخی چیزها اندیشیدند!


و برخی به برخی چیزها اندیشیدند!
بار دیگر دو نفر از دانشجویان بهایی از دانشگاه اخراج شدند. در هفته سوم مهر ماه در حالیکه 10 روز از شروع کلاسهای دانشگاه نگذشته بود، شهرزاد قانونی 20 ساله و حسن ممتاز سروستانی 45 ساله به علت تمسک به دیانت بهایی از دانشگاه شهید بهشتی تهران اخراج شدند.
علت اخراج این افراد، نه تبلیغ علیه نظام و نه تبلیغ دین خود، بلکه تنها اعتقادات مذهبیشان بود که در ابتدای ورود به دانشگاه نیز بر مسئولین امور آشکار بود. موضوع قابل توجه اینجاست که این دو نفر در ترم 5 رشته فلسفه دانشگاه بهشتی تحصیل می کردند و پیش از این هم مسئولین دانشگاه از عقیده ایشان مطلع بودند اما چرا بعد از 5 ترم اخراج نمی دانم؟ این را باید از خود مسئولین پرسید.
در اواخر مهر ماه امسال نامه ای به دست این دو نفر می رسد و به آنها اعلان می گردد که اجازه ادامه تحصیل در دانشگاه را ندارند و علت آن را به صراحت ذکر نمی کنند. به این ترفند خواسته اند بسیاری را به ایشان مظنون کنند که به علت فساد اخلاق یا بسیاری مسائل دیگر ناگهان از دانشگاه اخراج شده اند.
از سال 83، دولت جمهوری اسلامی ایران عده محدودی از دانشجویان بهایی را پذیرفت ولی در هر ترم عده ای از ایشان را اخراج کرد.نگاه داشتن دانشجویان در حالت تعلیق، می تواند یکی از بدترین عملکردهای یک نهاد آموزشی باشد. این دانشجویان حتی اگر تا پایان دوره تحصیلی از دانشگاهاخراج نشوند امیدی به اخذ مدرک ندارند چنان که در اول انقلاب نیز به دانشجویان ترم آخر و نیز فارغ التحصیلان بهایی آن سال هیچ مدرکی داده نشد.
اما آنچه برای من بسیار خوش آیند نمود عکس العمل استاد فلسفه این دانشجویان یعنی جناب حنایی کاشانی ست. این اول بار است که بعد از اخراج دانشجویان بهایی یکی از اساتید خود آنان به دفاع از حقوقشان برمی‌خیزد و این واکنش، ستودنی ست.
گاهی اوقات برخی از ما آنقدر پوستمان کلفت می شود که با اره و چاقو هم به درد نمی آییم ولی برخی نه! با کوچکترین بی عدالتی به ندا می آیند و بانگ بی تعطیل ظالمانه را به محکمه می کشانند. از سکوت و بی تفاوتی گریزانند و چشمانشان به روی هموطنان و هم نفسانشان باز است. این استاد نیز از این دسته است.
وقتی خبر اعدام نوجوانان و تصاویر رقت بارشان را می بینم، زمانی که چهره معصوم وبلاگ نویس جوان بلوچ -یعقوب مهر نهاد- را می بینم و فریادش را که با پنجه های بی عدالتی به خموشی گرایید، قلبم به درد می آید. جوانان کردی که بی باکانه صلای استقلال و آزادی می زنند و در پس میله ها زندان در انتظار اعدامند.
آنان هم وطن منند، انسانند مثل خواهران و برادران منند چه فرقی دارد چگونه می اندیشند ؟ آنان هم پاره تن منند. سلولی از این پیکر انسانی منند.
اما من هم تا به حال برای آنهاکاری نکرده ام. اشک ریخته ام. به خشم آمده ام ولی برای حقوقشان کاری نکرده ام ولی آقای حنایی کاشانی چنان کرد. دردی که قلبش را فشرد به گوشها رساند ؛ بی ترس و بی واهمه.
من هم کسی را که به خاطر ترس از دست دادن موقعیت و مقامش، به دفاع از حقوق مظلومان بر نمی خیزد و حقیقت را می پوشاند، زیر سوال نمی برم. ترس برای بقاست و بقا برای؟ این سوال مهمی ست و آنان که به آن اندیشیده اند و دست رد بر سینه ترس زده اند، بهتر پاسخش را می دانند. قضاوتش با شما!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خسته نباشی
امیدوارم به اندازه کافی وقت و حوصله داشته باشی چون با یک حکومت طرفی . آن هم ا ز نوع کاملا بی منطق و . . .