جمعه، مهر ۱۰

ترجمه ای از مصاحبه رکسانا صابری با روزنامه پرتغالی پابلیکو


ترجمه از http://www.iranpresswatch.org/post/5193
«ایمان شان نمی گذارد از مرگ بترسند»
25 سپتامبر 2009
یادداشت ویراستار: چنانچه پیشتر اشاره شد، شنبهء گذشته روزنامهء مشهور پرتغالی پابلیکو مقاله ای سه قسمتی دربارهء شرایط بهائیان ایران منتشر نمود. بخش دوم آن مقاله به ترجمهء اهدایی مارکو اولیویرا در زیر می آید.
اصل مقاله به پرتغالی در مقالهء دوم پابلیکو دربارهء بهائی، پرتغال 9-19-09 (hyperlink be maghaleh)
رکسانا صابری به پابلیکو: «ایمان شان نمی گذارد از مرگ بترسند»
دوست پسر رکسانا صابری در 31 ژانویه برای خود تولد گرفته بود. «دختر ایرانی چشم ژاپنی و با ملیت امریکایی» او قولش را شکست و با او بیرون نرفت، چون در آن روزِ سال به زندان اوین در تهران رفت. آنجا بود که در سلولی در بند 209 که مخصوص زندانیان وجدان است، مهوش ثابت و فریبا کمال آبادی، دو تن از رهبران جامعهء بهائی ایران را که به ترتیب از مارس و مه 2008 زندانی شده اند ملاقات نمود.
صابری در یک مصاحبهء ایمیلی با پابلیکو، پس از این که روشن می سازد از تجربهء خودش سخن نخواهد گفت می گوید: «مهوش در شش ماه اول در انفرادی بود و فریبا در چهار ماه اول.» البته از توصیف زنده اش به راحتی می توان دریافت که شرایط خودش نیز قبل از آزادی اش در 11 مه چندان متفاوت نبوده.
صابری توضیح می دهد: «سلول اوین دو در سه متری است. نزدیک سقف دو پنجرهء کوچکِ بسته بود که با ورقه های فلزی سوراخ دار پوشیده شده بود. دائم چراغی روشن بود. کف سیمانی اش با قالی قهوه ای نازکی پوشیده شده بود. آنها روی پتوهایی روی زمین می خوابیدند. حمامی آنجا بود، اما برای استفاده از دستشویی یا دوش باید دکمه ای را روی دیوار فشار می دادی تا نگهبانی را خبر کنی که اجازه بدهد از حمام استفاده کنی. به [مهوش و فریبا] در ماه های اول تقریباً هیچ ملاقات خانوادگی داده نشد. قلم و کاغذ نداشتند. مسئولان فقط اجازهء خواندن کتاب های اسلامی به ایشان می دادند. چندین ماه گذشت تا به کتاب های دیگر یا تلویزیون دسترسی پیدا کردند.»
دختر رضا از ایران و آکیکو از ژاپن گفت: «احساس می کردم مهوش و فریبا از مرگ نمی ترسند. برعکس مشتاقند هر چه لازم است بپذیرند تا ایمان شان را و رفاه جامعهء بهائی ایران را حفظ کنند. اعتقاد دارم ایمان و عقیده به آنها کمک می کند با وجود فشارهایی که رویشان هست و نقض حقوق اساسی شان، از نظر روحانی و روانی قوی و محکم بمانند.»
رکسانا با افسوس می گوید در بند 209 «بسیاری زندانی های دیگر را آوردند و بردند، اما مهوش و فریبا را نگه داشتند». او خود از کسانی بود که موفق شد بیرون آید؛ وقتی رژیم دریافت اعتراض بین المللی به منافعش لطمه زده، رکسانا را آزاد کرد.
رکسانا صابری، گزارشگر آزاد روزنامه ها و ایستگاه های رادیویی و تلویزیونی مختلف، از وقتی در سال 2003 به تهران نقل مکان کرد، اول به آوردن یک بطری شراب و سپس به فعالیت بدون مجوّز متهم شد. در آوریل، برایش اتهام جاسوسی و حکم هشت سال زندان بریدند. در 11 مه پس از تقاضای تجدید نظر، این حکم به دو سال تعلیقی کاهش یافت. چهار روز بعد به او اجازه دادند به امریکا برود. رکسانا بین حکم اولیه و آزادی اش، یک دورهء دو هفته ای اعتصاب غذا کرد، این دوره در درمانگاهی به پایان رسید.
رکسانای 32 ساله، بانوی داکوتای شمالی در 1997 و نزدیک به بانوی امریکا در 1998، قبل از این که اجازهء تماس با پدرش را بیابد، ده روز در زندان اوین به سر برد. پدر رکسانا بود که به دوست او، بهمن قبادی (فیلم ساز) اطلاع داد. رکسانا در تماس تلفنی ناتمامی به دروغ به او گفته بود که چون باید به زاهدان می رفته، نتوانسته در جشن تولد حاضر شود. او که فیلم هایش در ایران پس از توقیف در بازار سیاه به فروش می رسد، به زاهدان رفته بود اما نتوانسته بود او را بیابد. آنگاه تصمیم گرفت نامهء سرگشاده ای تحت عنوان «وای بر شما، وای بر ما/ شرم بر شما، شرم بر مانمی دانم این عنوان را درست نوشتم یا نه» به رژیم بنویسد.

هیچ نظری موجود نیست: