چهارشنبه، مرداد ۲۰

عدالت مُرد!


د.ج


باز هم عدالت در گور لرزید، باز هم مظهر عدالت شیعیان روحش آزرده گشت و باز هم علی (ع) در زنجیر شد.
سالهاست که هر از چندی به نام علی و عدلش هر آنچه می خواهند می کنند و آب از آب تکان نمی خورد.
عدلش را به حراج گذاشته اند تا هر بی صفتی از آن بهره برد و آن کند که صلاح جمعی کوچک و بی مایه در آن باشد.
سی و یک سال است که به نام علی با جان مردم بازی می کنند و سی و یک سال است که عدالت به اسارت برده شده.
دراین میان بیچاره مردم ایران و بی نوا فرهنگ پر از افتخار ایرانیان که به تاراج بی عدالتی رفته و نام عدل علی را بر آن می زنند. هر روز عدالت را به ثمن بخس می فروشند و شاید باید گفت هر لحظه حکمی پر از ناجوامردی برای آزاده خواهان صادر می کنند.
هنگامی که خبر حکم 20 سال زندان یاران ایران (هفت بهایی زندانی در اوین) را شنیدم اولین تصویری که به ذهنم رسید حضرت علی بود که می خواهد فریاد زند اما دهانش را بسته اند، پایش در زنجیر است و دستانش را در بند کرده اند، باری پنداری می خواهد نعره زند:
بس کنید ای به نام من زده آتش به عدلم بس کنید
زین همه نامردی و نامردمانی بس کنید
...
دیر زمانی است در ایران عزیز هرآنچه خوبی است در بند شده هرکه ایرانی بهتر را می خواهد بی اندکی اتلاف وقت به زندان می افتد از دانشجو که مظهر دانایی است تا کارگر که نمادی از استقامت است تا معلم که اسوه ی دانش است تا کرد و بلوچ و ترک و عرب و یهودی و سنی و مسیحی و زردشتی و لائیک که خود نشان دهنده کشوری است که توان آن را دارد تا از هر قوم و ملتی ، از هر زبان و مذهبی در آن رشد و بالندگی داشته باشند لیک حال در دست بداندیشان گرفتار است و هردم بلایی تازه بر ایشان وارد می آید و از این میان حال بهاییان پیداست.
یاران ایران که امور جامعه 300000 هزار نفری بهاییان ایران را به عهده دارند دو سال و اندی بدون حکمی در دست در بازداشتگاه به سر می بردند تا به ناگاه خبر یافتم حکم بیست ساله برای هرکدام از آنها صادر شده، آنها را به زندان رجایی شهر منتقل کرده اند که یکی از نامناسب ترین زندان های ایران می باشد و از این میان مات و مبهوت خبر را مرور می کنم، از تکیه زنان بر مسند عدالت می پرسم: با کدام معیار و سنجش؟ با کدام عدل و مروت می توان اینچنین حکمی صادر نمود؟ از پرسش خویش به خنده می افتم سی سال است که چنین حکم رانده اند، از مردم می پرسم:
های مردم تا به حال یک گزند،
یک ستم ،
یک شرنگ،
یک ریا،
یک بیان بی روا
از بهاییان دیده اید؟!
این چه حکم است؟
این چه عدل است؟
این همان عدل علی ست؟
این همان آیین مردان خداست؟
راه و سلوک بهاییان جز خدمت به شهر و دیار خویش و آبادانی کشور و دنیایی بهتر برای هم میهنان شان نیست. از هر فرصتی هر قدر کوچک بهره می برند تا گامی برای فردایی بهتر بردارند. آنها را با سیاست کاری نیست. با قانون هر مملکتی همراه می شوند و از میان همان قانون فردای بهتر را می سازند، قلبشان آکنده از مهر است و حب، روحشان سرشارِ از مهر و صفاست، راه و رسم و شیوه شان، راه خداست.
عاشق ایران اند و در میان سفاکان تکیه بر قدرت زده این همان نابخشودنی جرم است. عشق ایران هر که در سر دارد و احیای آن خواهد بداند مجرم است، قاضی این مرز و بوم، در بندش کند.
های مردم بشنوید:
جرم این هفت شمع وفا
خدمت به ایران است و بس
جرم این هفت سرو سهی
فردای زیبای شماست




سخن آخر با تکیه بر تختان بی شرم و حیاست:
اگر خواستن فردای بهتر برای ایران و جهان جرم است پس من هم مجرمم، نه تنها من ، که تمام مردم ایران که خود را ایرانی می دانند مجرمند مگر می توان انسان بود و دم از انسانیت زد و گامی در جهت بهبود حال ایران بر نداشت، پس آن کنید که باید: یا همه را در بند کنید یا دور تا دور ایران دیوار بکشید و یا تا به ذلتی بیش از این در دنیا گرفتار نشدید راه و رسم مردانگی پیشه خود سازید. اگر از حکومت علی دم می زنید نه به تمامه که ذره ای از عدلش را به کار گیرید تا ایران نفسی تازه کند. باور کنید این هوای تازه شما را نیز سرشار خواهد کرد. باشد که به ریسمان عدل علی آویزید و باشد که باورتان عاشق شود تا ظلم از میانه برخیزد.


*روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت.



روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست.
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
افسانه‌یی‌ست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی.



روزی که آهنگِ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جُست‌وجوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه‌یی‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...



و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم.

*افق روشن از احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست: