سه‌شنبه، مهر ۲۷

به مناسبت نزديك شدن سال چهارم زنداني شدن بي گناهان در بند رها ، هاله و ساسان

* این نوشته توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد ارسال شده است.

1 روز تا اتمام سومین سال
لازم به ذکر است که برخی نوشته ها به طور مستقیم به این سه عزیز یا فعالت آنها بر نمی گردد

می دانی چرا مستی سر خوشی است؟
چون در آن حالت غیر از آنی که هستی.جدا و تنها از همه تعلقاتی که روزی آنها را به هستی خود چنان پیوند داده بودی که حتی تصورش را هم نمی کردی که بتوانی بدون بودنشان هست باشی.
همیشه مستی از می و جام و ساقی و ساغر نیست .یک وقتی مستی از مستی است و یا وقتی مستی ازنیستی است و یا گاهی مستی از مستی یار است .اما مستی از هستی را تجربه کرده ای ؟هستی به معنای بودن واقعی دربی زمانی و بی مکانی مادی و ظاهری؟در فضایی که گذشته و حال و آینده معنا ندارد،ازلی و ابدی است؟
اگر گوشه خلوتی یافتی که بتوانی در آن به نقطه روشنی دروجودت که تو را به آن حقیقت مطلق می پیوندد دست یابی آن خلوت راچون کعبه طواف کن وآن حالت راسجده شکر بجا آورکه خانه دوست آنجاست.
تکیه بردیوارسیمانی کرم رنگی که سرمایش پشت کمرت را بلرزه می آورد در فضایی که سکوت است و فقط زوزه شعله کوچک بخاری گازی کنار سلول بطور مداوم به گوش می رسد در حالی که تنهای تنها بدون هیچ دغدغه و فکری نشسته ای و می نویسی بخاطرت می گذرد که اینجا همان جایی است که حضرت یوسف رسم بندگی را در نهایت جمال به رخ جهانیان تاباند، حضرت رب اعلی رسم عاشقی را در نهایت شجاعت در وجود عالم نقش زد و حضرت بهاالله رسم خدمت را به نهایت محبت در روح امکان به ودیعه گذاشت .
طول سلول را قدم می زنی و ذکر می خوانی و باور داری که ذره ذره هوای این اتاق و تک تک آجرهای آن آوای این ذکر ها را از سالیان دور به خاطر دارند.
وقتی سرمستان هستی بندگی ،آنرا در هنگامه جان دادن عاشقانه بر زبان می آوردند تا به برکت آن خدمت ابدی امروز این حرمت نصیب تو شود که در هستی بودن، مست شوی .
اگر چشمهایت را ببندی ،صدای قدمهای استوار و نفسهای پر تسلیم انیس را می شنوی وقتی در حجره ای در میدان تیر باران سر تا پا اطاعت محض شد تا امر مولایش را بجان بر آورده نماید.نگاههای عمیق طاهره را می بینی وقتی در باغ کلانتر به دستان ظلم بر این عالم کم کم بی فروغ میشد .رقص روح قدوس را در میدان بار فروش بابل در هنگام تکه تکه شدن و سوختن بدنش در میان شعله های آتش تحسین می کنی . صدای فخر کردن زنجیر قره کهر را بر گردن جمال مبارک می شنوی .بوسه منا بر طناب دار را احساس می کنی .اینجا جایی است که زمان و مکان در آن معنا ندارد . هستی زنده، است که ازلی و ابدی است.و تو در آن هستی مستی .
حالا اگر گوشهایت را هم بر همه صداها ببندی و همه درهای قلبت را باز کنی بوی خون سیدالشهدا را استشمام می کنی وگرمای ظهر دشت کربلا را احساس می کنی .جراحت زخمهای مسیح بر صلیب را به جان می خری . درد دندان شکسته رسول خدا را در دهانت فخر می کنی . ناله های نوح را سروش هاتف غیب می یابی و صبر ایوب را آب چشمه کوثر .هستی اینجاست ،جایی که تو مست می شوی از هستی کسانی که نور قلوب سرمستان عالم از کرامت مستی ایشان می درخشد.و هست می شوی از نیروی عظیمی که کریمانه تو را به این مستی آورد و می خوانی :
"حب تو ناری است مشتعل و اجساد عباد حطبی یابس .حطب را به مقاربت نار کجا قراری و استقراری ماند مگر آنکه عنایت قدیمت قدمی بردارد و علم بردا و سلاما برافرازد تا قلم قدرت بر لوح منیر دل رقم حبت نگارد وذلک من فضلک یعطیه من تشا من عبادک."

هیچ نظری موجود نیست: