آدمیان به واسطه زبان و تفکر که زاینده آن است، بر دیگر موجودات برتری یافتند. زبان، ترجمان قلب و فکر انسانها گشت و گویایی بر گنگی و ابهام ظفر یافت. کودکانی که دیر به زبان می آیند فریاد می کشند، پرخاش می کنند و از خشونت برای بیان درونیات خویش استفاده می کنند. این کودکان ممکن است 20، ،30 ،40 یا حتی 70 ساله باشند ولی هنوز طریق استفاده از ابزار کلام را نمی دانند یا از آنچه در قلب و ذهن و درونشان می گذرد، ناآگاهند؛ بنابراین دیگران را مسئول تنهایی درون و نفهمی خویش می دانند.
گاهی این معامله بر هم می خورد انسانها لبریز از سخنند و سرشار از ترجمان ذهن و قلب اما "مهر است بر دهانشان و افغانشان آرزوست" این مهر و دهان بند به دست دیگری یا دیگرانی بر دهان دوخته می شود بنابراین سایر روشها را برای بیان اندرون خودبر می گزینند. در برخی شرایط شعر می گویند (برای آنان که می فهمند)، گاهی به انزوایی با سایه هایی از تسلیم تن در می دهند و گاه به خشونت می آیند برای آنکه به تن پوش تسلیم درنیایند اما این فغان و فریاد، این آتش و دود و پرتاب و مشت و ترش رویی تنها برای به دست آمدن حق مسلوبه خویش است؛ حق بیان. بیان آنچه آفریدگار مجرای کلام را برایش آزاد گذارده است و برخی آن را می بندند و لاجرم جایی سرباز می کند و آتشفشان خشم و هیاهو را فوران می کند.
اما خشونت در سوی دیگر نیز سر می کشد برای همان کودکانی که حرف زدن را نیاموخته اند . برای آنانی که زبانشان هم از جنس شمشیر و تیر و گلوله است نه از جنس شیر و جای شکوفایی ، میرایی به بار می آورد. اینان نیز برای بیان درون چاقو می کشند، فحش می دهند و می زنند و ناجوانمردانه می زنند . با باتوم و تیر و مشت به کسانی که بی سلاحند و تنها ابزارشان فغان است.بنابراین خشونت اوج می گیرد. خشونتی که در آن حرفها جان می دهند . گوشها کر و قلبهابه اضطراب می آیند و نتیجه اش ریختن خونهای پاکیست که خونبهای آزادی بیان است.
برای تغییر این زبان دو راه وجود دارد؛ راههایی که طولانی و پرپیچ و تابند.
آنان که جای حرف زدن انسان وار که برخاسته از قلبی انسان گونه و ذهنی انسانی ست به لگد پرانی و خشونت و حمله روی می آورند کارشان بس دشوار است؛ چه که جای لالایی صلح و آرامش و قصه های کودکانه آبی رنگ با فریاد و گلوله و خشونت به خواب رفته اند. به جای مهر و بخشش در قلبشان کینه و انتقام کاشته شده و در عوض رادمردی و تفکر، تعصب و ساده اندیشی. اینان می توانند مرزهای انسان را بشکنند و به موجوداتی فروتر تنزل کنند. قدرت تغییر را از کف دهند و در جایش به جبر طبیعت تربیت نیافته خویش دچار شوند. آنان راحت می توانند چاقو بکشند، سر ببرند و مشت بزنند. به چهره انسانها نگاه کنند و آب دهان بر آن بیندازند و همنوع خود را به جای نیاورند. آنها نه تنها زبان آدمیان را نیاموخته اند بلکه زبان دیگران را هم می برند و دهانشان را می دوزند. بر سرشان می کوبند و جگرگاهشان را به خشم می درند تا صدایشان را نشنوند.
اما گروه دوم از نبود آزادی بیان رنج می برند. سخنهایشان در پس دیوارهای برافراشته مانده و پر نیروست. به فریاد می ماند. قلبهایشان هم زخمی ست از آنکه حق انسانیشان هم از آنان دریغ شده. آنان نیز به زبان خشونت روی می آورند چه که از گفتار باز می مانند.انسانیم . به هم نگاه کنیم؛ دو چشم و دو گوش و دهان و به کلام هم گوش دهیم.هم بیاموزیم که کلاممان انسانی و آزادی بخش باشد هم گوشهایمان به بیان دیگر انسانها گشوده باشد. آنگاه می بینیم چقدر به هم نزدیکیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر