این نگاشته زیبا توسط رهای ثابت عزیز ،از شهروندان بهایی، نوشته شده است که چندیست چهارمین سال حبس خود را در زندان شیراز آغاز کرده است؛ به جرم خدمت به آبادانی وطنش ایران!
تقدیم به همه آزاد اندیشان این خطه تابناک
زن به چرخش فلک می چرخد و گاه از جوشش غوغای درونش مستانه می رقصد.هر چرخشی طره زلفش را به تمنای سویی می برد تا هر تار مویش در تعینی از حقایق کائنات معرفتی از جمال حوریه رقصان را معنی کند و در استعلای دستانش آسمان حاجات نیازمندی حبیبانش را نازل کند. کوبش پاهایش بر صفای قلب عشاق نوای زنجیر بندگی را می نوازد و سایه های حرکت دامنش خرق حجبات نفس سرکش را به نقش می کشد.
می چرخد و می رقصد و به آواز هاتف غیب تارهای تن لطیفش را یک یک به صدا در می آورد تا مبادا نوای نا کوکی گوش عارفان خسته از عزلت را از ترنم سرود عشق باز دارد . دست بر دست می کوبد این حوریه چرخان تا مگر به وجد آید آن روح قدسی که نقش نبسته از آلایش دنیا که شاید خون حیات در رگهای کالبد حقیرش آتش زند به خرمن نا محرمان حریم دوست . چشم بر می بندد تا مگرساقی از دست ساغر ازلی گیرد و دهان می گشاید تا از خمر بقا نصیب جوید.
و حال او مست از باده حق می چرخد و به رقص می آید تا در هر چرخشی، رها تر از پیش، آزادگی را در آغوش معرفت گیرد؛ شاید در پس این خلوت غریب، غریب نباشد. نه غربت از سر بیگانگی؛ که یقین دارد یگانگی را به ما ء صبوری به امانت برده است . پس کمر دوتا کرده به رکوع اطاعت و سینه چاک می کند از بهر سنان بی وفایان تا مبادا به رندی تاج لیاقتش را به وقت سجده شکر به سرقت برند .
حال نه خسته که رمیده از حرکت و چرخش می ایستد تا بال گشاید به اوج خلوتخانه هستی. به آن سراپرده ای که آراسته شده به زیور صفات اولیا و منقوش است به دم عشاق و معطر شده به نیایش مقربان و منور است به قدوم انبیا و مختوم بوده به حرم کبریا تا مگر ببوید و ببوسد آن تراب حیات را که به دم حق رقصان شده در عالم کون؛ و حقیقت یافته به روح امانت و تجسم یافته به ناز حوری حب؛ تا این بار بچرخد به چرخش قلم عشق و برقصد به رقص فنا و بخواند به آواز عند لیب بقا که برکشیده حلقه تابدار زلف یار گردنش را.
رها
7/9/89
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر