سه‌شنبه، خرداد ۱۰

احضار گلاره فناییان، فرزند هوشنگ فناییان شهروند بهایی زندانی

یکشنبه 8 خرداد ماه نیروهای امنیتی آمل با منزل گلاره فنائیان تماس گرفته و از او می خواهند که روز دوشنبه ساعت 8 صبح به ستاد خبری آمل مراجعه کرده و به تعدادی پرسشها پاسخ دهد. وی حضور خود را منوط به احضاریه کتبی کرد. مامورین اطلاعات روز دوشنبه سراغ پدر وی هوشنگ فناییان که در حال حاضر در زندان آمل است رفته و می گویند از آنجا که دخترت به احضاریه جواب نداده، مجبور به صدور حکم بازداشت او هستیم. اشاره مامورین به نامه ای است که گلاره فناییان با عنوان "سین مثل سربلندی" پس از بازداشت پدرش در پیش از عید نوروز نگاشته است.
پدر وی هوشنگ فناییان نیز چند روز پیش از عید، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد و به 4 سال و نیم حبس محکوم شد. سه سال به علت فعالیت در جامعه بهایی، یک سال به علت عضویت در سایت فیس بوک و شش ماه به علت نوشتن نامه به رهبری محکوم شده است.

پنجشنبه، خرداد ۵

دانیال اوجی پس از شکنجه سه روزه در انتهای اتوبان همت رها شد!


به گزارش جمعیت تبعیض تحصیلی، دانیال اوجی یکی از دانشجویان بهایی که در اول خرداد 90ربوده شده بود، پس از 3 روز بی خبری و شکنجه های آشکار، در انتهای اتوبان همت پیدا شد.
این جوان بهایی که در همان روز یورش به دانشگاه بهایی و توسط نیروهای مسلح ناشناس ربوده شده بود. ساعت 11 شب ماشینی، خودروی وی را متوقف نموده و پس از ضرب و شتم وی را به مکانی نامعلوم منتقل می کند.
تصاویر منتشر شده از او و نیز گزارش جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی، حکایت می کند از شکنجه های شدید روحی و جسمی که در این 3 روز بر وی وارد شده. آزارهایی چون سوزاندن بدن با سیگار، آویزان کردن از پا، کتک زدن و استفاده از شوکر و تهدید وی به اعدام انقلابی که با فریادهای الله اکبر و شلیک های هوایی، فضای اعدام را واقعی تر می ساخته.
این افراد به ظاهر ناشناس، سوالاتی درباره ارتباط وی با نوید خانجانی یکی از دیگر از دانشجویان محروم از تحصیل و نیز دانشگاه بهایی کرده اند.
شگفت است که این افراد که خود را افراد غیر وابسته به اطلاعات معرفی کرده اند، در همان روز یورش و با سوالات مشابه با نیروهای اطلاعات، این دانشجو را مورد بازجویی قرار داده اند.
حتی اگر این افراد، وابسته به نیروهای امنیتی نباشند، رفتار غیر انسانی ایشان، نشان از نهایت ناامنی و شکست و ناکامی نیروهای امنیتی در برقراری امنیت در کشور دارد. چطور می شود عده ای رباینده، با تمام تجهیزات شکنجه، جوانی را مورد شکنجه و بازجویی(با همان دلایل مشابهی که 15 نفر دیگر را در همان روز بازداشت کرده اند)، قرار دهند و دولت ایران هم هیچ خبری از این ناامنی ها و مجرمین خطرناک نداشته باشد؟
به نظر می رسد نیروهای امنیتی بهتر است به جای محروم کردن تعدادی جوان از درس خواندن، به برقراری امنیت در این فضای متشنج بپردازند!!

هوشنگ فناییان شهروند بهایی به چهار سال و نیم حبس تعزیری محکوم شد!


هوشنگ فناییان از شهروندان بهایی ساکن آمل، در 22 اسفند 89 توسط مامورین اطلاعات ساری دستگیر شد و 25 روز را در سلول انفرادی زندان ساری سپری کرد. سپس مامورین امنیتی وی را به زندان آمل منتقل کردند و اینک نیز در همین زندان به سر می برد.در 4 خرداد ماه 90، حکم چهار سال و نیم حبس تعزیری به هوشنگ فناییان ابلاغ شد.
اتهامات وی از جمله "عضویت در سایت ضد انقلابی فیس بوک و دوستیابی در این سایت با بیش از 500 نفر" بوده است.در ضمن نامه وی به رهبر ایران برای دادخواهی از بالاترین مقام کشوری نیز به عنوان "توهین به مقام معظم رهبری "یاد شده است. محتوای پرونده حکم هوشنگ فناییان را در ادامه می توانید ملاحظه کنید:


"آقای هوشنگ فنائیان فرزند روشن آقا 48 ساله ،متاهل ، متهم است به عضویت در گروهها و سازمانهای مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران و تبلیغ علیه نظام به نفع گروههای فوق و توهین به مقام معظم رهبری . با این توضح که متهم فوق از اعضای فعال و با انگیزه تشکیلاتی فرقه ضاله بهائیت بوده و علارغم مطلع بودن از صدور اطلاعیه صادره از سوی دادستان محترم کل کشور که در تاریخ 29/11/87 منتشر شده و هرگونه فعالیت تشکیلاتی فرقه ضاله بهائیت را ممنوع اعلام نموده و تشکیلات بهائیت نیز تعطیلی فرقه را پذیرفته و به اطلاع عموم بهائیان رسانیده است . مع الوصف نام برده با بی اعتنایی به اطلاعیه در جلسات غر قانونی و مناسبات فرقه ای در آمل شرکت نموده و بنا بر آموزه های تشکیلاتی از فضای سایبری در جهت اهداف فرقه ای بهره برداری کرده و به عضویت در سایت ضد انقلابی فیس بوک و دوستیابی در این سایت با بیش از 500 نفر ارتباط برقرار کرده و با انجام کار فکری و ذهنی به تدریج آموزه های انحرافی و ضد دینی خود را به آنها منتقل و به اصطلاح تغییرات ذهنیتی در نگرش دینی افراد ایجاد میکند لازم به ذکر است که سایت مرکزیت جهانی فرقه موسوم به بیت العدل مستقر در اسرائیل در دهه گذشته بر محور توسعه اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی و رشد نیروی انسانی عناصر بهایی ایران قرار گرفته بود و گردانندگان فره ضاله از سال 81 اقدام به راه اندازی موسسات آموزشی و پرورشی نیروز انسان ماهر و مبلغ نمودند سپس با به کار گیری عناصر مبلغ سلسله اقدامات تشکیلاتی و طرح های تبیلغی جمعی و انفرادی طبق نقشه های یک ساله و چند ساله مرکزیت فرقه به مرحله اجرا درآوردند .
با توجه به محتویات پرونده مفاد کیفیر خواست صادره از دادسرای عمومی انقلای شهرستان آمل ، گزارش اداره اطلاعات آمل ، کشف آلات و ادوات جرم از جمله کیس کامپیوتر و سی دی ها کتب و جزوات آموزشی تبلیغی فرقه بهائیت ،اظهارات و اقاریر ضمنی متهم در اداره اطلاعات و دادسرا و دفاعیه بلاوجه در جلسه دادگاه ، نوشتن نامه اهانت آمیز به مقام معظم رهبری و سایر قرایم و امارات موجود پرونده بزههای انتسابی مسلم بوده و دادگاه مستند ا به مواد 498، 499 ، 500 ، 514 قانون مجازات اسلامی و با رعایت ماده 47 قانون مذکور متهم فوق را بابت اتها عضویت در گروهها و سازمان های مخالف نظام به تحمل 3 سال حبس ،با احتساب بازداشت های وی و بابت تبلیغ علیه نظام به تحمل یک سال حبس و بابت توهین به مقام رهبری به 6 ماه حبس محکوم می نماید
ضمنا آلات و ادوات جرم چون کیس کامپیوتر و ... به نفع دولت ضبط میگردد و رای صادره حضوری و به مدت 20 روز پس از ابلاغ قابل تجدید نظر در استان می باشد
حسن زاده
رئیس دادگاه انقلاب اسلامی آمل"

یکشنبه، خرداد ۱

هجوم به موسسه علمی بهاییان ایران


دیروز اول خرداد بود؛ از ساعات اول بامداد مامورین امنیتی کار خود را شروع کردند. یورش گسترده به حدود 36 تن از منازل بهاییان در سراسر ایران و دستگیری 16 نفر از آنان.این هجوم و دستگیری ها در ارتباط با مسئولین موسسه علمی آزاد بهاییان صورت گرفت و علاوه بر هجوم به منازل و محل کار و ضبط رایانه های شخصی و کتب، آزمایشگاه نیز پلمپ شد.
این حملات گسترده به خصوص در تهران، شیراز، اصفهان و کرج صورت پذیرفته است.

این یورش به منازل پیمان روحانی، شاهین نگاری، رامین زیبایی، کامران مرتضایی، نوشین خادم، وحید مختاری، محمود بادوام، امان الله مستقیم، فواد مقدم، صدف ثابتیان، افروز فرمان برداری، سهیل قنبری، دانیال اوجی، امیرهوشنگ امیر تبار، فرهاد صدقی، نوید اسدی، پیمان کوشکباغی و آزیتا رفیع زاده، نگار باقری، نسیم باقری، طلوع گلکار، بابک بهشتی، آیدا طائف، نگین قدمیان، رکسانا کاظمی، فرانه تحقیقی، سینا و انیسا رحیمی، وفا میثاقیان، شهناز سمیعی، آقای طالعی، احمد گلزار، نغمه نعیمی، نعیم خاضعی، شکوه سلمانی، مظلوم جهرمی، کوروش شعاعی، مهران بهمردی صورت گرفته و در ضمن آن تا کنون 16 نفر بازداشت شده اند.

وحید محمودی، شاهین نگاری، رامین زیبایی، کامران مرتضایی، نوشین خادم، وحید مختاری، محمود بادوام، امان الله مستقیم، فواد مقدم، صدف ثابتیان، افروز فرمان برداری، سهیل قنبری، دانیال اوجی، امیرهوشنگ امیر تبار، فرهاد صدقی و نوید اسدی از بازداشت شدگان این حملات نیروهای امنیتی ایران هستند.

بهاییان ایران پس از انقلاب 57 و شکل گیری حکومتی مذهبی از جرگه شهروندان ایرانی خارج شدند. در قانون اساسی در میان اقلیت های مذهبی هیچ نامی از ایشان برده نشد و تمام حقوق و مزایای یک شهروند ایرانی در ارتباط با ایشان در هاله ای از ابهام باقی ماند. پس از انقلاب فرهنگی 59، تبعیض و فشار بر این جامعه شدت و گسترش یافت. تمام اساتید و دانشجویان بهایی از دانشگاه اخراج شدند و حتی اساتید بازنشسته از دریافت حقوق بازنشستگی سالهای خدمت خود بازماندند.

تبعیض علیه بهاییان که بنایش در قانون اساسی ایران گذارده شده بود، دست را برای مسئولین باز می گذاشت تا هر چه بیشتر مواردی بر این بی عدالتی بیفزایند. بهاییان از اشتغال در کارهای دولتی محروم شدند. تا سالها از اخذ گذرنامه و ثبت رسمی ازدواج و طلاق ممنوع شده بودند، تا نرم نرمک بعضی حقوق ابتدایی ایشان با پیگیری های قانونی به دست آمد. در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی تلاشهای از سوی ایشان برای از ابهام درآمدن وضعیت تحصیلی بهاییان صورت گرفت و بی نتیجه ماند.

از سوی دیگر در آیین بهایی بر کسب علوم و هنرها تاکید فراوان شده و نیز بر منع تقیه و ریا بنابراین در دانشگاهی که صفحه نخست آن با ستون مذهب تبعیض آمیز تنها چهار گزینه اسلام، زردشتی، مسیحی و کلیمی را در خود می گنجاند، جایی برای جوانان این جامعه بازنمی گذارد. بنابراین بهاییان ایران ( اساتید بهایی اخراجی از دانشگاه) در سال 1366 با امکاناتی ابتدایی ولی با کمال اشتیاق، رشته های محدودی را برای تحصیل جوانان بهایی ایران مهیا کردند و در منازل به آموزش این جوانان پرداختند تا جامعه ای که از سوی مسئولین ایران از تمام ابعاد فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و روانی مورد فشار قرار گرفته بود، به زندگی خود در خاک ایران ادامه دهد و جوانانی را بارآورد که برای این مرز و بوم و تمام کره خاکی مفید و سازنده باشند.

در 7 مهر ماه 1377، یورش گسترده دیگری به منازل 500 نفر از بهاییان ایران صورت گرفت. تمام کامپیوترها و وسایل آزمایشگاهی به تاراج برده شد و تعداد زیادی از اساتید و مسئولین این موسسه بازداشت شدند. درخواست نامشروعی که از ایشان شد، تعطیلی این دانشگاه خودجوش بود که هرگز از سوی مسئولین این موسسه مورد قبول واقع نشد.

بهاییان ایران به مانند سایر ایرانیان، یک انسانند و یک ایرانی . نداشتن حق ابتدایی تحصیل دانشگاهی در دانشگاههای کشور، هیچ توجیه انسانی ، دینی و اخلاقیی ندارد. به همین دلیل مسئولین ایران سعی می کنند هویتی جعلی، سیاه و مطرود از این شهروندان ایرانی بسازند تا هر چه بیشتر بتوانند آنها را مجبور به مهاجرت اجباری از ایران نمایند و نیز به سیاست های تبعیض آمیز و ناعادلانه خود ادامه دهند، تا هیچ صدای متفاوتی در این سرزمین هزاررنگ شنیده نشود.

بهاییان نیز به مانند تمام شهروندان دیگر ایرانی مورد تبعیض، باید حقوق خود را در کشور خود دارا شوند؛ با هویت و نام واقعی خود، با هر آنچه هستند نه با آنچه مسئولین ایران دوست دارند که باشند. جوانان بهایی ایران با نام "بهایی" و با هویت حقیقی خود و نه در سایه تقیه و دروغ، به حقوق خود خواهند رسید. همانطور که کردها و اقلیتهای قومی، دانشجویان محروم از تحصیل، روزنامه نگاران، زنان و دگراندیشان با تفکر ناب خود و اندیشه های رنگارنگ خود باید به حق آزادی بیان، دین و عقیده در زادگاه خود برسند.


برای مراجعه به مطالب مربوط به این لینکها توجه کنید:
http://khabarnavard.blogspot.com/2008/09/blog-post_28.html

http://khabarnavard.blogspot.com/2009/07/blog-post_08.html

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱

به مناسبت شروع چهارمین سال دستگیری یاران ایران

این متن توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد ارسال شده است:


حقیقت چیزی نیست که بتوان آن را پنهان نمود. هرچند انکار شود و یامورد بی مهری قرار گیرد ، بازهم اشعه های گرم و پر نورش از لابه لای ابرهای تیره سیاه خواهد درخشید. آزادی شعار نیست ؛ آرمان هم نیست؛ آزادی حقیقت است. حقیقت مطلقی که در هر زمان به مقتضای استعداد بشر به مفهومی جدید رنگ می گیرد و جلوه می نماید. امروز گرچه آزادی در بن هر گلویی خفه می شود ولی پیوسته صداهای زیادی از برای تحقق آن بلند شده است ؛ خونهای زیادی ریخته شده است و نفوس زیادی جان و مال و فرزند، بل همه چیز خود را در طبق اخلاص فدا کرده اند. انگار این سنت تاریخ است که در هر زمانی تکرار می شود.
در این زمان که همه جا صحبت از اجرای قانون، تحقق حقوق حقه انسانی و برقراری عدالت و انصاف است بسیاری از شهرواندان ایران هستند که بخاطر تعصبات مذهبی، نژادی ، قومی، جنسی و دگر اندیشی مورد بی عدالتی و اعمال ناروای برخی از مسئولین امور قرار می گیرند.
بسیاری از جوانان به دنبال آزادی های مشروع خود در خیابانها یا در مراکز آموزش عالی مورد ضرب و جرح قرار می گیرند، عده زیادی از آنها محروم از تحصیل می شوند، بسیاری بازداشت می شوند و مورد تهمت ، اتهام و شکنجه های روحی و جسمی قرار می گیرند؛ بسیاری از زنان این دیار چشم بر لحظه آزادی خود دوخته اند تا از سلطه مردان نجات یابند؛ بسیاری از مذاهب و اقوام ایرانی از ظلمت جهل و تعصبی که همه جا را خفقان کرده است به دنبال عدل و انصاف و مساوات در این خاک هستند.
در این میان ، در کنار همه تعصبات کورکورانه و جاهلانه ای که زنان و دختران ، اقوام و مذاهب مختلف و دگر اندیشان و روشن فکران این سرزمین را محروم از حقوق انسانی و شهروندی خود کرده است، بهائیان اقلیت مذهبی غیر رسمی هستند که شاید بیش از دیگران در طول تمام سی سال گذشته انقلاب از هرگونه حقوقی محروم بوده اند؛ حق تحصیلات عالیه، اشتغال در پست های اداری ، حقوق بازنشستگی، ثبت ازدواج و هرگونه طلاق ، گرفتن پاسپورت و ... و بیش از دویست نفر از آنها در اول انقلاب به حکم عدم کتمان عقیده اعدام شدند؛ کسانی که دنیا به علم و هنرشان افتخار می کرد تنها به صرف عقیده جان باختند تا به جهت تعصبات جاهلانه برخی هموطنانشان دنیا از علم و هنرشان محروم گردد.
این شهروندان دراثر مشقات و تضییقات بی شماری که در طول سالهای متمادی تحمل نموده اند آماده اند تا در حلقه خویشاوندان ، دوستان، آشنایان و همسایگان چون نهادی از ثبوت قد برافرازند و چون مشعلی فروزان نور امید و شفقت را بر هموطنان خود برافشانند. اطمینان به آینده درخشان ایران را در قلوب خود و دیگران زنده نگاه دارند و بر این باور استوار باشند که سرانجام نور معرفت و دانایی غمام تیره جهل و نادانی را زائل خواهد ساخت و عدالت خواهی و انصاف طلبی مردم سبب خواهد شد که از چنگ تهمت و افترا رهایی یابند و محبت و وداد بر نفرت و عناد چیره خواهد گشت.
" بهائیان ایران با سلوک و منش خود نشان داده اند که واکنش صحیح در مقابل ظلم نه قبول خواسته های سرکوب گران است و نه پیروی از خوی و روش آنان. افرادی که گرفتار جور و ستم هستند می توانند با اتکا به قدرتی درونی که روح انسان را از آسیب کینه و نفرت محفوظ می دارد و موجب تداوم رفتار منطقی و اخلاقی می شود، ورای ظلم و عدوان بنگرند و بر آن فائق آیند. امید آنکه این بیان حضرت عبدالبهاء در گوشها طنین افکند : ایران مرکز انوار گردد ، این خاک تابناک شود و این کشور منور گردد."
به امید آن روز که همه با هم ، دست در دست هم برای تاسیس جامعه ای پیشرو و مرفه و پیشبرد تمدنی سازنده و تحکیم فرهنگی بر پایه یگانگی گام برداریم.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰

مصاحبه سایت روز آنلاین با خانواده دو تن از زندانیان قرچک ورامین


فرشته قاضی"

خانواده های زندانیان سیاسی زن نسبت به وضعیت آنها در زندان قرچک ورامین هشدار داده و اعلام کردند این زندان فاقد بدیهی ترین حقوق انسانی است. شهلا کمال آبادی، مادر فریبا کمال آبادی و عبدالعلی مدد زاده، پدر شبنم مدد زاده به "روز" گفته اند که زندان قرچک ورامین کوچکترین امکانات ابتدایی یک زندان را ندارد و جان زندانیان سیاسی زن که به آنجا منتقل شده اند در خطر است. 9 زندانی سیاسی زن هفته گذشته به زندان قرچک ورامین منتقل شده اند و خانواده های این زندانیان به شدت نگران وضعیت روحی و جسمی آنها هستند. زندانیانی که خود در نامه ای اعلام کرده اند اگر شرایط فعلی ادامه یابد دست به اعتصاب غذا خواهند زد.
آنها نوشته اند: در ابتدای مشاهده این وضعیت و هتاکی ها و برخوردهای غیر قانونی ای که با زندانیان می شد، تصمیم به اعتصاب غذا گرفتیم، و کماکان بر این حق خود اصرار می ورزیم که در صورت تداوم شرایط فعلی، بیمی برای گذشتن از جان خود نداریم که اگر داشتیم هیچ کدام امروز در این جا نبودیم.اگرچه تجربه به ما ثابت کرده است که بی ارزش ترین چیز در زندان، جان آدمی ست. آن هم چنین زندانی، که اساس وجودش نه قانون، نه نظام جمهوری اسلامی، نه مقامات قضایی که اصل انسانیت را به زیر سوال می برد. به هر روی دست به دامان وجدان های بیدار شده ایم تا اگر ذره ای انسانیت در وجودمان باقی مانده باشد، در برابر این بی حرمتی ها به شان و منزلت انسانی که ملائک بر او سجده برده اند سکوت نکنیم.

با حیوان هم چنین رفتاری نمی کنند

فریبا کمال آبادی از زندانیانی است که به زندان قرچک ورامین منتقل شده. او عضو گروه 7 نفره یاران (رهبران جامعه بهایی ایران) است که به 20 سال حبس تعزیری محکوم شده و مادرش در مصاحبه با "روز" از تماس تلفنی چند ثانیه ای او با خانواده اش خبر داده و می گوید:

فریبا دو سه شب پیش تماس گرفت و چند ثانیه بیشتر نتوانست صحبت کند قبلا در رجایی شهر که بودند برای تلفن مشکلی نداشت اما از وقتی به ورامین رفته اند یکبار برای چند ثانیه با من و یکبار نیز حدود نیم دقیقه با دخترش تماس گرفته و گفت که نگران من نباشید چون امکان تماس تلفنی نیست و بیش از 300 نفر هستیم و صف تلفن بسیار طولانی است و امکان تماس گرفتن نیست. ما هم به شدت نگران هستیم هنوز مشخص نیست ملاقات خواهند داد یا نه و به چه صورتی خواهد بود و تلفن هم که به این صورت است و واقعا نمیدانیم چه بلایی سر او وسایر زندانیان دارد می آید. شهلا کمال آبادی می افزاید: برای بیش از 300 نفر، فقط 4 دستشویی است و شما تصور کنید این همه آدم در صف دستشویی ساعت ها منتظر می مانند و چه وضعیت اسفناکی است. لباس ها و ظرف هایشان را نیز مجبور هستند در دستشویی بشویند و با این اوضاع واقعا ما نگران هستیم و باور کنید این وضعیتی که در این زندان است به هیچ عنوان انسانی نیست و حتی با حیوان هم چنین رفتاری نمیکنند که با این انسان ها می کنند.

زندانیان سیاسی زن منتقل شده به زندان قرچک ورامین در نامه ای که منتشر کرده اند به این موضوع اشاره کرده و نوشته اند: عدم وجود کوچک ترین سیستم برای تهویه هوا، وضعیت اسف بار بهداشتی به نحوی که بوی فاضلاب و شدت گازهای ناشی از آن برای بسیاری از زندانیان ناراحتی های تنفسی جدی به وجود آورده است. دو سرویس بهداشتی برای بیش از 200 نفر، دو اتاقک حمام برای همین تعداد از زندانیان در نظر گرفته شده محدودیت های به وجود آمده به خاطر سرویس های بهداشتی، عملا باعث شده است تا بسیاری از زندانیان از محیط سوله و مابین تخت ها به عنوان سرویس بهداشتی استفاده کنند وبه دلیل نبود حتی یک شیر آب جداگانه زندانیان برای شستشوی لباس و ظروف خود باید از همین حمام و سرویس بهداشتی استفاده کنند. روزانه به اصطلاح "سه وعده" غذایی در سلف سرویس این زندان ارائه می شود. مادر فریبا کمال آبادی سپس به نقل از دخترش می گوید: فریبا می گفت از صبح در صف فروشگاه می ایستیم که بتوانیم چیزی بخریم ولی اینقدر آدم زیاد است که نوبت نمی رسد. در صف غذا به طور مداوم دعوا و درگیری و کتک کاری می شود و به تعدادی از زندانیان اصلا غذا هم نمی رسد. شرایط بسیار بسیار بد است خیلی بدتر از آن که خود ما تصور می کردیم و بتوانید تصور بکنید. او می افزاید: همه را در یک سالن بزرگ ریخته اند و این سالن قبلا انبار غله بوده و سپس مرغدانی و الان زندانیان زن را در آنجا نگهداری میکنند. فریبا می گفت تنها چند تخت سه طبقه است و برخی روی این تخت ها می خوابند و بقیه زندانیان روی زمین می خوابند و هیچ گونه امنیتی هم نیست چون زندانیان مختلف با اتهامات و جرایم مختلف در کنار هم هستند و وضعیت بهداشتی و خدماتی هم که مشخص است.

از خانم کمال آبادی می پرسم که آیا حکم فریبا 20 سال زندان در رجایی شهر نبوده؟
می گوید: حتی در این حکم غیر قانونی هم نوشته شده زندان اوین. یعنی هر کسی در هر حوزه ای که بازداشت می شود به زندان همان منطقه می رود اما به صورت غیر قانونی فریبا و خانم مهوش صابت را به زندان رجایی شهر بردند و بعد هم گفتند که رجایی شهر مربوط به حوزه کرج است و باید به زندان قرچک ورامین بروید و میخواهند زندان رجایی شهر را به زندان مردان تبدیل کنند. او می افزاید: زندان قرچک ورامین اصلا زندان هم نیست و من تنها برای بچه خودم نگران نیستم متاسف هستم و نگران از این همه بی عدالتی مگر این زندانیان انسان نیستند که در چنین شرایطی نگهد اری می شوند؟ غیر قانونی گرفته اند به خاطر جرم نکرده زندانی کرده اند حداقل مثل انسان رفتار کنند با حیوان هم چنین نمی کنند و باور کنید من واقعا نمیدانم چه بگویم هیچ کلمه ای برای این همه بی عدالتی نمی یابم. بیشتر به طویله می ماند تا زندان.

عبدالعلی مددزاده، پدر شبنم مددزاده نیز به "روز" می گوید که فرزندش در تماس تلفنی به او گفته است در سالنی که بیشتر به یک طویله می ماند زندانی هستند و هیچ نوع امنیتی ندارند. شبنم مددزاده، دبیر سیاسی پیشین انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تربیت معلم تهران است که به اتفاق برادرش در سال 1387 بازداشت و به اتهام محاربه و اقدام علیه امنیت ملی، به پنج سال حبس همراه با تبعید به زندان رجایی شهر، محکوم شد.
او نیز به زندان قرچک ورامین منتقل شده و پدرش می گوید:
اینجا مریض شدن مصادف است با مردن و کتک کاری و شکنجه امری عادی است. نه بهداشتی وجود د ارد و نه حداقل امکاناتی و حتی ظرف هایمان را نیز در دستشویی می شوریم. آقای مددزاده می گوید که فرزندش امنیت ندارد و او به شدت نگران وضعیت جسمانی و روحی دخترش است. او می افزاید: هر اتفاقی برای دخترم و سایر زندانیان بیفتد مسولیتش با مسولینی است که آنها را به این زندان منتقل کرده و در بدترین شرایط نگهداری میکنند. زندانیان سیاسی منتقل شده به قرچک کهریزک در نامه خود از این زندان نوشته اند که زندان قرچک ورامین شامل هفت سوله است که هر سوله با تخت هایی به ظرفیت چند ده نفر تجهیز شده است. این در حالی ست که در هر کدام از این سوله ها بیش از 200 زندانی نگهداری می شوند. در بخش هائی از این نامه آمده تنبیهات بسیار شدید و برخوردها و درگیری های میان زندانیان بسیار دور از شان و مقام و منزلت انسان است. چرا که از خود می پرسیم در کجای دنیا نتیجه ی درگیری بر سر آب جوش و تنبیه متعاقب آن کشیدن ناخن های دستان یک زندانی باشد؟ در کجای دنیا عده ای مرد باتوم به دست را به بند نگهداری زنان زندانی به قصد ضرب و شتم می فرستند؟ در کجای دنیا کودکان ۱۴ و ۱۵ ساله را در چنین شرایطی نگهداری می کنند؟ زنان زندانی سیاسی در قرچک در بخش دیگری نوشته اند "مگر آنکه مسئولین قضایی کشور، تمام آنچه شرع و قانون و اخلاق بدان معتقد است را به گوشه ای افکنده باشند، و سیستم نظارتی خود را بر این اصل استوار کرده باشند که تمامی مجرمین، از کوچک ترین مرتکبین به جرم تا بزرگ ترینشان مستحق مرگ اند"

یکشنبه، اردیبهشت ۱۸

برای یک زندانی بهایی: هومن بختاور


این نوشته توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد و از دوستان هومن بختاور از زندانیان بهایی مشهد نوشته شده است.



براي يك زنداني بهايي / هومن بخت آور"


يك دوست
7 ارديبهشت

نوشتن درباره يك دوست قديمي كه ماههاست وي را نديده اي شايد كاري ساده به نظر آيد ولي اين سادگي بيش از آنكه سهل باشد ممتنع است چرا كه اين دوست غايب ، ماههاست در يكي از بدترين و مخوف ترين زندان هاي ايران – با توجه به گزارشهاي نهادهاي بين المللي - و اگر واقع بينانه تر بنگريم زندانهاي جهان بي آنكه اجازه ساعتي مرخصي داشته باشد در حال سپري نمودن دوران محكوميت خود مي باشد .
اين رفيق " هومن بخت آور " نام دارد و خانه آهنيني كه در آن محبوس است " زندان وكيل آباد مشهد " مي باشد همان زنداني كه طي ماههاي گذشته بيش از صد انسان – به زعم آقايان ، گناهكار – در آن پنهاني و بدون اعلام نام و هويتي به جوخه اعدام سپره شده اند كه مطمئنا" بسياري از اين اعدام شدگان از هم بندان وي بوده اند .
با هومن بخت آور در طي دوران دبيرستان در مدرسه جباريان مشهد آشنا شدم در رشته رياضي درس مي خواند و از ورزشكاران دبيرستان محسوب مي شد . با آنكه زمان زيادي را به تمرين و ورزش اختصاص مي داد ولي هميشه از دانش آموزان ممتاز كلاس محسوب مي شد . منهم اهل ورزش بودم كه همين وجه اشتراك بود كه موجب پيوند و دوستي عميق و پايدار بين ما شد دوستي كه تا به امروز ادامه يافته هر چند مشغله زندگي بعد از دوران تحصيل كمتر اجازه داده همديگر را ببينيم ولي دوستي مان ماندگار مانده است . در دوران دبيرستان خيلي با هم صحبت مي كرديم كه طي همين گفتگوها بود كه متوجه شدم هومن داراي باور مذهبي اي به غير از باور مذهبي رايج در كشور مي باشد وي " بهايي " بود و بخاطر همين اعتقاد ، سختي هاي بسياري كشيده بود - تاريخ ايران همواره مملو از آزار و اذيت دگرانديشان مي باشد - پدرش را كه يك نويسنده و پژوهنده بهايي بود را در اوايل دهه 60 با اتهام " نويسنده بهايي " اعدام كرده بودند و پس از آن سرپرستي وي و خواهرش كه در در آن زمان طفلاني بيش نبودند به مادرشان سپرده مي گردد كه به حق اين بانوي ايراني دو طفلش را با همه سختي هاي موجود براي يك ايراني باورمند به آئين بهايي - بخصوص آنكه خانواده يك اعدامي باشد - به شايستگي بزرگ كرد چرا كه همه مي دانيم شهروندان بهايي در ايران طي سه دهه اخير از ابتدايي ترين حقوق يك شهروند ايراني مانند تحصيل و كار به مانند ساير هموطنانشان بهره مند نبوده اند چه كه هرگاه فردي بهايي در كسب و كاري يا فن و حرفه اي بخواهد پله هاي ترقي را طي كند ناگهان به بهانه هاي واهي يا خود وي بازداشت يا محل كسب و كارش پلمپ مي شود و البته اين جدا از دستورهاي محرمانه اداره اطلاعات به ادارات دارايي ، اماكن و اصناف براي تحت فشار قرار دادن بهاييان مي باشد ( وضع مالياتهاي سنگين ، عدم جواز كسب و جلوگيري از استخدام بهاييان نمونه هايي از اين رفتارها محسوب مي شود ) . حال در اين كارزار فشارهاي مداوم بر بهاييان اين بانوي ايراني بهايي كه شوهرش هم اعداميست و دو فرزند خردسال دارد چگونه بايد ايام را سپري كند خود جاي بحث ديگريست ( از هومن شنيدم كه مادرش نيز در اوايل دهه 60 يك سال زندان و چند سالي حبس تعليقي داشته بطوريكه سالها تحت نظر بوده و هر ماه بايد خود را به دادگاه انقلاب معرفي مي كرده تا دفتري را امضاء كند ) .
ولي دست مريزاد و هزاراحسنت بر اين مادر كه چه خوب فرزندان را تربيت كرد هومن در دوران دبيرستان و پس از آن – كه گاهي هم را مي ديديم – يكي از مؤدبترين و صلح جوترين اشخاصي است كه در عمرم ديده ام. پسري درسخوان كه به دليل اعتقادش از راهيابي به دانشگاه بازماند همان دانشگاهي كه بسياري از آقازادگان و مرتبطين با ايشان بدون كنكور و با سهميه وارد آن شدند و پس از آن بي حضور در كلاس هاي دانشگاه مدارك دكترا را دريافت و گروهي براي ادامه تحصيل !!! راهي بلاد غرب ( همان سرزمين هايي كه امثال هومن بخت آورها را جاسوس يا مرتبط به آن مي دانند و به اين اتهام زنداني مي كنند ) و گروه ديگر با لقب دكتر داراي بالاترين سمت ها در وزارتخانه ها و ادارات مي شوند .
خصيصه ديگر هومن " صلح جو بودن " وي مي باشد مقوله اي كه در سرشت وي با تربيت مادرش نهادينه شده است هرگاه بين چند نفر از هم مدرسه اي ها برخوردي پيش ميامد اولين كسي كه پيشقدم مي شد تا صلح و دوستي را بين ايشان برقرار كند هومن بود كه خود را بين ايشان ميانداخت و به هر ترفندي بود دعوا را پايان و دوستي را برقرار مي كرد . به نظرم بهترين معرفه هومن كه بتوان در وصفش گفت اينست كه پسر بسيار شادي بود و به شوخ طبعي بين دوستان معروف ... براي هر اتفاقي داستان يا طنزي تعريف مي كرد تا سياهي اتفاقات ناگوار را بگيرد خصيصه اي كه بعدها بعد از دوران دبيرستان هم با وي همراه بود بطوريكه هرگاه در خيابان يا محل ديگري وي را مي ديدم با تعريف داستاني يا جوكي سعي مي كرد مرا بخنداند . واقعا در تعجبم چگونه مي تواند انساني با اين همه مشكلات و فشارهاي روزمره در زندگي از اعدام پدر و زنداني شدن مادر گرفته تا جلوگيري از ادامه تحصيل و كسب و كار از چنين روحيه بالايي برخوردار باشد كه به جاي افسردگي موجب سرور و شادي ديگران هم بشود .چندين ماه پيش روزي وي را در خيابان ديدم ، صدايم كرد و گفت : فلاني شنيده اي يكي از توي خيابان رد مي شد و همكلاسي قديمش را ديد و...و جوكي برايم تعريف كرد با هم خنديديم از اوضاع و احوالش پرسيدم ماجراي احضار و محكوميت زندانش را برايم تعريف كرد سري تكان دادم و اظهار ناراحتي كردم ولي وي با همان روحيه شاد داستان خنده آور ديگري در رابطه با زندان رفتن يكي را برايم تعريف كرد كه پس از آن اصلا ماجراي زندان رفتن خود وي را فراموش كردم و با هم دوباره خنديدم .
چند روز پيش در اخبار اينترنت خواندم كه به زندانيان بهايي مشهد از جمله هومن به دليل امنيتي بودن پرونده ايشان مرخصي داده نمي شود ( 1) ( در زندان هم از حقوق يك زنداني ايراني محرومند ! )حقيقتا متوجه نمي شوم يك فرد بهايي كه محروم از تحصيلات عاليه است و درهيچ اداره دولتي شغل و منصبي ندارد چگونه مي تواند كاري خلاف امنيت كند كه بخاطرش زندان و در زندان هم محروم از حقوق زنداني عادي باشد جالب اينجاست كه بهاييان همواره تحت نظرند حتي مقامات عاليه كشور دستور داده اند همه بهاييان ، شناسايي و كوچكترين حركاتشان كنترل شود (2) آنوقت سوال اينجاست كه چگونه در همان ابتدا ماموران متوجه اقدام ايشان نشده اند ( بايد اين ماموران را بخاطر اهمال كاري در انجام وظيفه مؤاخذه كرد ! ) تا بعد مجبور نشوند ايشان را به اتهام اقدام عليه امنيت دستگير و زنداني كنند ؟
به نظر نگارنده همه اين پرونده سازي ها و اتهام تراشي ها براي امثال هومن بخت آور فقط و فقط بخاطر دگرانديشي ايشان مي باشد اين فشارها هم فقط بخاطر اينست كه شايد بتوانند فرد معتقد به بهائيت را از اعتقادش منصرف و مسلمان كنند ( نمي دانم اين مسلماني به چه كارآقايان آيد ؟! ) اما همه اينها نه تنها تاثيري بر فرد بهايي نداشته بلكه نتيجه عكس داده چرا كه همه شاهديم كه بسياري از ايرانيان غير بهايي با مشاهده فداكاريهاي بهاييان به تحقيق در مورد اين باور مذهبي مبادرت ورزيده اند و ديگر با تهمتهايي نظير جاسوسي و كفر نمي توان بهاييان ايران را از ساير هموطنانشان جدا نمود .
به اميد آزادي دوست عزيزم : هومن بخت آور – زنداني عقيدتي زندان وكيل آباد مشهد –
................................................................

( 1) http://hra-na.info/1389-01-27-05-27-21/7858-1.html

(2) مي توانيد بعضي از اين دستورات را در لينك ذيل مشاهده كنيد
" وادار كردن شهروندان بهايي به خروج از كشور " : فرشته قاضي
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-c82cf2126c.html

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۳

رنجنامه همسر جناب وجیه الله میرزا گلپور


رنجنامه همسر شهروند بهایی ساکن ساری، وجیه الله میرزا گلپور، که در سن 71 سالگی در ساری بازداشت به تبعیدگاه نشتارود منتقل شد.

زندگی آرامی داشتیم. به همراه همسرم سال ها دفتر روزگار را در روستای صفرآباد ساری ورق زدیم. وجیه الله سحرگاهان به راز و نیاز مشغول بود، سپس به پرورش گیاهان باغ می پرداخت و شبانگاهان نیز به مطالعه می کرد.
سال ها بود که از سال های سخت زندگی گذشته بود. قریب به سه دهه پیش که همسرم را تنها به صرف اعتقاد به دیانت بهایی از شغل شرافتمندانه خود یعنی معلمی اخراج کردند. سال هایی که با بحران های شدید مالی همراه بود. بحرانی که نه فقط هویت اعتقادی ما، نه فقط شرایط اقتصادی ما ، که جان ما را نیز تهدید می کرد. در سال های ابتدایی انقلاب که اندیشه های افراطی و افکار پرتعصب و پرده های جهل، چشم بسیاری را بسته بود. شبها منزل ما توسط برخی متعصبین مذهبی سنگسار می شد و همسرم مورد ضرب و شتم قرار گرفت. سال ها گذشت و بسیای از آنان که در آن زمان دشمنان ما بودند، در اثر نیکی کردار و درستی گفتار همسرم از دوستان ما شدند و برخی نیز خود مورد ستم و تبعیض صاحبان قدرت قرار گرفتند. آنان که خود را زمانی مقابل ما می دیدند، حال همراه و همدرد ما گشتند.
گمانم چنان بود که آن سال های سخت برای همیشه گذشت. اما چندی پیش که همسرم در اثر کهولت سن در 71 سالگی در اثر عارضه قلبی تازه از بیمارستان مرخص گشته بود، صبحگاهی که همسرم نه در باغ و در حال پرورش گیاهان که دربستر بیماری از درد رنج می برد. تلفن به صدا در آمد. مردی خود را دوست همسرم خواند. اما صدایش را نمی شناختم. خواست با وجیه الله صحبت کند. همسرم نیز صدایش را نشناخت. این دوست ناآشنا و یا دیر آشنا وی را به ستاد خبری احضار نمود. دیر آشنایی که نه به رنجَش حرمت گذاشت و نه به بیماری اش . دوست نا آشنایی که به جای عیادت همسرم حکم بازداشتش را آورد. چه دوران غریبی است، روزگار ما! که مدعیان دوستی بند در دست دوست می زندند و به جای پرستاری، بازداشتش می کنند.
صبح پنجشنبه ساعت 9 وجیه الله با دستی که گذر عمر لرزانش نمود، و قلبی سرشار از اطمینان که رنج های زمانه هر لحظه صبورتر و البته نحیفش کرده بود، به ستاد خبری اطلاعات مراجعه نمود تا به گفته بازجوی اطلاعات تنها به چند سوال ساده پاسخ گوید، اما نمی دانم چرا این سوالات ساده پایان نمی پذیرد تا همسرم به کانون گرم خانواده بازگردد؟ درختان شکوفه کرده اند و گل های باغ هر روز منتظر باغ بانند اما نه دستی که آبیاریشان کند و نه نوایی که برایشان نغمه خوانی نماید.
تا شنبه صبر کردیم. به امید آنکه با مراجعه به مراجع قضایی دریابم که شوهرم کجاست و اتهامش چیست؟ مردی که در روستا به نیکی و پاکی شهرت یافته، چه کرده که در شهر، شهرآشوبش نامیده اند؟ مردی که آرامش باغ از اوست، چه ولوله ای در شهر افکنده که دربندش کرده اند؟ ابتدا که هیچ پاسخی نبود که نبود. گویی همه در سکوتی که سخن از ترس و وحشت داشت، اجازه سخن گفتن نداشتند. در برخی چشم ها همراهی را می شد دید، اما به اکراه رفتاری دیگر می کردند. سکوت بود و انکار. تا آنکه منشی دفتر بازپرس ساری به دادمان رسید و گفت که به تنکابن منتقل شده است. پرونده اش نیابتی است، ولی بیشتر هیچ نمی دانیم. باید به تنکابن بروید چه که ایشان را به همراه پرونده اش به تبعیدگاه نشتارود تنکابن منتقل کرده اند. تمام بیماری های خود را فراموش نمودم، تمام دردهایم را و با کهولت سن رنج سفری دویست و پنجاه کیلومتری را برخود هموار کردم تا مراجع قضایی تنکابن پاسخم را گویند.
روز یکشنبه رفتم تا دادستان، دادم بستاند و فریاد رسم بعد از خدای باشد. اما فریاد، بر آسمان کشید و به جای آنکه اتهام همسرم را بگوید و قراری که برایش صادر گشته است را معین نماید، ما را "بهایی کثیف " خواند و " فرقه ضاله " نامید و این ناحق را حقمان خواند. به یاد این آیه مبارکه قرآن کریم افتادم که می فرمایند : " اگر فاسقی خبری برایتان آورد، تحقیق کنید که مبادا از سر نادانی آسیبی بدو رسانید." خداوند از مسلمانان خواسته که با فاسق چنین کنند، حال من که شهروندی قانون مدار بوده ام و در تمام زندگی هیچگاه پایم به مراجع قضایی باز نشده، خبر دستگیری همسرم را برای مراجع قضایی شهرستان تنکابن آوردم، اما به جای تحقیق مرا تحقیر کردند و توهین نمودند. از اتاق بی آنکه کوچکترین بی حرمتی به ایشان شود و یا حتی نام دین خود را برزبان آورده باشیم، بیرون شدیم. همواره فکر می کنم اگر واقعا ایشان از پرونده همسرم بی اطلاع بودند، از کجا فهمیدند که ایشان بهایی هستند؟ اگر ایشان کاملا بی طرف بودند، چرا به اعتقادات بنده وهمسرم توهین نمودند؟
در طی این چند روز نه صدای آرام بخش همسرم را شنیدم و نه اجازه ملاقاتش را یافتم. نه از مکانش با خبرم و اتهامش را می دانم که چیست؟ رگ قلبش مسدود است و با آنژیوگرافی نیز باز نشد، تحت شرایط سخت در تبعیدگاه نشتارود و بازجویی ها اگر سکته نماید، مسئولش کیست؟ می دانم که این سختی ها را فقط همسرم متحمل نمی شود بسیاری از هموطنانم در مسیر احقاق حقوق شهروندی به ناحق انواع بلایا را تحمل می کنند. خدای را شاکرم که در مسیر عدالت خواهی همسرم را در کنار سایر هموطنانش قرار داد و امیدوارم که روزی رسد که همه ایرانیان فارغ از هر دین و قومیتی در نهایت برابری و برادری در احیای وطن عزیزشان دست دوستی به هم دهند.

به امید آنروز
وجیه ناشری

احضار و دستگیری وجیه الله میرزا گلپور، شهروند بهایی 71 ساله



بار دیگر بیدادی آشکار در شمال ایران؛ دستگیری شهروند بهایی 71 ساله در روستای صفرآباد ساری.
روز یکشنبه 4 اردیبهشت ماه 90، بازجوی اطلاعات ساری، طی تماسی تلفنی و به صورت شفاهی، وجیه الله میرزا گلپور از بهاییان ساکن روستای صفر آباد را به ستاد خبری اطلاعات ساری احضار کرد. این شهروند بهایی که علاوه بر سن بالا، با ناراحتی قلبی نیز دست و پنجه نرم می کرد، درخواست احضاریه کتبی نمود تا در محل حضور یابد. مامورین اطلاعات ساری نیز چند ساعت بعد با احضاریه کتبی در منزل وی آمدند و او را برای فردای آن روز یعنی 5 اردیبهشت ماه به ستاد خبری فرا خوانند.
وجیه الله میرزا گلپور پس از مراجعه به ستاد خبری اطلاعات ساری در روز بعد، بازداشت شده و به زندان اطلاعات ساری، کچویی و سپس به تبعیدگاه نشتارود منتقل گردید.
تماس تلفنی مامور اطلاعات ساری مانند بسیاری موارد دیگر با دروغی آشکار به همسر وی همراه بود. وی خود را از دوستان وجیه الله میرزا گلپور معرفی کرد.

انتقال فریبا کمال آبادی و مهوش ثابت به زندان قرچک ورامین


امروز سه شنبه 13 اردیبهشت ماه 90، فریبا کمال ابادی ومهوش ثابت از اعضای سابق هیات یاران ایران به همراه گروهی از زندانیان زن زندان رجائی شهر به زندان قرچک ورامین منتقل شدند.این پروژه که از چند ماه قبل اعلام شده بود ودر طی چند مرحله باجرا در امد ه بود بتدریج تمام زندانیان زن رجائی شهر را شامل خواهد شد در حال حاضر چند صد زندانی در یک سوله بزرگ در کنارهم بسر می برند .شرایط این زندانیان بسیار دشوار بوده واز لحاظ بهداشت ودسترسی به سرویسهای بهداشتی بسیار نا مناسب است.

دستگیری وصال محبوبی شهروند بهایی ساروی


روز دوشنبه 5 اردیبهشت ماه 90، وصال محبوبی شهروند بهایی ساکن ساری به طور کتبی به ستاد خبری اطلاعات احضار شد و در پی آن بازداشت گردید.
وی برادر شهروند بهایی دیگری به نام سارا محبوبی ست که 16 فروردین ماه 90 و برای بار دوم در یک سال گذشته دستگیر شده است.مامورین ستاد خبری ساری در اولین ملاقات خانواده با سارا محبوبی از برادرش به طور شفاهی خواستند خود را به این ستاد شهرستان ساری معرفی نماید. پس از 3 روز نیز حکم کتبی احضاریه ، به وی ابلاغ شد.