دوشنبه، آذر ۹

خاک می پذیرد اما خاکیان نه!

خاک می پذیرد اما با خاکیانی چنان نااهل چه می توان کرد که دست از سر جسدِ بی جان هم برنمی دارند.

پوران بهرام پور یکی از بهاییان ویلا شهر اصفهان در 5 آذر ماه، چشم از این عالم فروبست. وی در بیمارستان منتظری این شهر، آخرین نفس را از سینه برکشید اما هنوز جسد او در سرد خانه این بیمارستان نگهداری می شود و آرامگاه خود را نیافته است.
حراست شهرداری نجف آباد، حاضر به تحویل جسد نامبرده به خانواده اش نیست و تنها در صورت دفن جنازه در گورستان سگزی اصفهان، جنازه را به خانواده خواهد داد. این مسئول اعلام داشته که در صورت عدم موافقت خانواده، خود مسئولین، جسد پوران بهرامی را به این گورستان منتقل خواهند کرد.
این در حالیست که قبرستان بهاییان نجف آباد برای بار هجدهم در نیمه شهریور ماه سال جاری توسط افرادی به ظاهر ناشناس!، تخریب شد و شهرداری این ناحیه نیز هیچ مسئولیتی را در این مورد به عهده نگرفت.
به نظر می رسد، مسئولین امور در پی یافتن راههایی هستند تا بهاییان ایران را مجبور به ترک باورهای اعتقادیشان نمایند. به این منظور بسیاری از اعتقادات و مراسم این بزرگترین اقلیت دینی ایران،به تبلیغ علیه نظام تعبیر می شود و مجازاتهایی با این اتهام بر ایشان روا داشته می شود.
آنچه این مسئولین را به تنگنا افکنده و بر عصبیتشان افزوده تسلیم نشدن است. هر که با خوی استبداد و پدر سالاری، جان گرفته و قوای روحی و عقلیش را با این خوراک رشد داده، تحمل شنیدن صدایی غیر خود را ندارد. آنقدر فریاد می زند و پای بر زمین می کوبد و صدای دیگرانی را که تسلیمش نمی شوند، خراش می دهد و دهان بند می زند تا تنها صدای خودش شنیده شود.
در این باور هدف، تسلیم کردن طرف مقابل است و این هدف باید به هر قیمتی حاصل شود؛ دیگر مهم نیست که آنچه در این میانه جان می کَنَد، انصاف و مهر و انسانیت و مدارا و مردانگی ست؛ دیگر اهمیتی ندارد که آنکه در روبروی اوست انسان است؛ نه ضبط صوت و آنکه حیاتش داده، گوش و چشمش بخشیده تا با چشم و گوش خود ببیند نه آنکه کور و کر شود و طوطی وار تکرار کند.
در این تفکر، ذهن و قلب فرد، زکام می شود و دیگر بوی خوش حقیقت را در نمی یابد. هر چه به خوردَش دهند، می بلعد، اینجاست که گوش، کر می شود و در نمی یابد زیبایی هستی به چند صدایی ست نه تک صدایی؛ آن هم تنها صدایی ناهنجار که از حلقومی بی عدل و داد و زورگو بیرون می تراود.

شنبه، آذر ۷

بازوهای شکسته ترازوی عدالت!

درباره شهرام چینیان میاندآب

این مختصر، شرح دستگیری یک جوان بهایی ست که به علت بی عدالتی مسئولین امور و تحریک و تعصب همسایگانش، بیش از 10 ماه است که بی دلیل در زندان اوین به سر می برد.

در26 بهمن 87 شهرام چينيان میاندوآب ساكن دهكده ي توحيد( حسن آباد باقروف)واقع در جنوب تهران به اتهامی واهي توسط وزارت اطلاعات ايران دستگير و شبانه به مكاني نامعلوم منتقل گرديد. بعد ازپيگيري خانوده وی و چند تن از بهاییان دیگر معلوم گرديد كه او را در يكي از بازداشتگاه هاي شهر ري محبوس و بعد از چند روز به زندان اوين منتقل کرده اند.
به استشهاد ساكنين اين قريه كه از دير باز از املاک بهائيان بوده است، این جوان 36 ساله در پی اختلاف مِلکی با يكي ازهمسايگان خود ، به دادگاه شکایت برده و بعد از احقاق حق از جانب قانون مصوبِ جمهوري اسلامي، مبني بر اينكه همسايگان آقاي چيننيان ملك مسكوني او را اشغال كرده اند، مورد خشم و حسادت ساكنين محل قرار گرفته است.

بنا بر گفته چند تن از اهالی این محل، نزدیک به چند هفته قبل از زنداني شدن شهرام چيننيان، مسلمانان اين دهكده به دروغ اعلاميه ای مبني بر مسلمان شدن او و تغيير نام وی به مهدي تهيه نموده و در بين ساكنين محل توزيع و با برپايي جشن و پايكوبي و توزيع شيريني به تحريك احساسات اين جوان اقدام نمودند و بعد از ناكام ماندن ازنمایش فریبکارانه خود و عدم عکس العمل تند از جانب او، به تنظيم استشهاد نامه اي دروغين مبني بر توهين آقاي چينيان به ائمه ي اطهار و امام زمان، ادعای مهدویت و من یظهره اللهی و سلوك او بر خلاف شئون اسلامي و ايراني پرداخته و سپس آن رابه امضاي تعدادي از ساكنين محل رساندند و هم چنين با پرداخت رشوه به مقامات دولتي موفق به تغییر حکم سابق دادگاه و زنداني نمودن اين فرد شدند.
شهرام چینیان تمام اتهامات را به صراحت رد کرده و اعلام داشته است که همسایگان برای به تنگنا انداختن او و خانواده اش این اتهامات را بر او وارد کرده اند.

به بیان اهالي محل سه هفته پس از دستگیری شهرام چینیان، مامورين وزرات اطلاعات او را با دستبند و با چشمان بسته به در منزل آورده و بعد از تفتيش منزل، وسايل شخصي وی را ضبط و به وزارت اطلاعات منتقل کردند و هم چنين مامورين وزارت اطلاعات از اهالي محل فيلمي مبني بر تاييد اتهامات وارده تهيه ودر ملا عام ايشان را مورد ضرب و شتم قرار دادند كه اين اقدام سبب استهزا و تمسخر همسایگان تحریک شده متعصب و اظهار رضايت و خوشنودی آنان شد.
در نهايت تمامي اين آزار و اذيت ها بر فردي روا می شود كه در محله ای محروم و فقیر نشین می زید، تنها مادري پير و برادري معلول دارد و خود او نان آور خانواده به حساب می آید.

نامبرده در حال حاضردر برخی فعالیتهای فرهنگی و خدماتی اوین نیز فعالیت می کند. مثلا رنگ آمیزی دفتر هفته نامه " آوای اوین" را به او سپرده اند. در ضمن وی عضو شورای نویسندگان "آوای اوین" نیز می باشد. حفاظت اطلاعات اوین از راه یافتن یک فرد بهایی به چنین محلی اظهار نگرانی می کند و روحانیونی که برای اقامه نماز به آن محل می آیند، حرکات و رفتار او را کاملا تحت نظر دارند.

و اینجا ترازوی عدالت شکسته می شود. اینجا انصاف و جوانمردی تنها واژه های قشنگ بر لبان است ولی پای عمل که می رسد ، از رمق می افتد و جایش را تعصب و منفعت طلبی و ناجوانمردی می گیرد.
در اینجاست که هر روز آمار فساد افزون می شود. اینجاست که هر ظالم و حق خوری به اسم دین دست به هر کاری می زند و عدالت گستران!!!، مظلوم را روانه زندان می کنند. اینجاست که احکام دادگاه با برق پول و رشوه عوض می شود. اینجاست که آدمها را می توان به بهای اندک خرید تا دست به هر کاری بزنند. اینجاست که خدا از دلها رفته است و بازیچه ای در دست بیدادگران شده است.
و وای بر آنان که داور حقیقی را از یاد برده اند و چنان از باده غرور مدهوشند که بوی متعفن بیداد را که از دستان و دهان و اعمالشان می تراود، نمی شنوند

جمعه، آذر ۶

نامه سرگشاده شهرام چینیان میاندوآب

اینجانب شهرام چینیان فرزند ضیاالله متولد 1353 و بهایی و بهایی زاده هستم، در تاریخ 9/10/87 با شکایت اهالی حسن آباد باقروف (جنوب شهر تهران و اطراف اتوبان بهشت زهرا) به اتهام اهانت از سوی دادسرای بعثت احضار شدم و از سوی شعبه 6 بازپرسی پرونده کلاسه برای بنده تشکیل شد. اگر چه در احضاریه دادسرا اتهام شکایت اهالی در مورد ایراد اهانت بدون اشاره به موضوع اهانت و یا نام اهانت شدگان ذکر شده بود اما در جلسه بازپرسی هیچیک از شکات حضور نیافتند البته اصل موضوع اختلاف مطروحه به زمینهای روستای حسن آباد باقروف مربوط است.

این روستا در سال 1290 توسط فردی بهایی به نام باقروف تشکیل شد و از آن زمان تاکنون از طرف بهاییانی که بعداً برخی مسلمانها به آنها اضافه شدند مورد سکونت و کشاورزی واقع شد. در آن هنگام باقروف بعنوان مالک زمین ، قطعاتی از زمین ها را به اهالی بهایی و مسلمان برای سکونت و کشاورزی اعطا کرد، بدون اینکه سندی برای این واگذاری صادر شود.

با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و از آنجا که بهاییان مورد تهدید و محدود سازی قرار گرفتند و وراث باقروف و نیز دیگر اعضا به خارج از کشور عزیمت کردند، موضوع مالکیت زمینها و ادامه سکونت بهاییان در حسن آباد باقروف به طور جدی مطرح شد و در نبود مالکان و مالک اصلی ، اهالی بهایی و مسلمان به تملک زمینها پرداختند.

منزل ما که مانند خانه های قدیمی چند خانه حول یک حیاط مشترک و مشاع بود از جمله همین زمین ها و مناطق تملک شده بود. در کنار یک حیاط مشترک خانواده ما (چینیان میاندوآب) و سه خانواده مسلمان دیگر به نامهای بادومی، ملکوانه و بادومی (والدین بادومی دیگر) می باشند در خانه های مشرف به حیاط مشاع زندگی میکردند.

خانواده ما چند سالی علیرغم وجود برخی فشارها و تهدیدها در منزل فعلی زندگی کرده و حاضر به تخلیه ملک نشدن هر چند برخی از بهاییان به خاطر وجود همین فشارها و تهدیدات ، حسن آباد باقروف را ترک کردند.

در سال 1364 ، خانواده های بادومی و ملوکانه بر خلاف حق، اقدام به تخریب منازل خود و بازسازی و تصرف حیاط و بخشهای مشاع ملک و نیز حریم کوچه نمودند و بدین ترتیب سهم خانواده ما در حیاط مشاعی به میزان قابل توجهی کاهش یافت، این موضوع باعث اعتراض مرحوم پدرم همراه شد ولی اعتراض وی نتیجه ای در بر نداشت و مقالات محلی نیز از این اعتراض ها، حمایتی نکردند.

پس از فوت پدرم، اینجانب ، شهرام چینیان میاندوآب اعتراض های مرحوم پدرم را از طریق قانونی پیگیری نمودم و در کمیسیون ماده 100 شهرداری و نیز دادسرای بعثت علیه متصرفان شکایت هایی را مطرح کردم، این شکایت ها پیگیری شد و کارشناسان شهرداری و دادگستری، نظراتی در تایید شکایت من ارائه دادند.

شکایت های مربوطه در تاریخ 30/2/87 مطرح شد و پیگیری آن تاکنون ادامه دارد.

باجدی شدن شکایت و پیگیری مداوم آن و نیز کسب نظر مثبت و تائید کننده، کارشناسان دادگستری و شهرداری متصرفان بیشتر احساس خطر کردند و با جلب حمایت اهالی و برخی از اعضای شورای محترم روستای حسن آباد باقروف آنها نیز شکایت هایی علیه من مطرح کردند . در عین حال به واسطه بهایی بودن من و خانواده ام متصرفان تلاش کردن تا از حمایت برخی از نهادهای قدرتمند نظام برای وادار ساختن در عین من به گذشتن از حق استفاده کردند. در این رابطه تصرف کنندگان ملک مشاعی و حقوق من ، شروع به جو سازی و شایعه پراکنی علیه من و خانواده ام کردند و به دروغ من را به خروج از بهائیت و تغیر نام متهم ساختن که با نصب اعلامیه بر درب منازل بهاییان ساکن در آن روستا .

این نزاع ادامه داشت تا اینکه یک شب نیروی انتظامی و گشت کلانتری 171 عوارضی به منزل ما مراجعه کرد و افسر گشت از من خواست که برای پاسخ دادن به چند سئوال همراه آنها به کلانتری مراجعه و سپس به خانه بازگردم که در بین راه به قرارگاه پلیس امنیت واقع در شهرری و سپس اداره اطلاعات شهرری منتقل شدم.

افسران کلانتری از من امضای فرمی را خواستند که فرم تائید میکرد من به میل و خواست خودم به پلیس امنیت یا بازداشتگاه آمده ام. اما من از قبول آن خودداری کردم. بازجو آن شب از من با عدم همکاری و اعتراض من نسبت به رفتار ماموران اطلاعات ناجا و کلانتری بی نتیجه ماند و به همین جهت من آن شب را در بازداشتگاه پلیس امنیت به سر بردم بدون آنکه قرار بازداشت یا ابلاغ حکمی داشته باشم.

فردای آن روز از سوی ماموران نیروی انتظامی به وزارت اطلاعات تحویل داده شدم و ماموران وزارت اطلاعات با لباس شخصی سوار بر یک دستگاه خودرو سمند مر از ساختمان پلیس امنیت از ماموران نیروی انتظامی تحویل گرفتند و در حین انتقال از ماموران شنیدم که دادخواست دادسرای بعثت در مورد اتهام من از خود سلب صلاحیت کرده و پرونده مرا به دادگاه انقلاب اسلامی ارجاع داده است.

پس از تحویل من به ماموران وزارت اطلاعات آنها مستقیماً به شعبه دو بازپرسی ویژه امنیت دادگاه انقلاب به ریاست بازپرس سبحانی انتقال دادند و در آنجا آقای سبحانی اتهامات عضویت در گروههای بهایی و توهین به مقدسات تفهیم شد که من توهین به مقدسات را نپذیرفتم. بعد از تفهیم اتهام من مستقیماً به بند 209 زندان اوین انتقال شدم.

این بند زندان امنیتی است و تحت کنترل قرار دارد و در آنجا 36 روز من سلول انفرادی نگه داشته شدم و به همراه ضرب و شتم از من بازجویی بعمل آمد، یک هفته پس از انتقال من به بند 7 و سلول 72 انفرادی بند 209، به همراه تعدادی از مامورین وزارت اطلاعات من را با دستبند و پابند و لباس زندانی به محل مسکونی و منزل خود انتقال داده شدم و پس از اینکه به محل رسیدم فهمیدم که پیش از رسیدن من به محل اهالی را جمع کرده اند و علیه من تبلیغات کرده اند. بعد از رسیدن متصرفان مقداری علیه من صحبت کردند و بعد بدون اخذ یا ارائه مجوز قضایی با شکستن قفل خانه امان وارد منزل شدند و آنها از ابتدای رسیدن به منزل فیلمبرداری از محل و رویدادها را آغاز کردند و پس از ورود کلیه مدارک قضایی، دفترچه های بانکی و دستخط، دفترچه تلفن،عکس های مذهبی و غیره را از منزل بردند و حین بازپرسی مادرم به منزل برگشت و از دیدن مامورین وزارت اطلاعات و به هم ریختن وسایل منزل بسیار ناراحت شد و بعد از تفتیش مجدداً به بند 209 انتقال داده شدم و در عین بازجویی بارها برای همکاری و جاسوسی برای وزارت اطلاعات ترغیب و تطمیع شدم و وعده های بسیاری به من داده شد یا من از بهاییت دست بردارم یا حداقل با ایشان همکاری نمایم.

بعد از 36 روز انفرادی من 40 روز را هم در بند عمومی بند 209 سپری کردم و سپس به بند عمومی انتقال داده شدم.

هم اکنون نیز بلاتکلیف در سالن 4 اندرزگاه شماره 7 بازداشتگاه اوین نگهداری میشوم.


شهرام چینیان میاندوآب
پنجشنبه 14 خرداد 88

زندان اوین

برگرفته از :

http://www.hra-iran.org/index.php?option=com_content&view=article&id=1681:1388-06-14-08-00-28&catid=84:502&Itemid=219

چهارشنبه، آذر ۴

با این همه بیدار دل چه خواهید کرد؟!!! ( خبر اصلاح شده)

در ادامه آزارهای فزاینده دولت ایران بر بهاییان این مرز و بوم، شب گذشته 30 آذر ماه مامورین اطلاعات شهر تنکابن به منزل یکی از بهاییان این شهرستان به نام وحید اسماعیل زادگان هجوم آورده و عده ای را مورد ضرب و شتم قرار دادند. در این، یورش نابهنگام، سروش گرشاسبی دستگیر گردید.
این مامورین در زمان برگزاری ضیافت نوزده روزه* ، به خانه وحید اسماعیل زادگان حمله نمودند و دو تن از مامورین امنیتی با نامهایی تحت عنوان "غلامی" و "حیدری" پس از کتک زدن وحید اسماعیل زادگان، مراسم مذهبی این اقلیت دینی را بر هم زده و با ایجاد تشویش ، اقدام به دستبند زدن و بردن سروش گرشاسبی، ناظم ضیافت نمودند. در ضمن، با توهین و ارعاب، حاضران در جلسه ضیافت را مجبور به نشستن بر روی زمین نمودند و شروع به تفتیش منزل نمودند. آنگاه 5 دقیقه به حاضران فرصت دادند تا از منزل خارج شوند و اعلام داشتند که دیگر حق برپایی ضیافت را نخواهید داشت.
از محل بازداشت آقای گرشاسبی و وضعیت او تاکنون اطلاعی در دست نیست.
این مامورین سپس به منزل بهایی دیگری که ضیافت در آن برگزار شده بود، یورش برده. تمام حاضرین را مجبور نمودند تا کارت شناسایی خود را نشان دهند و کیف تمامی آنها را مورد بازرسی قرار دادند و در انتها میزبان ضیافت، آقای مختاری را دستگیر، بازداشت و پس از چند ساعت بازجویی آزاد کردند.
در این حملات تعداد زیادی کتاب، جزوه،سی دی، عکس های مربوط به آیین بهایی و کامپیوتر صاحبخانه توقیف گردید.
آزار و اذیت بهاییان ایران بعد از انقلاب اسلامی روندی صعودی داشته است. اگر حقوق مسلوب شده در زمانی به ایشان بازگردانده شد، حقوق دیگری از ایشان سلب گردید. اگر در مواردی آزادیی به ایشان ارزانی شد، محدودیتی دیگر بر آنها روا داشته شد. با جوانانشان چون بازیچه رفتار کردند، کودکانشان را به سخره گرفتند و روان این دل پاکان را با تهدید و فشار آزردند.
اما در این 4 سال اخیر با حاکمیت مسلم تفکر "حجتیه" که پایه و اساس تشکیل حزب خود را بر بهایی ستیزی بنا کرده بود،این فشارها و برخوردهای غیر انسانی فزونی گرفت. با دستگیری یاران ایران به عنوان مدیران جامعه بهایی ایران در اردیبهشت 87، این بیداد روند دیگری به خود گرفت. جامعه بهایی ایران از آنجا که 165 سال زیستن در زیر محرومیت و فشار با انواع حکومتها و اقسام بلایا را آزموده است و نه دل به قدرتی بسته و نه از هیچ حکومتی توقع وفا داشته،این بار نیز ، راه دیگری برای خود انتخاب کرد. این جامعه با ترس آشنا نیست، با ناز و نوازش رشد نکرده تا به فریادی از میدان رود و بازمزمه های عاشقانه نبالیده تا به توهین و افترا ابرو در هم کشد. آجرهای سختی و توهین و بلا که بر سر و روی پیروانش پرتاب شده، به پرتاب کنندگان بازنگردانیده بلکه از آنها بنایی ساخته و می سازد که بر فراز آن نوشته شده " هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما"
زمانی که دولت ایران، تشکیلات بهایی را تعطیل نمود و زهر خندش را به عالمیان نشان داد، هرگز نمی پنداشت که سبب تقویت فرد فرد بهاییان ایران خواهد شد.
حال این طور به نظر می رسد که قدم بعدی دولت ایران، حمله به فرد فرد بهاییان ایران است و این با حمله به ضیافت آغاز شده است ولی زهی خیال باطل زیرا که با این حملات حتی آنانکه خموده و بی تفاوت در کنجی آرمیده اند به حرکت می آیند و در خود رسالتی انسانی، سراغ می گیرند . دیگر این بار طرف حساب، 7 نفر یاران ایران نیستند بلکه 300000 بهایی پیر و جوان و کودک و میان سالند.
نه! 7 میلیون بهایی دنیا!
باز هم نه! میلیونها ایرانی حق طلب و بیدار دل که مرزهای تعصب را گسسته اند!
و آنان که کره خاک را یک وطن می دانند و تمام ساکنانش را هم میهن خود، به پا خواهند خواست و بیداد را در هر جای دنیا فریاد می کنند و ننگ رسوایی بر بیدادگران می ماند و خموشان!!


* ضیافت نوزده روزه یکی از گردهمایی بهاییان است که هر نوزده روز یک بار برگزار می شود. در این تجمع سه بخش عمده وجود دارد: بخش "روحانی" مخصوص خواندن دعا و مناجات و تفکر بر معانی آن، بخش "اداری" مربوط به مشورت درباره مسائل جامعه بهایی و پیشنهاداتی برای بهبود و رفع مشکلات و نیز پیشرفت روحانی و اجتماعی بهاییان و سایر مردم می شود. در نهایت بخش " اجتماعی "ست که با هدف عمده الفت و محبت و تحکیم ارتباط بین اعضای جامعه بهایی صورت می گیرد. ضیافت شامل همه اعضای جامعه بهایی می گردد و در آن فرصتی برای انتخاب مسئولین جامعه بهایی در سطح محلی وجود دارد. اما پس از انقلاب 57 ، تمام محافل انتخابی بهایی تعطیل گردید و در نتیجه این کارکرد ضیافت در ایران از دست رفت .بهاییان در 30 سال گذشته محلی برای برپایی مراسم خود نداشته اند زیرا که تمام اماکن آنان توسط دولت غصب گردید؛ بنابراین جلسات دعا، مشورت یا ضیافت را در منزل خود و با تعداد محدود برگزار می کنند.
برای اطلاع از موارد مرتبط می توانید به لینکهای زیر توجه فرمایید:
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/11/blog-post_03.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/10/blog-post_25.html

دوشنبه، آذر ۲

یاد روزهای خوش کودکی!

عطر چای و نان سنگک در فضای آشپزخانه می پیچد و رادیو تند و تند خبرها را تکرار می کند. لباست را می پوشی و برای رفتن آماده می شوی. کتابها را با اضطراب ورق می زنی و زیر لب چیزهایی را دوره می کنی.
همه ما روزهای رفتن به مدرسه را به خاطر داریم که حتی اگر در همان روزها تلخ و جانگزای بود؛ اما امروز که یادشان می کنیم شیرین و پر لبخند است.
ولی حتی ساده ترین حق یک انسان و یک نوجوان 13 ساله که درس خواندن در مدرسه و لذت بردن از دوستیهای کودکانه مرز و بوم خودش است، از او دریغ شد؛ تنها به علت اعتقاد به آیین بهایی.
فوژان بالائى قمصرى ساکن کرج، نزديک به يک ماه پس از آغاز سال تحصيلى، از مدرسۀ راهنمايى "باهنر" اخراج و به مدرسۀ ديگرى منتقل شده است.او نامه اى از مدرسه دريافت كرده كه در آن، این دانش آموز را بسيار مؤدّب وصف کرده و رفتار و سلوک خوب او را ستوده است؛ اما دليل اخراج و انتقال وى «مسائل دينى» ذكر شده است.
این در حالیست که هر روز دانش آموزان بهایی در بیشتر نقاط ایران دچار توهین، تهدید و تحریک از سوی مسئولین مدرسه می شوند یا سخنرانانی به منظور توهین به اعتقاداتشان به مدارس دعوت می شوند. آنها را نجس معرفی می کنند و رفت و آمد و نشست و برخاست با ایشان را خلاف شرع می خوانند.

جمعه، آبان ۲۹

بانگ دروغ در گوش فلک

تابلوهای ورود ممنوع!
برگه های اخراج!
توهین و ارعاب!
تشویق به دروغ و تقیه!
این ها تصاویری ست در برابر دیدگان جوانان بهایی برای ورود به دانشگاههای ایران و این است ارزانیِ دولت ایران به جوانان کشورش؛ دولتی که ادعای اخلاق و عدالت را در پهنه گیتی فریاد می زند ولی در عمل... .

بار دیگر دانشجویی بهایی از دانشگاههای ایران اخراج می شود. پدرام قنبری دانشجوی معماری دانشگاه سمنان که از ورودش به دانشگاه بیش از دوماه نگذشته بود، تنها به علت اعتقاد به دیانت بهایی از ادامه تحصیلات باز می ماند.
این در حالی ست که مدیریت دانشگاه سمنان طی تماسی تلفنی به خانواده نامبرده اعلام داشته که شرط ادامه تحصیل پدرام، تغییر عقیده او می باشد. هنوز چند هفته از شروع دانشگاه نگدشته بود که پدرام برای شرکت در یکی از کلاسهایش به لیست دانشجویان نگاهی می اندازد ولی نام خود را در آن میان نمی یابد و پس از پیگیری از مسئولان در می یابد که حکم اخراج او امضا شده است.
و بار دیگر یکی از ایرانیان، در آب و خاک خود از حقوق اولیه محروم می ماند. در سرزمینی که بزرگانش بدترین بلا و شر را دروغ می پنداشتند،روزگار چنان چرخیده که مسئولین، شرط گرفتن حق اولیه ات را دروغ گفتن می گذارند. وای بر ایران، بر سرزمین آزاده مردمان، بر سرای امید که ناامید و سرافکنده از کودکانِ ناخلف و دروغ پردازش ،آرام و بی صدا اشک می ریزد.

دستگیری دگر بار علی بخش بذرافکن

علی بخش بذرافکن ساعت 9 صبح دوشنبه 1388/08/25 برای بار دیگر بازداشت گردید. این بازداشت در پی بازرسی منزل ایشان در 1388/08/09 و چندین بار احضار وی به اداره اطلاعات شهر یاسوج صورت گرفت. ظاهرا به فرزند ایشان که پیگیر وضعیت پدر خود می باشد گفته شده که باید به دادستانی مراجعه نمایند.
وضعیت علی بخش بذرافکن همچنان نا معلوم است بنا بر اطلاع واصله، نامبرده در انفرادی به سر می برد و هنوز اجازه ملاقات ندارد. به نظر می رسد هنوز اتهام وی مشخص نیست و با وجود مراجعات مکرر خانواده جهت کسب اطلاع از وضعیت ایشان، مسئولین مربوطه از پاسخ روشن طفره می روند.

چهارشنبه، آبان ۲۷

یورش ناگاه ظلم در قائم شهر

بار دیگر سیلاب ظلم به خروش آمد و بر ساحل آسایش دو خانواده بهایی در قائم شهر کوبید.
ظهر روز شنبه 23/8/88 چند تن از نیروهای اطلاعاتی به منزل دو خانواده
بهائی ساکن قائم شهررفته و با ارائه حکم دادستان، منازل خانم سیمین گرجی و آقای علی احمدی را مورد تجسس و بازرسی قراردادند. در این یورش کیس کامپیوتر،سی دی، کتب و جزوات بهائی و برخی منابع مطالعاتی غیر بهائی و دانشگاهی به همراه تصاویر و عکس های مربوط به آیین بهایی ضبط شد.
بنا بر حکم دادستان، علت بازرسی و هجوم به منزل، "شرکت و اداره مراسم تدفین و برگزاری جلسه تذکر و ترحیم خانم رقیه اولادی و ایراد نطق و تبلیغ بهائیت در این جلسه" بوده است.
در ادامه همین ماجرا،علی احمدی روز دوشنبه 25 آبان و سیمین گرجی در تاریخ 27 آبان ماه به ستاد خبری ساری احضار و ساعاتی مورد بازجوئی قرار گرفتند .در این بازجوئی ها علاوه بر موضوع اتهام نامبرده شده، سوالاتی در خصوص جلسات بهائی نظیر برگزاری ضیافت نوزده روزه بعد از تعطیلی تشکیلات بهائی در ایران مطرح شد و در ادامه اعلامیه دادستان کل کشور برای هر دو نفر به طور شفاهی قرائت گردید که مطابق این نامه، شرکتِ بهائیان در هر نوع تجمع و مراسمی چه رسمی(تشکیلاتی) و چه غیر رسمی جرم محسوب می شود.
در ضمن روز چهارشنبه 27 آبان، فواد لقائی فرزند سهراب لقائی (که هم اکنون در زندان قائمشهر بسر می برند ) نیز به ستاد خبری ساری فراخوانده شد؛ علت این احضار، گرفتن عکس از پدرش درحیاط دادگستری بوده است.

دوشنبه، آبان ۲۵

صدای شکستن!

اخراج از دانشگاه نور

دانشگاهها تهی می شوند از دگر اندیشان، بهاییان و حق گویان. در این دانشگاهها اگر آوا برآری بر پرونده ات ستاره سبز می شود و اگر حقیقت را درباره اعتقادت بگویی، اخراج می شوی.
آرمین جلالیان یکی از دانشجویان بهاییست که تنها به علت اعتقاد به دیانت بهایی از دانشگاه اخراج گردید. وی ساکن گنبد و دانشجوی سخت افزار دانشگاه علامه محدث نوری شهر نور بود. دفتر حراست دانشگاه آرمین جلالیان را در روز 7 آبان ماه احضار کرده و چند سوال از او، پرسیدند؛ بعد از یک هفته بار دیگر در 14 آبان ماه به دفتر مرکزی حراست دانشگاه احضار شد و ریاست حراست اعلام داشت که پس از این حق ادامه تحصیل را نخواهد داشت.
و بار دانشجویی بهایی از حق اولیه تحصیلش محروم شد و بار دیگر صدای خرد شدن و شکستن آمد؛ دلی شکسته شد، عهدی و حقوقی.

یکشنبه، آبان ۱۷

طنین چکش دادگاه

فردا محاکمه خواهند شد.
دادگاه شیراز صدای قدمهای 5 جوان را بر پله هایش خواهد شنید؛ نه ترسان و سراسیم و نه با لرز و بیم.
سرها بالا و لبها خندان.
افشین احسنیان، هاله هوشمندی، فرهام معصومی،وحدت دانا و کیوان کرمی، فردا محاکمه خواهند شد.
18 آبان روزی ست که چکش عدالت بر میز کوفته خواهد شد تا شنوندگان بشنوند که فریادِ بیداد است یا داد.
فردا این 5 نفر که برخی از آنها پیش از این نیز، طعم تلخ بازجویی و زندان های ایران را چشیده و به قید وثیقه آزاد شده بودند، برای صدور حکم به دادگاه می روند.
هاله هوشمندی، افشین احسنیان، و فرهام معصومی جزو 54 نفری بودند که در شیراز به یاری و آموزش کودکان مناطق محروم اطراف شیراز پرداخته بودند. این افراد در 29 اردیبهشت 85 توسط نیروهای امنیتی شیراز دستگیر شده و محکوم به 1 سال حبس تعلیقی شدند. اما دادگاه رای خود را تغییر داد و آنها را ملزم نمود که جای یک سال زندان ، 3 سال در کلاسهای تبلیغات اسلامی شرکت جویند.
شگفت است که در این کلاسها خبری از آموزش اصول اسلام نیست و تنها به توهین و تحقیر این 51 نفر و اعتقاداتشان پرداخته می شود. 3 تن از این 54 نفر نیز به نامهای ساسان تقوا، هاله روحی و رها ثابت در حال گذراندن 4 سال دوره حبس خود با شرایط بسیار سخت و غیر متعارف زندان شیراز ، هستند.
.
.

فغان وحشت به جای باران رحمت!

باران می بارد تند و بر شیروانی ها پای می کوبد. اما این بار باران رحمت نیست که بر خانه شهروند بهایی بابلی می کوبد، فغان وحشت و ناامنی ست که با یورش مامورین امنیتی، منزل پژمان نیکونژاد را می کاود.
مامورین اطلاعات در 30 مهر ماه منزل پژمان نیکونژاد را مورد تجسس قرار داده و کتب، سی و دی و عکسهای مربوط به آیین بهایی را با خود بردند.
در ضمن نامبرده نیز توسط نیروهای امنیتی برای ساعاتی بازداشت و مورد پرسش قرار گرفت و نزدیک به 2 ساعت بعد آزاد شد.
این در حالیست که دامنه هجوم به بهاییان شهرهای شمالی کشور و به خصوص استان مازندران در حال گسترش است. دستگیری، تفتیش های گسترده منازل و برگزاری سمینارهایی بر ضد آیین بهایی در این استان، خبر از اجرای سیاستهای خاص دولت برای بهاییان این ناحیه دارد.

اخراج در زنجان

در ادامه اخراج دانشجویان بهایی، مهرداد داراب نجف آبادی، از ادامه تحصیلات خویش باز ماند. وی دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی موسسه آموزش عالی کار واحد خرم دره( استان زنجان)بود و به علت اعتقاد به دیانت بهایی، در آغاز سال تحصیلی 1388-1389 اخراج گردیده و مدارک و مخارج ثبت نامش به وی باز گردانده شد.
موسسه آموزش عالی کار، موسسه ای غیر انتفاعی و غیر دولتی ست و قوانین و مقررات آن به تصویب شورای عالی انقلای فرهنگی و وزارت علوم، تحقیقات و فناوری رسیده است.

سه‌شنبه، آبان ۱۲

خبر تکمیلی درباره دستگیری اخیر در یاسوج

در روز شنبه 10 آبان ماه، 3 تن از نیروهای امنیتی به منزل علی بخش بذرافکن هجوم آورده و پس از تفتیش منزلِ وی و پسرش اقدام به دستگیری او نمودند.
علی بخش بذرافکن در 11 شب همان روز آزاد شده اند اما هر روز 9 صبح مورد بازجویی قرار می گیرند.
روند بازجویی های او در 10 آبان از 9 صبح تا 19.30 غروب و 11 آبان ماه از 9 صبح تا 14.30 بوده است.
در ضمن روز بازجویی بعدی چهارشنبه 13 آبان تعیین شده است.
نامبرده پیش از این نیز چندین بار به علت اعتقاد به آیین بهایی زندان و تبعید شده اند.
درباره خبر دستگیری علی بخش بذرافکن می توانید به این لینک توجه نمایید:
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/11/blog-post.html

در پی عیان چه می گردی؟

دستگیری در مشهد

در هجوم مامورین امنیتی به یکی از جلسات بهایی در منزل یکی از بهاییان مشهد ، دونفر بازداشت شدند.
این حمله که در شب دوشنبه 11 آبان ماه، صورت پذیرفت، منجر به دستگیری خانم سونیا احمدی و آقای قنواتیان گردید.
در این برنامه 15 مامور وارد جلسه شده و به تمام حضار اعلام نمودند که برنامه ضیافت* خود را ادامه داده و در ضمن، شروع به فیلمبرداری نمودند.
میهمانان ناخوانده هنگام خروج از منزل،آقای سیروس ذبیحی رادستبند زده و با خود به خارج از منزل بردند اما پس از مدتی از بردن وی پشیمان شدند.
از آنجا که حکم جلب به نام سونیا احمدی صادر شده بود و وی در جلسه حضور نداشت، مامورین به خانه نامبرده رفته و پس از تفتیش منزل، وی را به همراه آقای قنواتیان با خود بردند.
این مامورین به خانواده ها اعلان داشته اند که تنها برای 24 ساعت با این دو نفر کار دارند.بنابراین صدق گفته ایشان تا شامگاه سه شنبه 12 آبان ماه عیان خواهد شد.
این درحالیست که تا پیش از این تمام برنامه های ضیافت به نظر وزارت اطلاعات ایران می رسید؛اما پس از تعطیلی دیگر بار تشکیلات به فرمان دادستان کل کشور آقای دری نجف آبادی در اسفند ماه 87، دیگر هیچ جمعی مسئولیت فعالیتهای جامعه بهایی ایران را بر عهده ندارد و افراد به خودی خود به مراسم آیینی می پردازند. ضیافت نوزده روزه نیز یکی از این موارد است که به نظر می رسد چندیست با حساسیت مامورین امنیتی مواجه شده است.
نمونه بارز این حساسیت در دستگیری اخیر پیمان کشفی قابل مشاهده است که به علت تشکیل ضیافت در منزل خود مورد تهدید و سرانجام بازداشت واقع گردید.
جامعه بهایی ایران چیزی برای پنهان کردن ندارد؛ زیرا که اگر می خواست بنایش را بر دروغ و تقیه و ریا بگذارد، در زادگاه خود از تمام حقوق اولیه شهروندیش محروم نمی گشت.



* ضیافت نوزده روزه یکی از گردهمایی بهاییان است که هر نوزده روز یک بار برگزار می شود. در این تجمع سه بخش عمده وجود دارد: بخش "روحانی" مخصوص خواندن دعا و مناجات و تفکر بر معانی آن، بخش "اداری" مربوط به مشورت درباره مسائل جامعه بهایی و پیشنهاداتی برای بهبود و رفع مشکلات و نیز پیشرفت روحانی و اجتماعی بهاییان و سایر مردم می شود. در نهایت بخش " اجتماعی "ست که با هدف عمده الفت و محبت و تحکیم ارتباط بین اعضای جامعه بهایی صورت می گیرد. ضیافت شامل همه اعضای جامعه بهایی می گردد و در آن فرصتی برای انتخاب مسئولین جامعه بهایی در سطح محلی وجود دارد. اما پس از انقلاب 57 ، تمام محافل انتخابی بهایی تعطیل گردید و در نتیجه این کارکرد ضیافت در ایران از دست رفت .بهاییان در 30 سال گذشته محلی برای برپایی مراسم خود نداشته اند زیرا که تمام اماکن آنان توسط دولت غصب گردید؛ بنابراین جلسات دعا، مشورت یا ضیافت را در منزل خود و با تعداد محدود برگزار می کنند.

دوشنبه، آبان ۱۱

صدور حکم منیژه منزویان

کارنامه ایران در سال گذشته و امسال سیاه تر از سالهای گذشته به نظر می رسد. دستگیریهای پیاپی و فراگیر؛ از اقشار و افکار گوناگون، برخوردهای خشن و صدور احکام ناعادلانه از جمله موارد دوداندودی است که بر چهره حقوق بشر ایران نشسته است.
در راستای صدور حکم افرادی که به قید وثیقه آزاد شده بودند،حکم خانم منیژه منزویان اعلان گردید. وی پیش از این در خرداد ماه سال جاری در سمنان دستگیر شده بود. به موجب دادگاه برگزارشده به ریاست قاضی زنگویی، نامبرده به 3 سال و شش ماه زندان محکوم شده است.
اتهاماتی که دادگاه سمنان وی را به آن متهم داشته" اقدام علیه امنیت ملی از طریق تبلیغ بهاییت" و " عضویت در تشکیلات مخالف نظام و وابسته به بهاییت" است.
شایان ذکر است که منیژه منزویان پیش از تعطیلی مجدد تشکیلات در اسفند ماه87، عضو خادمین سمنان بوده ولی در زمان دستگیری هیچ سمتی نداشته است.
منیژه منزویان به حکم خود اعتراض نموده و درخواست تجدید نظر نموده است.
این در حالیست که پیش از این نیز خانم صهبا رضوانی(فناییان) با همین اتهامات بی اساس به 3 سال و 8 ماه حبس محکوم گردیده و درخواست تجدید نظرش توسط دادگاه رد شد. وی در حال حاضر در اوین تهران زندانی ست و مدت محکومیت خویش را سپری می کند.
شگفت است که دولت ایران ادعا می کند هیچ کس را به جرم اعتقاد به باور یا مذهب خاصی زندانی نمی نماید اما هر روز بر آمار بهاییانی که بی دلیل و تنها به علت باور دینی یا خدمات اجتماعی راهی زندان می شوند، افزوده می شود.

یکشنبه، آبان ۱۰

ربودن یک شهروند بهایی شیرازی!

بار دیگر یکی از شهروندان بهایی در شیراز توسط افرادی به ظاهر ناشناس، ربوده شد. روح الله رضائی شهروند بهائی شیرازی ، هنگامی که دراوّلین ساعات بامداد روز جمعه 8/8/1388 از محلّ سوخت گیری گاز ماشین شخصی اش به خانه باز می گشت ، توسط افراد ناشناس متوقّف و ربوده شد. این افراد وی را به محلی نا معلوم منتقل نمودند. این مرد 46 ساله در این محل مورد تهدید و توهین قرار گرفته و در یک اعدام نمایشی به دارآویخته شده است. این افراد، روح الله رضایی را در سرمای زیاد برهنه نموده و نقاط مختلف دست و سینه و پیشانی اش را با آتش سیگار سوزانده و سپس وی را در یکی از جادّه های اطراف شیراز رها ساخته اند.
این در حالیست که روح الله رضایی در اوایل انقلاب به علت اعتقاد به آیین بهایی یکی از طولانی ترین و دشوارترین حبسهای انفرادی را تحمل نموده است .
به نظر می رسد به علت فشارهای سازمانهای بین المللی در ارتباط با نقض حقوق بشر،دولت ایران روشهای دیگری را اتخاذ نموده است. نقاب" افراد ناشناس" یا " سربازان گمنان امام زمان" که بدون هیچ مانع و پیگیری به جنایت و خشونت مشغولند ، شیوه ای جدید برای پنهان نمودن چهره نقض حقوق بشر در ایران است.
افرادی که پزشک بهایی را در مطبش چاقو می زنند، نامه های رعب انگیز برای افراد می فرستند یا ایمیل می کنند و آنان را به قتل یا آزارتهدید می نمایند، اتوموبیل، منازل و مغازه های بهاییان را به آتش می کشند، آدم ربایی می کنند و حتی از محصول کشاورزی پیرمردی فقیر در گوشه ایران نمی گذرند.
چرا نیروهای امنیتی در پی رفع این ناامنی ها نیستند؟ گویا امنیت ملی را در ایجاد ناامنی برای خانواده های بهایی یا سایر دگر اندیشان یافته اند!

باز بیداد!

هجوم و دستگیری در یاسوج

روز گذشته قلب استان کهکیلویه و بویراحمد لرزید. یاسوج شاهد دستگیری و هجوم نیروهای امنیتی به منزل دو بهایی این مرکز بود و این شهر بار دیگر یکی از پرمهرترین شهروندان خود را در پس تاریکی وسرمای میله های زندان یافت.
ساعت 10.30 صبح روز شنبه 9 آبان ماه، 3 تن از ماموران اطلاعات این شهرستان با نشان دادن حکم تفتیش به مغازه تعمیر لوازم خانگی علی بخش بذرافکن وارد شدند. این افراد پس ازبستن مغازه، واقع در طبقه همکف، اقدام به تفتیش کامل منزل و ضبط تمامی کتب، سی دی ها و عکسهای مربوط به آیین بهایی نمودند. مامورین امنیتی در 3 ساعت زیر رو کردن منزل، حتی از بردن دفاتر شخصی این فرد نیز فروگذار نکردند.
قابل ذکر است که این مامورین اطلاعات، بدون در دست داشتن حکم تفتیش، خانه پسر وی ،آرمان بذرافکن، را نیز مورد بازرسی قرار داده و در آنجا نیز هر آنچه نشانی از آیین بهایی داشت، به همراه خود بردند.
پس از پایان تفتیش، علی بخش بذرافکن را به همراه خود به اطلاعات یاسوج و سپس بازداشتگاه منتقل نمودند.
وی در حال حاضر در بازداشت به سر می برد ولی طی تماسی تلفنی از سوی اداره اطلاعات، داروهای نامبرده به بازداشتگاه تحویل داده شد.
علی بخش بذرافکن پیش از اسفند 87، یکی از 3 خادمین یاسوج بوده است
این در حالیست که در حال حاضر سه تن دیگر از شهروندان بهایی نیز در زندان یاسوج به سر می برند.
روحیه یزدانی، علی عسکر روانبخش و زلیخا موسوی از 5 آبان ماه 87 در زندان یاسوج روزگار می گذرانند. علت دستگیری این افراد تشکیل کلاسهای آموزشی در زمینه فضایل انسانی و نیز نقاشی، کاردستی و سرودبرای کودکان محروم منطقه ترک نشین کهکیلویه و بویر احمد بوده است.
روستای "مهریان" از توابع این استان یکی از محروم ترین مناطق ایران است. روحیه یزدانی برای کمک به اهالی این محل، برای کودکان 5 تا 7 ساله این منطقه اقدام به تشکیل کلاس نموده بود؛اما از آنجا که محلی برای این منظور در دست نداشت، از دوتن از بهاییان ساکن این روستا خواهش نموده بود تا منزل خود را در اختیار این کودکان قرار دهند.
با برنامه ریزی های جالب و کلاسهای موثر این خانم،70 کودک مشتاق شرکت در این کلاسها گردیدند. خانواده های این بچه ها با کمال عشق و علاقه فرزندان خود را به منزل آقا و خانم روانبخش می آوردند و از اینکه این گلهای بوستان انسانی مورد پرورش قرار می گیرند احساس سرور می نمودند؛اما نمی دانستند که داس به دستانی در پیند تا هر که را به آبادانی این بوم و دیار مشغول است، درو کنند و در پس میله ها بیفکنند و آنان چنین کردند. روحیه یزدانی با سه فرزند که کوچکترین آنها 7 ساله بود، به زندان افتاد و زلیخا موسوی و علی عسکر روانبخش هم که با کمال صمیمیت منزل خود را در اختیار این کودکان گذارده بودند، درگوشه زندان یاسوج جای گرفتند.
حال زندان یاسوج فرزندی دیگر از ایران زمین را در دل خود جای داد؛ بی دلیل و بی اتهامی واقعی.
و صدای ضجه های عدالت در گوش فلک صدا کرد و بوی لاشه متعفن ظلم در سراسر یاسوج پیچید و طنین و ناله میله های زندان در شهر تکرار شد و تکرار: باز بیداد... باز بیداد...
برای اطلاعات بیشتر می توانید به این لینک توجه نمایید:
http://khabarnavard.blogspot.com/2008/12/3.html