سه‌شنبه، مرداد ۵

رنجنامه زنان بهایی ایول! روستایی که خانه بهاییانش در 48 ساعت با خاک یکسان شد





رنج نامۀ زنانِ ایوِل

به نام فریاد رس توانا

(ای مالک) با ارباب رجوع آنچنان مدارا و ملاطفت کن، که هر چه دانند بازگویند و هر چه توانند تظلم کنند و مطمئن باش که خداوند دادگران را پاداشِ گران خواهد داد. "حضرت علی (ع) "
ما زنان روستای ایول - که از دهات مازندران در هشتاد کیلومتری ساری و دوازده کیلومتری شهرستان کیاسر می باشد – می خواهیم حکایتی از ظلم و ستمی که برما و پدران و مادران ما وارد شده را برایتان بنگاریم.
پدران و مادران ما حدود صدو پنجاه سالِ پیش این روستا را بنا نهادند و به مرور زمان این دهکده شکل گرفت ، که دارای چشمه های آب خنک و گوارا و هوای ییلاقی می باشد. در زمان های دور دارای زمستان هایی سرد و سخت بود که زندگی را برای اهالی آن زمان بسیار دشوار می نمود، چه که نه وسایل گرمایی امروزی در اختیار بود و نه برق و راه ارتباطی. کشاورزی در آن دوران حتی تا سی سال پیش کاری بس دشوار و طاقت فرسا بود، چه که پدران سخت کوش و زحمت کش ما باید با گاوآهن و به سختی دل زمین را می شکافتند، بذر می پاشیدند و اگر بلاهای طبیعی مانع نمی شد، آب و هوا همراهی می کرد در فصل دِرو مادرانِ رنج کشیدۀ ما با دستان ضعیف و نحیفشان کاشته ها را درو می کردند، چون در آن دوران نه تراکتوری بود که زمین را شخم بزند و نه کمباینی تا محصولات را درو کند.
خانه ها را به سختی می ساختند. مادران ما با آب و گل خشت ها را قالب زده و بعد از اینکه خشک می شد، با دستان ظریفشان بالای سر می بردند و با چه مشقتی راه می پیمودند تا خشت ها را به محل احداث خانه بیاورند. سنگ ها را از مسافت های دور با دست یا با سر و کول حمل می کردندتا خانه شان زودتر ساخته شود. از آن طرف پدران زحمت کش ما چوب ها را از راه های دور با اسب و یا گاهی با دست به پای خانه می آورند تا سرپناهی بسازند که زن و فرزندشان از گرمای تابستان و سرمای شدید زمستان حفظ شوند.
حدود هشتاد سال پیش نیمی از اهالی این روستا به آیین بهایی ایمان آوردند با اینکه نیمی از مردم روستا بهایی و باقی مسلمان بودند، اما در کنار هم به خوبی زندگی می کردند. در غم و شادی ، در سختی و راحتی برادروار به داد هم می رسیدند. نمی دانیم تخم عداوت و دشمنی را چه کسی در بین این برادران پاشید که اینگونه بنای بی مهری نهادند و بر بهاییان برچسب " کافر " زدند و ایشان را نجس خواندند و نبود از آزاری که بر بهاییان وارد نشد و نماند از ستمی که بر ایشان روا نگشت.
خدماتی که بهاییان این محل برای عمران و آبادی این روستا انجام دادند بر کسی پوشیده نیست. زمینی که در آن اولین مدرسه ساخته شد، زمین مربوط به خانه بهداشت روستا ،شالیکوبی و حتی مکانی که در آن تکیه ساخته شد تا مسلمانان در آن عزاداری کنند را بهاییان اهدا نمودند. خلاصه هر جا که صحبت از آبادانی روستا بود بهاییان پیش قدم بودند.
بعد از انقلاب اسلامی مسلمانان روستا ، بنای ناسازگاری گذاشته و اذیت و آزار شروع شد. باری که به شالیکوبی می رفت ، عودت داده می شد. راننده مینی بوسی که وظیفه اش حمل مسافر از روستا به شهر و بلعکس بود، به تحریک همین افراد از سوار کردن بهاییان امتناع می کرد، حتی به کودکانی که به دبستان می رفتند ، هم رحم نمی کردند و مورد آزار قرار می دادند.
این مسائل و مشکلات ادامه داشت تا در تاریخ 7/4/62 اهالی مسلمان ایول با کمک روستاییان دیگر نواحی به خانه های بهاییان هجوم آوردند و وقایعی پیش آمد که حتی دل سنگ هم به حالِ آن می گرید. کودک و بزرگ ، زن و مرد، پیر و جوان را از خانه هایشان راندند. هر چه فریاد کردند که ما هم مثل شما انسانیم، از اقوام هم هستیم، برادریم ، هموطن هستیم، موثر واقع نشد. پیرمردها و پیر زنانی که قادر به راه رفتن نبودند را با فحاشی و به زور از خانه هایشان بیرون کردند. بسیاری را شدیدا در حضور اعضای خانواده و در جلوی چشم کودکانشان کتک زدند، حتی حیوانات زبان بسته را در آخور حبس می کردند. آن ها با این گونه رفتار می خواستند مردم را به دیانت اسلام دعوت کنند!
بهاییان را پای برهنه تا مسافتی رانده سوار مینی بوس کردند و چون این آوارگان به ساری رسیدند با شکایت بهاییان به نیروی انتظامی دوباره به ایول بازگشتند، اما اهالی مسلمان از ورود این ستمدیدگان به منزلشان جلوگیری کرده، آنها را در تکیه محل به مدت هفت روز زندانی نمودند . از ورود آب و نان بر ایشان مضایقه می کردند تا جایی که مجبور می شدند شبانه و به دور از چشم اهالی مختصر غذایی از بیرون برای خود تهییه کنند. آنقدر مشکلات زیاد بود که یکی از این زنان دربند چون طفلی در آغوش داشت و به او شیر می داد، از سینه این مادر به جای شیر خون جاری می شد و طفل خون می مکید. در ماه مبارک رمضان در فصل تابستان آب و نان به روی عده ای می بستند و اینگونه آنان را به دیانت اسلام دعوت می نمودند. کجاست که عقیده ای با عقیده ی دیگر اینچنین کند و اینگونه مردم را به کیش خود دعوت نماید.
بعد از آن تاریخ شکایت ها و دادخواهی های زیادی انجام شد که اگر این پرونده ها را جمع کنیم شاید طوماری شود. اما چه فایده که این شکایت ها راه به جایی نبرد و دادرسی به دادمان نرسید. بعد از آن مسلمانان ایول که ابتدا به نام اسلام ما را از آنجا راندند شروع به تاراج زندگی ما نمودند. زمین های پرمحصول که معروف به "مَرگو" است، را به بهانه اینکه وقف امام حسین است تصاحب نمودند و به اسناد این زمین ها کوچکترین توجهی نکردند. از آن تاریخ تا به امروز بعد از آنهمه اذیت و آزار و ظلم و ستمی که بر ما گذشت کوچکترین مقابله به مثلی با آنها نکردیم ، نه سیلی به آنها زدیم و نه دهانمان را به فحش و ناسزا آلودیم. به خدای بزرگ پناه بردیم و از طریق قانون دادخواهی کردیم و طی این 27 سال با تمام مشقات، صبوری پیشه کردیم و گفتیم هستند کسانی که عدل و داد را از همه عزیزانشان ، عزیزتر دانند و هرگاه اندک یأسی در دلمان پدید آمد، این جمله زیبای حضرت علی (ع) را به خود یادآور شدیم که : " در دولت ما هیچ عزیزی از عدل و داد عزیزتر نیست!"
اکنون بعد از بیست و هفت سال دوباره شعله جهل زبانه کشید و آتش به خانه های ما زد. پنجاه خانه مسکونی دراین روستا را با خاک یکسان کردند و هیچ اثری از این خانه ها باقی نگذاشتند و یادگار سال ها تلاش و زحمت پدران و مادرانمان را به آنی ویران کردند.
ما زنان و همسرانمان قبل از تخریب خانه ها نیت این افراد را به بخشداری، دادگاه کیاسر ، پاسگاه تلمادره، استانداری، فرمانداری خبردادیم، اما آنان اعتنایی نکردند. حتی در حین تخریب هم به همه این مراکز تظلم کردیم. اما هیچ اقدامی از طرف این مقامات صورت نگرفت. دیگر بعد از خدای مهربان فریاد رسی نداریم. اکنون از چه کسی بخواهیم به دادمان برسد؟ آیا غیر از قانون که بیست و هفت سال به آن پناه بردیم ملجاء و پناه دیگری در این دنیای خاکی موجود هست؟ کاش دادخواهی باشد که به دادمان برسد.
ما زنان این روستا که با همسرانمان در درد این واقعه شریکیم از شما مسئولین محترم می پرسیم که آیا این کار از نظر شرع و قانون درست بود یا خیر؟ این عمل به چه مجوزی انجام شد؟ آیا می توان پنجاه خانه را خراب کرد و هیچ مرجع و ارگانی جوابگوی ما نباشد؟ اگر این عمل از نظر قانون جرم است چه کسی باید با این افراد و ظلمی که وارد شده مقابله نماید؟ ما که در این سال ها همواره ثابت کردیم که قانون مداریم و درسایه قانون حرکت می کنیم. حال آیا همین قانون به دادمان می رسد؟ ما اهالی این روستا با این که دارای سند هستیم و پدران و مادرانمان در این روستا دفن هستند حتی برای زیارت قبور هم اجازه ورود به روستای خود را نداریم. آیا قانون و شرع این اجازه را به آنها می دهد؟ از شما مسئولین تقاضا داریم که به داد شهروندان بهایی خود برسید.

*با کلیک بر روی تصویر می توانید نوشتار درشت تری از آن را ببینید.

یکشنبه، مرداد ۳

دستگیری هدایت الله رضایی از شهروندان بهایی آبادان


در ادامه آزار شهروندان بهایی، هدایت الله رضایی در آبادان دستگیر شد. در 26 تیر ماه 89 مامورین اطلاعات این شهرستان به منزل این شهروند بهایی یورش برده و ضمن تفتیش خانه و ضبط برخی وسایل، اقدام به دستگیری وی، همسر و فرزندش نمودند.

به گزارش خبرگزاری رهانا، این مامورین امنیتی پس از بازجویی از اعضای خانواده، همسر و فرزندِ هدایت الله رضایی را آزاد کردند اما نامبرده را بازداشت نمودند.
تا کنون 11 روز از دستگیری این شهروند بهایی گذشته است اما هیچ اطلاعی از وی در دست نیست.

تخریب گورستان بهاییان جیرفت!


این بار قلب کویر را نشانه رفته اند؛ گورستان بهاییان جیرفت، میزبان تخریب شدید عده ای به ظاهر ناشناس گردید.به گزارش خبرگزاری رهانا، این عده، با به کار بردن لودر و ماشین آلات مجهز اقدام به تخریب کامل گلستان جاوید جیرفت نمودند؛ به طوری که بافت این گورستان به طور کامل از میان رفته است.
با وجود شکایت بهاییان منطقه جیرفت و تقاضای رسیدگی، هیچ گونه تلاشی از سوی مسئولین برای یافتن خرابکاران، صورت نگرفته است.
پیش از این نیز تعداد زیادی از گورستانهای بهاییان در سراسر ایران مورد هجوم قرا گرفت. شگفت آن است که این ویران کردنها در دل شب و به صورت پنهانی انجام می پذیرد تا چهره ای سازمان نیافته و غیر دولتی به خود بگیرد؛ اما از سویی دیگر وسایل مورد استفاده این اجیران، کاملا مجهز و مناسب برای تخریب است. مسئولین نیز هیچ گونه همکاری برای یافتن عاملین این ناامنی نمی نمایند و تنها موضوع را از سر خود باز می کنند.
تخریب گورستان یکی از زنجیره های سلسه تخریب یک هویت است. این ویرانی محدود به گورستانهای بهایی نمی شود. تخریب گورستان در تخت فولاد اصفهان که مملو از آثار باستانی و شناسنامه این محل در پیش از اسلام است و برنامه ریزی تخریب پاسارگاد و مقبره کورش به بهانه تاسیس سد سیوند، نیز نمونه های دیگر از این جریان است.
شاید بتوان گفت که ویران کردن خاکی که اجساد یک اقلیت مذهبی در آن آرمیده نیز علاوه بر ایجاد و رعب و وحشت و غم واندوه بر بازماندگان، به هدف تخریب یک هویت انجام می گیرد و این حرف ناگفته که "از خاک من بیرون برو اینجا تنها سرزمین من و همفکران من است نه جای تو که دیگر گون می اندیشی"!!!
اما این کلام عده ای انحصار گراست نه فریاد مردم ایران؛ مردمی که در پی وحدتند؛ وحدتی که در عین تکثر و تنوع ایجاد می شود و نه با تک صدایی و حذف دیگران.

جمعه، مرداد ۱

درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم!* زندان شدن کاویز نوزدهی


کاویز نوزدهی هم روز گذشته 30 تیر ماه راه وکیل آباد گرفت. زندانی در مشهد که قرار است سرای 9 بهایی در 2 سال و 5 سال آینده شود. زندانیانی که اتهاماتشان از جنس توهم است و حکمشان به رنگ بیداد.
او به همراه 3 تن دیگر از بهاییان مشهد به 2 سال حبس تعزیری محکوم شده است و او در این میان اولین فردی ست که دوران محکومیتش آغاز می شود و دیگران نیز در انتظار اسباب کشی به منزلگاه جدید خویشند.
همزمان 5 بهایی دیگر نیز به احکام سنگین 5 سال حبس در زندان مشهد محکوم شدند. اتهامات بی اساس ایشان "تبليغ عليه نظام جمهوري اسلامي،اقدام عليه امنيت داخلي كشور با عضويت و فعاليت در تشكيلات فرقه ضاله بهائيت، تبليغ وارتباط با بيگانگان پس از مسافرت به خارج از كشور،برگزاري اجتماعات غير قانوني، نشر و توزيع سي دي و كتب ضاله بهائيت"بوده است.
اما بی گمان به گفته اخوان ثالث، آنان "در این زندان برای خود هوای دیگری دارند" زیرا که تنها برای اعتقاد به یک حقیقت و تسلیم نشدن در برابر خواسته بیدادگران اسیر میله های زندان شده اند.

سه‌شنبه، تیر ۲۹

مشهد و عدم جواز دفن یک درگذشته بهایی!

بار دیگر تدفین یکی از درگذشتگان بهایی با مشکل مواجه شد؛ این بار در مشهد؛ شهری که بهایی آزاری های بسیاری به چشم خود دیده و هنوز چندی از تخریب بخشهایی از گورستان بهاییانش نگذشته است.
بنا بر گزارش خبرگزاری هرانا، مامورین " بهشت رضا" ی مشهد حاضر به تحویل پیکر مرضیه پردل(غلامی) به خانواده اش نشدند. مسئولان مربوطه در صبح روز دوشنبه 28 تیرماه از بستگان نامبرده تقاضای غیر معقول 3 میلیون و شصت هزار ریال برای خدماتی که انجام نمی دهند می نمایند.
پیش از این در 8 خرداد 89 قسمتی از گورستان بهاییان مشهد معروف به گلستان جاوید توسط عده ای به ظاهر ناشناس و با وسایل مجهز مهندسی، تخریب شد.
عجب آن است که 27 سال پیش، پسر این خانم، فیروز پردل، در حالی که دو دختر خردسال داشت، به علت اعتقاد به دیانت بهایی اعدام گردید و اینک پیکر نحیف مادرش نیز با آرامش به آغوش خاک سپرده نمی شود.
ایجاد فشار بر بستگان درگذشتگان بهایی و به وجود آوردن مشکلات در جواز دفن یا درخواستهای غیر قانونی، از مواردی ست که در شهرهای گوناگون ایران در حال گسترش است.

بازداشت قوام الدین ثابتیان در ساری



بار دیگر زنگ خانه آن نجار زبر دست به صدا در آمد؛ خانه ای لبریز از بوی چوب و جنگل؛ یک ماه پس از تفتیش نیروهای امنیتی به منزل قوام الدین ثابتیان، این بار برای دستگیری به خانه اش مراجعه کردند.
در صبح روز 28 تیر ماه تعدادی از مامورین اطلاعات ساری این مرد میان سال را دستگیر و با خود به زندان ساری منتقل نمودند.این دستگیری در شرایطی صورت گرفته که وی دچار بیماری و تحت مراقبت است و باید داروهایش را به طور مرتب، مصرف کند.
پیش از این نیز در 20 خرداد 89 نیروهای امنیتی شهرستان ساری، با عنوانی دروغین وارد منزل شده و اقدام به ضبط سی دی ها، کتب و تصاویر مربوط به آیین بهایی و کامپیوتر شخصی او نمودند.
قوام الدین ثابتیان به همراه تعداد زیادی از بهاییان، سالها پیش، از زادگاه خود در ایول ، روستایی که اینک 50 خانه بهاییانش ویران شده، اخراج گردید و با خانواده اش در ساری سرگردان شد و تحت فشارهای شدید روحی و اقتصادی قرار گرفت. وی پیش از این نیز در سال 1363 به علت بهایی بودن، به مدت 6 ماه در زندان ساری محبوس بوده است.

یکشنبه، تیر ۲۷

4 سال حبس برای اتهامی از جنس دروغ: پیمان کشفی و 4 سال زندان


دیگر این کفه ها تعادل خود را از دست داده اند؛ در یک کفه بند و زنجیر و طناب دار و دستبند و گلوله است و در کفه دیگر اتهام دروغ و سناریو سازی و پرونده تراشی و ظلم آشکار و باز این دادگاه با ترازویی شاهین شکسته و با چکشی از جنس بیداد حکم صادر می کند.
باز هم حکم دیگری از دادگاه انقلاب اعلام شد. بر اساس این حکم که در شعبه 28 این دادگاه تهران، قرائت شد، پیمان کشفی نجف آبادی از شهروندان بهایی به 4 سال حبس تعزیری محکوم گردید.
به گزارش خبرگزاری رهانا، این دادگاه، به ریاست قاضی مقیسه و با حضور وکیل پیمان کشفی یعنی، منیژه محمدی برگزار گردید.
دادگاه 28 انقلاب تهران در 25 تیر ماه 89 حکم صادره را با توجه به اتهامات بی اساس عضویت در احزاب و گروههای برانداز(منظور دیانت بهایی ست) و اقدام علیه امنیت کشور و بدون حضور نماینده دادستان تعیین کرده است.

پیش از این پیمان کشفی در روز 27 مهر ماه 88 دستگیر شد. در همین روز، وی را با احضاریه ای کتبی، " بابت پاره ای توضیحات" به دادگاه انقلاب تهران فرا خواندند؛ ولی تا شب، خبری از او نشد. فردای آن روز، همسر و خانواده پیمان برای پیگیری وضعیت او به دادگاه انقلاب شعبه بازپرسی امنیت رفته و جویای احوالش شدند. مامورین به آنها اعلام داشتند که آقای کشفی در بند 209 اوین بازداشت شده و جرمش را هم خودش می داند ولی بر اساس گفته های مسئولین، تا دو ماه اجازه ملاقات با مامورین را نخواهد داشت و لباسها را هم از خانواده وی قبول نکردند.

پیش از این نیز در شهریور ماه 88 با پدر پیمان کاشفی تماس گرفته شد و اعتراضاتی نسبت به برگزاری ضیافت نوزده روزه* در منزل پیمان کشفی نمودند. مامورین، اینگونه عنوان نمودند که با وجود تعطیل نمودن تشکیلات توسط دولت، شما حق تشکیل ضیافت را نخواهید داشت. پیمان کشفی با قبول اطاعت از حکومت در ارتباط با تعطیل کردن تشکیلات بهاییان ایران، تشکیل ضیافت را یک فریضه روحانی معرفی کرد که مانند سایر فرایض قابل چشم پوشی نیست و افراد بهایی به صورت فردی، اقدام به تشکیل این گردهمایی می نمایند. ماموری که با او تماس گرفته بود هم نامبرده را تهدید به مصادره اموال و احضار به دادگاه نمود.

در همین روزها تماسی با مدیر شرکت پیمان کشفی گرفته شد و از او خواستند تا این کارمند بهاییش را اخراج کند و تهمت های ناروایی همچون " توهین به مقدسات اسلام" را نثار آقای کشفی کردند. اما واکنش مدیر شرکت بسیار شرافتمندانه بود. او که کاملا با کارمند خود آشنایی داشت و حرفهای مامور را نادرست می انگاشت، به دفاع از حقوق پیمان کشفی پرداخت و تمام اتهامات وارده را نادرست خواند. او اعلام داشت که کارمند خود را به هیچ وجه اخراج نخواهد نمود مگر آنکه حکمی رسمی دریافت دارد و در ضمن حتی اگر او بخواهد پیمان را اخراج کند، همکاران مسلمانش اجازه چنین کاری را به وی نخواهند داد.
پس از تهدید بی نتیجه وزارت اطلاعات و فشارهای چند جانبه بر خود او، خانواده و رئیس شرکتش، مامورین امنیتی او را به دادگاه طلبیدند و او مانند بسیاری از بی گناهان، بدون جرم و خداحافظی روانه زندان پر وحشت اوین شد.
وی پس از مدتی تحمل حبس با قید وثیقه ۱۰۰ میلیونی به طور موقت از زندان آزاد شده بود.




* ضیافت نوزده روزه یکی از گردهمایی بهاییان است که هر نوزده روز یک بار برگزار می شود. در این تجمع سه بخش عمده وجود دارد: بخش "روحانی" مخصوص خواندن دعا و مناجات و تفکر بر معانی آن، بخش "اداری" مربوط به مشورت درباره مسائل جامعه بهایی و پیشنهاداتی برای بهبود و رفع مشکلات و نیز پیشرفت روحانی و اجتماعی بهاییان و سایر مردم می شود. در نهایت بخش " اجتماعی "ست که با هدف عمده الفت و محبت و تحکیم ارتباط بین اعضای جامعه بهایی صورت می گیرد. ضیافت شامل همه اعضای جامعه بهایی می گردد و در آن فرصتی برای انتخاب مسئولین جامعه بهایی در سطح محلی وجود دارد. اما پس از انقلاب 57 ، تمام محافل انتخابی بهایی تعطیل گردید و در نتیجه این کارکرد ضیافت در ایران از دست رفت .بهاییان در 30 سال گذشته محلی برای برپایی مراسم خود نداشته اند زیرا که تمام اماکن آنان توسط دولت غصب گردید؛ بنابراین جلسات دعا، مشورت یا ضیافت را در منزل خود و با تعداد محدود برگزار می کنند.

چهارشنبه، تیر ۲۳

شعری بر خرابه سرزمین پدری! به یاد ایول (شعر از ناتولی درخشان)



ای خانه های خوب
ای سنگ ها و چوب
ای خشت های خام
ای پرکشیده بام
ویرانه ای ولی
آباد من سلام!

ای خانه چون شدی؟
کی سرنگون شدی؟
دورت بگردم، آه !
غرقاب خون شدی

ای سرپناه مهر !
ای رفته تا سپهر !
ای سرزمین مام !
ای روح بی کلام !
رفتی ولی بدان ،
دیوار تو هنوز
در خشت جان ماست
ویرانه های تو
گویای بی صداست

ای خانه گفته اند
باید چو ما شوید
یا ترک سر کنید
یا زین سرا روید

ای خانه شرمم است
در عصر اتحاد
در قرن ارتباط
با ما چنین کنند
این فکر بسته را
در پای دین کنند

ای خانه ها چه سود!؟
حتی اگر جویی
حرف عقیده بود
در تو چرا چنین
آتش کشیده اند !
الوار بسته را
از هم دریده اند !؟

این بازوان جهل
گاهی که می شود
در خویش پرغرور
پا می زند به عقل
رو می کند به زور
ای خانه ها چه سود !؟
ای خانه ها چه سود !؟

ای خانه ها شما
این سال های سخت
از دوری و فراق
از درد این نفاق
سختی کشیده اید
لب ها گزیده اید

بر رنج هجر ما
خود مرهمی نبود
زخمی به بسترت
این درد کهنه بود
دیگر مرا دل
جان کندنت نبود

ای خانه وا شدی
از دیدن ستم
دیگر رها شدی

ای خانه یادت هست
کنج تراس تو
یک جفت چلچله
پر برد و لانه کرد
زان پس پدر بزرگ
بر کودکان خویش
انذار می نمود
اینجا پرنده ای
کاشانه کرده است
کوچکترین ستم
نفرین خانه است !

زان لانه جوجه ها
رفتند و آمدند
آن خانه را هنوز
پروانه می شدند،
ای خانه کودکان
اکنون جوان شدند
اما چو جوجه ها
بی خانمان شدند

نفرین خانه را
هرگز ندیده ام
کاش از پدر بزرگ
پرسیده بوده ام !

ای خانه ها اگر
پاهایتان شکست
آن خشت ها و چوب
از یکدگر گسست
الوار تو هنوز
بر شانه های ماست
دیوار تو بلند
در پای ما بناست
ای خانه درد تو
دیگر گواه ماست !
رفتی ، بدان خدا
هردم پناه ماست !

در دیدگان روز
ای خانه برفروز
تا روشنای صبح
آرامتر بسوز
ای خانه زنده ای
با خشت اگر که نه
در خون ما هنوز !

شروع حکم داور نبیل زاده!


از یک روز گرم تابستانی شروع می شود و تا یک روز گرم تابستانی در 5 سال دیگر ادامه خواهد داشت. داور نبیل زاده هم روانه زندان می شود. سرایی آهنین که در 5 سال آینده سرپناه اوست و میزبانانی نه چندان مهربان.
به گزارش خبرگزاری رهانا،روز گذشته 22 تیرماه حکم داور نبیل زاده آغاز شد. این شهروند بهایی به اتهامات بی اساس "تبليغ عليه نظام جمهوري اسلامي،اقدام عليه امنيت داخلي كشور با عضويت و فعاليت در تشكيلات فرقه ضاله بهائيت، تبليغ وارتباط با بيگانگان پس از مسافرت به خارج از كشور،برگزاري اجتماعات غير قانوني، نشر و توزيع سي دي و كتب ضاله بهائيت" در دادگاه مشهد به 5 سال حبس تعزیری محکوم شده است. همزمان با او 4 بهایی دیگر ساکن مشهد، با اتهامات مشابه به 5 سال حبس و 4 تن دیگر به 2 سال، محکوم شدند.
دستگیری وی در شرایطی صورت می پذیرد که دختر او نورا نبیل زاده نیز در زندان مشهد به سر می برد. این دختر 23 ساله در حالی که با دوستان خود مشغول اجرای برنامه موسیقی برای کودکان یک پرورشگاه در مشهد بود، بازداشت شد. میزان ترس مسئولین ایران به حدی رسیده که اجرای موسیقی برای کودکانی بی سرپرست، توسط بهاییان، " تبلیغ بهاییت" عنوان می شود.
برای اطلاع از موارد مشابه می توانید به لینکهای زیر مراجعه کنید:
http://khabarnavard.blogspot.com/2010/04/blog-post_30.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2010/06/blog-post_24.html

دوشنبه، تیر ۲۱

کلید داری خانه های بهاییان کاشان به دست ناشناسان!




در ادامه روند بهایی آزاری در شهرهای مختلف، تعدادی افراد ناشناس در غیاب صاحب خانه های بهایی کاشان به منزلشان وارد شده و اثراتی از خود به جای گذاردند.
در 28 بهمن 1388، 2 جوان ناشناس حدود ساعت 7:30 بعد از ظهر به منزل 2 خانواده بهایی ساکن يک کوچه ( خانواده هاي داريوش لطيفي و فريدون فلاح ) وارد شدند. این دو فرد ناشناس، کلید منازل را در اختیار داشتند و با کلید به خانه وارد شده اند.
از آنجا که داریوش لطيفي در آن زمان در خانه حضور داشته، این افراد، پس از باز کردن در حياط نتوانستند وارد خانه شوند اما به علت اینکه اعضاي خانواده فريدون فلاح در منزل نبودند به وسيله کليد وارد حياط شده و سپس با شکستن شيشه طبقه پايين ، خود را به داخل خانه رسانده اند. بعد از به هم ريختن وسايل و برخی کتب و اشیای مربوط به آیین بهایی و بدون هیچ گونه سرقت ، درِ طبقه پایین و حياط را بازگذاشته و خارج شدند.

شاهد اين ماجرا راننده خودرويي بود که جلوي در حياط خانواده فلاح پارک کرده بود.حدود 2 هفته بعد از اين جريان به علت بسته بودن درهاي ورودي منزل از طريق تخريب نورگير سرويس بهداشتي وارد منزل شيما منوچهري شدند. در آنجا هم بعد از به هم ريختن قسمتي از وسايل خانه بدون سرقت از همان طريق از منزل خارج شدند.
لازم به ذکر است چند روز بعد از جريانات ذکر شده، به اطلاع پليس 110 و اطلاعات سپاه کاشان رسيد اما هيچ اقدامي انجام نگرفت.به نظر مي رسد هدف از انجام اين اقدامات مشابه، ايجاد رعب و نگراني و عدم امنیت در خانواده هاي بهایی کاشان بوده است.

یکشنبه، تیر ۲۰

اخراج در ترم آخر!



در انتها، ظلم را هم به نهایت رسانده اند. پس از 8 ترم و 4 بهار و پاییز به دانشگاه رفتن، حال نوبت به وصال ممتازی می رسد که اخراج شود.
می توان زهر خند پشت این اخراج را دید و قاه قاه سیه چرده اش را شنید.
به گزارش خبرگزاری رهانا، وصال ممتازی از دانشجویان بهایی دانشگاه بین المللی امام خمینی در ترم آخر از دانشگاه اخراج می شود. او در رشته مهندسی کشاورزی - آب این دانشگاه در قزوین، مشغول تحصیل بوده است.
تنها چند روز به فارغ التحصیلی مانده بود. در روزهای امتحانات آخر به علت اعتقاد به دیانت بهایی دیگر اجازه شرکت در امتحانات را نمی یابد.
تلاش این دانشجوی محروم از تحصیل برای پیگیری از مسئولین دانشگاه، نماینده مجلس در قزوین و وزارت علوم در این شهرستان، به نتیجه ای نمی رسد و باز مثل دیگر موارد بهایی آزاری در ایران، همه مسئولین از سر خود بازش می کنند.
پیش از این نیز دو دانشجوی بهایی ترم آخری، اجازه اتمام تحصیلات خود را نیافتند.پریسا عمادی، دانشجوی ترم آخر رشته ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم حصارک کرج و نیز پرهام فضلعلی دانشجوی ترم آخر(ترم 8) مهندسی نرم افزار این دانشگاه در 15 اسفند ماه اخراج شدند.
تمام این بی عدالتی ها در شرایطی صورت می گیرد که دانشگاهها حاضر به تحویل پرونده دانشجو و نیز حکم کتبی اخراج و دلیل مکتوب آن نیستند؛ زیرا که برای مسئولین ایران حرف زدن آسان است و زیر حرف زدن آسان تر اما وقتی حرف به نوشته تبدیل می شود و امضای بیداد بر پای حکم های ناعادلانه حک می شود، دیگر سند می شود و زیرش زدن به این راحتی ها صورت نمی گیرد.
اینجاست که محمد جواد لاریجانی می تواند به خود اجازه دهد که در شورای حقوق بشرژنو و در کانال تلویزیون ایران به راحتی قصه سرایی کند که بهاییان در دانشگاهها پذیرفته می شوند و حقوقشان با بقیه مساوی ست و باز تنها حرف و بیداد.

سه‌شنبه، تیر ۱۵

آزادی شهناز رنجبر از زندان قائم شهر!


شهناز رنجبر از شهروندان بهایی قائم شهر در 6 تیر ماه به قید وثیقه از زندان این شهر آزاد شد.
نامبرده در 17 خردادماه سال جاری پس از احضار به اداره اطلاعات قائم شهر،دستگیر شده بود.
پیش از این نیز در 21 اردیبهشت 89 منزل شهناز رنجبر و پرویز اولادی (همسر او) و نیز چنگیز اولادی(برادر همسرش)، مورد تفتیش و هجوم نیروهای امنیتی قائم شهر قرار گرفته است.

شروع حکم سوسن تبیانیان از شهروندان بهایی سمنان!



سمنان از شهرهاییست که بهایی آزاری و اجرای حکمهای ناعادلانه در آن بیداد می کند. در ادامه فشار بر بهاییان این شهر، سوسن تبیانیان برای گذراندن حکم خود راهی زندان اوین شد. وی نه تنها به اتهامی بی اساس مجبور به تحمل یک سال و نیم حبس تعزیری است بلکه با وجود داشتن دو فرزند خردسال مجبور به انتقال به تهران و دوری از خانواده خود نیز شده است. بی گمان، این وضعیت، دیدار خانواده اش را با او دشوار خواهد کرد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، سوسن تبیانیان در روز چهارشنبه 9 تیر ماه به دایره اجرای احکام دادگاه انقلاب سمنان احضار و در محل، بازداشت و به زندان اوین تهران فرستاد شده است.
دادگاه سمنان نامبرده را به اتهامات" تبلیغ علیه نظام" و "عضویت در تشکیلات بهایی" به یک سال و نیم حبس تعزیری، محکوم کرده است.
در حال حاضر 3 تن از زنان بهایی سمنان در حال گذراندن مدت حکم خود در زندان اوین هستند. صهبا رضوانی، منیژه منزویان و اینک هم بند دیگر: سوسن تبیانیان.

دوشنبه، تیر ۱۴

رنجنامه یوسف علی احمدی از بهاییان ساکن روستای ایول


چنگگ ها دل زمین را شکافتند. لودر و بولدزرها، خراش بر پیکر خانه 50 خانواده بهایی در ایول زد. روستایی در جنوب استان مازندران ولی آنچه بر خانه نشینان آواره زخمی عمیق تر زد، بیگانگی همسایگانی بود که تا دیروز شریک غم و درد بودند و به ناگاه چون سال 62، بیگانه شدند و تیشه بر ریشه سالها نان و نمک خوردن و همسایگی زدند.
در ادامه رنجنامه یکی از شهروندان بهایی ایول را می خوانیم که در خبرگزاری هرانا چاپ شده است:
"
به نام خداوند بخشنده مهربان

اينجانب يوسفعلي احمدي فرزند محمد علي ابن احمدعلي ابن قربانعلي كه آباء و اجدادي در روستاي ايول واقع در چهاردانگه سورتيچي هزار جريب استان مازندران به سال 1305 متولد شده و داراي شماره شناسنامه 80 صادره از همان محل مي باشم از زماني كه خود را شناخته ام به كار كشاورزي در زمين هاي مزروعي خويش مشغول بوده ام . دوستان من كه امروز قريب به اتفاق از اين عالم رخت بربستند و جز چند نفر مثل من كه هر روز طلب موت از حضرت قاضي الحاجات دارند ، زيرا از نظر قواي جسماني در منتهاي درجه ضعف و عجز مي باشيم .

كار كشاورزي با وسايل ابتدايي و نداشتن راه و جاده ارتباطي و از طرفي سير كردن شكم زن و فرزند و... هميشه دغدغه فكر و ذهن ما اهالي روستا بود . ولي تعاون و تعاضدي كه بين ما برقرار بود هميشه در راحتي و سختي به داد همديگر مي رسيديم پشتوانه و چراغ اميد ما در زندگي بود و تحمل سختي روزگار را بر ما راحت مي كرد .

در بين ما اهالي كه از نظر اعتقادي متفاوت بوديم فرقي وجود نداشت و هيچ گاه اين تفاوت مانع از مراوده نمي شد .سفره ما براي همه پهن بود و درب خانه ما براي همه باز . عمران و آباداني براي روستا بود كه هر كس ار آن استفاده كند و از آن بهره مند شود چون همه با هم فاميل و از منسوبين هم بوديم .

نمي دانم از چه زماني و براي چه موضوعي حكايت هابيل و قابيل بين ما درگرفت و نمي دانم چه كسي تخم فتنه و فساد را بين ما پاشيد كه هر چه كرديم و به طريقي اثبات نمائيم كه برادر هم هستيم و با اتحاد مي توانيم رشد كنيم و با اتفاق مي توانيم بسازيم و آباد نمائيم نشد كه نشد . و تا اين كه تجربه اخراج از ايول به سال 1362 شد باورمان نمي شود و هنوز با گذشت 27 سال نيز نمي شود كه برادر با برادرش چنين كند نمي خواهم سرگذشت خويش و ديگر دوستانم را بازگو نمايم كه اگر آسمان ، دفتر و اشجار روي ارض ، مداد و اقيانوس جوهر شود تمامي نخواهد داشت . فقط و فقط يك مطلب را از شما انتظار دارم كه در اين آخرين ايام حيات خويش متوجه شوم كه حق حيات داشتم كه زاده شدم و يا نه ؟ اگر داشتم چرا اين 27 سال آوارگي از اولياي امور و از علماي جمهوربه سراغم نيامد كه بگويد درد تو چيست ؟ تو كشاورز كه زمينت را از تو گرفتند كجا براي رزق يومي ات كشت مي كني ؟ گاو اهنت كو كه دل زمين را بشكافي تخم محبت در آن بپاشي ؟ اسبت كجاست كه خرمني به پا كني و به باد هستي تخم كشته را پاك نمايي ؟

حال در اين ناتواني ام شنيده ام كه آتشي ديگر به بلادم افتاده و هستي و نيستي ام را سوخته با همه ناتواني ام به نزديكي رفتم ولي به خانه ام راهم ندادند كه تو غريب ، اينجا چه مي كني ؟ آشنايي نديدم كه آشنايي دهم ، نمي دانم شايد آنان هم مثل ديگر دوستانم به سراي باقي شتافتند ولي شما كه هستيد و بر مسندي تكيه داريد اين شايد آخرين صدا از اين بي نوا باشد كه به گوش شما مي رسد آيا واقعا آبي در دست نداريد كه اين آتش را خاموش كنيد ؟ اگر اين آتش امروز هستي و نيستي مرا مي سوزاند گمان نمي بريد كه فردا نوبت شما باشد تا بي عدالتي است آتش روشن است . و از قديم گفته اند كه تر و خشك هر دو را مي سوزاند . يادم مي آيد كه براي تبري از اعتقادم وقتي در تكيه حسينيه ايول در حبس بودم هر روز يكي از بستگانم كه امروز به ديار ديگري سفر نموده به سراغم مي آمد پند و اندرز مي داد كه بيا برگرد فرداي قيامت ، صحراي محشر را بياد بياور . پل صراطي كه از مو باريكتر و از لبه شمشير تيزتر است را بخاطر بياور . بهشت آن حور و غلمان جوي شير و عسل و سكنجبين و از آن طرف جهنم خوفناك آتشين با مار و افعي كه هر لحظه دهن باز كرده كه مي خواهند تو را ببلعند . هي مي گفت و گفت و بعد از آن واعظي وعظ مي كرد و يا آخوندي پند مي داد و گفته هاي فاميلم را تكرار مي كرد و من با خود غرق در اين تفكر كه اگر اعتقادي با اعتقادي ديگر چنين كند همان به كه به دهن افعي افتد و به آتش جهنم بسوزد . كه در اين چند روزه حيات با هم نوع خويش چنين نكند . آنان در ايام رمضان قوت لايموت را از ما بازداشته و نگران آخرت ما بودند.

عمر من كه به آخر رسيده و مرا به آن همه نيازي نيست . فرزندانم هم كه به خود وابسته اند ولي مي دانيد چه از من باقي مي ماند و چه از شماها و آيندگان كه تاريخ من و تو را مي خوانند و اسناد و مدارك تاييد را از دل ارض بيرون مي آورند چگونه داوري خواهند كرد ؟ دفتر عمر كسي باز نبوده كه مال من يا شما باز باشد طومار عمر به آخر مي رسد ولي اگر دست كسي را گرفتي هنر كردي ، اگر به داد مظلومي رسيدي انسانيت را اثبات نمودي ، اگر بر مسندي تكيه دادي كه در آن قانون وشرع را به داوري گرفتي بردي . والا واحسرتا علي قوم الظالمين و سوف يرون الظالمون اثمارما غرسوا و جزاء ما عملوا الا انهم في خسران مبين و اعوذ بالله من الشيطان الرجيم .



يوسفعلي احمدي

یکشنبه، تیر ۱۳

صدور حکم برای آرتین غضنفری


به گزارش سرویس خبری جامعه بهایی، حکم آرتین غضنفری از شهروندان بهایی دستگیر شده در 13 دی ماه 88 اعلام گردید.
دادگاه وی در 30 خرداد 89 برگزار شد و بر مبنای آن نامبرده به 1 سال حبس تعزیری محکوم گردید.
آرتین غضنفری، در 13 دی ماه 88 به همراه 9 شهروند بهایی دیگر به بهانه وقایع عاشورا دستگیر شد و تا 14 فروردین 89 در شرایط سختی در رجایی شهر و زندان اوین به سر برد. هنوز یک هفته از آزادی وی نگذشته بود، که بار دیگر دستگیر شد و بار دیگر تا 29 فروردین در اوین به سر برد و در آن روز با قید وثیقه آزاد شد.