سه‌شنبه، آذر ۱

بازداشت آقای مزیدی یکی دیگر از همکاران موسسه علمی



بازداشت پشت بازداشت؛ پیر و جوان و خردسال و سالخورده هم نمی شناسد. بار دیگر در خانه یکی از شهروندان بهایی زده شد و مامورین امنیتی این بار آقای مزیدی را به همراه خود بردند. از آنجا که وی در رشته کشاورزی موسسه اموزش عالی بهایی همکاری می کرده است، به نظر می رسد این بازداشت در ارتباط با این موضوع بوده است. به گزارش خانه حقوق بشر ایران این دستگیری در روز شنبه 28 آبان ماه صورت گرفته است.
این بازداشت در ادامه یورش گسترده و ادامه دار نیروهای امنیتی به این موسسه صورت گرفته است. آخرین یورش به این موسسه در اول خرداد ماه 90 و توسط نیروهای امنیتی در سراسر ایران صورت گرفت. 39 خانه مورد هجوم قرار گرفت و 16 تن بازداشت شدند. پس از آن نیز بازداشتها ادامه یافت. بازداشت و آزادیهای موقت به قید وثیقه. حکم 7 تن از مدیران و تعدادی دیگر از همکاران موسسه هم اعلام شد و هر یک به 4 تا 5 سال حبس محکوم شدند و دو نفر از اساتید نیز همچنان بدون حکم در بازداشت به سر می برند؛ به جرم تدریس و اداره موسسه ای که می کوشید جوابگوی نیاز هزاران دانشجوی بهایی محروم از تحصیل باشد.

تخریب یک بنای تاریخی و حرفهای ضد و نقیض مسئولین



در نوشتار قبلی خبری مربوط به تخریب خانه ای تاریخی از بهاییان روستای ابرکوه در استان یزد نوشته شد. سایت ندای انقلاب با افتخار و شادمانی تخریب این خانه را که متعلق به میرزا حسن شمس از بهاییان این منطقه بود،منتشر کرد و از واکنش مثبت مردم این روستا برای تخریب این خانه سخن به میان آورد. اخبار دیگری نسبت به این ویران سازی در در وب سایت همشهری منتشر شد با عنوان "تخریب یک‌ اثر تاریخی "دوران قاجاریه در ابرکوه. در این وب سایت آمر تخریب این بنا، بخشدار این منطقه معرفی شده است که به دستور وی این منطقه با لودر مسطح و کاملا ویران شده است.

اما در ادامه مطلبی که با تحقیق محلی از تخریب این بنای تاریخی نوشته شده است آورده می شود. در همین مقاله اشاره شده است که میرزا حسن شمس از بزرگان روستای اسفند آباد یزد بوده است. در همان زمان سایت ندای انقلاب علت تخریب این بنا را بهایی بودن صاحب این خانه عنوان کرده است که گویای آن است که در این آب و خاک ، هر آنچه شکوه و افتخار ملی را به ارمغان آورد و طبل رسوایی ویرانی های امروز ایران را برکوبد، محکوم به فناست و هر نمادی که نمود آیین بهایی باشد چنان هراس را بر دل مسئولین می افکند که تنها راه را ویرانی می انگارد.


"یزد - محمد خادمی: خانه تاریخی «شمس» در روستای اسفندآباد در نزدیکی ابرکوه یزد چند روز" پیش به دستور بخشدار این منطقه توسط لودر با خاک یکسان شد. خانه شمس متعلق به «حاج میرزا حسن شمس» از بزرگان روستای اسفندآباد بود.
ین بنای خشتی جزو ساختمان‌های تقریبا اعیانی در روستای اسفندآباد محسوب می‌شد و مالک"* شخصی داشت. قدمت خانه تاریخی شمس به دوران قاجاریه می‌رسید و در ساخت بنایش ویژگی‌های معماری قاجاری دیده می‌شد. خانه شمس 3سال پیش در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۷ با شماره ثبت ۲۶۳۵۶ به‌‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده بود اما ثبت‌ملی این بنای تاریخی نیز به فریاد آن نرسید.

به‌همین خاطر خبرنگار همشهری، به سراغ حجت محمدی، بخشدار بهمن رفت تا علل تخریب این بنا را جویا شود. حجت محمدی گفت: رسانه‌ها نباید در این‌باره مانور دهند. وی اضافه کرد: توصیه می‌کنم این موضوع رسانه‌ای نشود.

محمود شمس، دهیار روستای اسفندآباد نیز در این باره گفت: صاحب ملک در جریان تخریب بوده است و همچنین شعبه تامین استان نیز اجازه این تخریب را صادر کرده بود. وی افزود: 95درصد ساکنان این روستا با تخریب این بنا موافق بودند زیرا در مسیر عبور و مرور شهروندان این روستا قرار داشت.

علاوه بر این، معاون میراث فرهنگی و گردشگری استان یزد نیز در این‌باره گفت:‌ این اداره‌کل در حال پیگیری تخریب خانه تاریخی شمس در روستای اسفندآباد شهرستان ابرکوه و عاملان این تخریب است که بدون اطلاع مالک و توسط مردم بومی این روستا انجام شده است. نیکزاد افزود: اگر مشخص شود که برخی افراد مانند بخشدار روستا، این خانه را تخریب کرده‌اند، قطعا براساس قانون، این قضیه پیگیری می‌شود.

وی در پاسخ به این سؤال که این بنا شاید مشکلاتی را برای ساکنان روستای اسفندآباد به‌وجود می‌آورده است، گفت: هرکاری که در بنای تاریخی بخواهد انجام شود باید به سازمان میراث فرهنگی اطلاع داده شود و دلیل نمی‌شود که بدون مراحل قانونی، یک اثر تاریخی تخریب شود. نیکزاد در پاسخ به سؤال دیگری درباره اینکه بخشدار اجازه تخریب این بنا را صادر کرده است، پاسخ داد: براساس قانون هر شخص حقوقی و حقیقی که اقدام به تخریب آثار ملی کند، برابر قانون با وی برخورد می‌شود.او با اشاره به انجام یکسری پیگیری‌های اولیه درباره‌ عاملان تخریب این خانه‌ تاریخی مانند فرستادن نامه به معاونت میراث فرهنگی کشور و اعلام این قضیه، یادآور شد: احتمالا مردم به دلیل اطلاع نداشتن از ثبتی بودن این بنا دست به تخریب آن زده باشند چون پس از ثبت یک‌بنای تاریخی، فقط به مالک آن بنا و مسئولان دولتی اطلاع داده می‌شود.

نیکزاد با اشاره به قدمت خانه تاریخی شمس که به دوره پهلوی اول برمی‌گردد، بیان کرد: این خانه که نیمی از حیاط آن تا پیش از سال 1387 تخریب شده بود، در 27 اسفندماه 1387 در فهرست آثار ملی به ثبت رسید. نیکزاد با اشاره به قرار داشتن این خانه‌ تاریخی در 10متری حسینیه‌ روستای اسفندآباد و نارضایتی مردم این روستا از موقعیت جغرافیایی این خانه، گفت: مردم روستای اسفندآباد بخش بهمن طی چند سال پیش نارضایتی خود را از موقعیت جغرافیایی این خانه به‌دلیل اینکه از توسعه حسینیه جلوگیری می‌کرد و اجازه نمی‌داد که طرح هادی در این روستا اجرا شود، بارها اعلام کرده بودند. معاون میراث فرهنگی استان یزد، گفت: فرمانداری استان یزد و شهرستان ابرکوه از موقعیت جغرافیایی این خانه اظهار نارضایتی کرده و گفته بودند، این خانه مزاحمت ایجاد کرده و سبب جلوگیری از پیشرفت روستا شده است. حتی آنها معتقد بودند، دسته‌های عزاداری در ایام محرم به‌دلیل قرار گرفتن این خانه نمی‌توانند مسیر مناسبی را طی کنند.

وی اضافه کرد:‌ تخریب‌کنندگان خانه شمس، تخریب این خانه را به ما اطلاع ندادند. اداره میراث فرهنگی شهرستان ابرکوه نیز بعد از تخریب خانه، از این موضوع مطلع شد. سپس یگان حفاظت ابرکوه با نامه‌ای برای متوقف کردن این عملیات وارد کار شد ولی متأسفانه تخریب به‌طور کامل اتفاق افتاده بود.

این در حالی است که بهرام رضایی، مدیرکل میراث فرهنگی و گردشگری استان یزد درخصوص تخریب خانه شمس به باشگاه خبرنگاران گفت: سازمان میراث فرهنگی استان یزد هم بعد از دستور شورای تأمین استان نمی‌توانست از تخریب این خانه جلوگیری کند زیرا انجام این حکم ضرورت داشت.گفتنی است شهر ابرکوه و روستاهای همجوار آن از جمله اسفندآباد در گذشته بر سر راه ابریشم قرار داشته‌اند. بررسی خانه‌های قدیمی روستای اسفندآباد نشان می‌دهد که آنها از نظر موقعیت مکانی در جهت قبله قرار دارند."

*http://www.hamshahrionline.ir/print-151442.aspx
* تصویر متعلق به یک بنا در ابرکوه یزد است و خانه میرزا حسن شمس را نشان نمی دهد

دوشنبه، آبان ۳۰

تخریب منزل یکی ازبهاییان در ابرکوه و طومار روستاییان!


به گزارش سایت ندای انقلاب* منزل یکی از بهاییان روستای ابرکوه یزد به نام میرزا حسن شمس، توسط مسئولین این منطقه ویران شد. این سایت اعلام نموده است که طوماری از امضاهای مردم محلی جمع آوری شده است که در طی آن از این اقدام مسئولین ابراز تشکر و قدردانی کرده اند.
در متن این طومار، نوشته شده است که "ما مردم حزب‌ اللهی شهرستان ابرکوه از اقدام خداپسندانه و انقلابی مردم متدین و ولایتمدار و فهیم اسفندآباد که خانه میرزا حسن شمس، رئیس محفل بهائیت اسفندآباد و حومه را تخریب کردند با خبر شدیم و این اقدام الهی ما را به یاد تخریب منزل سیدعلی محمد باب شیرازی در شیراز توسط مردم به دستور آیت ‌الله سید نورالدین الحسینی الهاشمی انداخت"

شدت تعصب و تحریک این روستاییان را در جملات دیگری از این طومار می توان یافت وقتی بیان می کنند که "مردم شهرستان ابرکوه برخوردار از مذهب شیعه اثنی عشری بوده و همواره پیرو پیامبر بزرگوار اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) و مروج فرهنگ قرآن و اهل بیت (ع) بوده و هستند و قبل از انقلاب نیز تعدادی از پسمانده‌های فرقه ضاله بهائیت توسط مردم این روستا بیرون رانده شدند".
سایت ندای انقلاب از سرور دل هر "مومن و مومنه ای" به علت این اقدام دولتی سخن می راند وآن را مایه فخر مسئولین کشور و مایه دلخوشی مسلمین این آب و خاک قلمداد می کند.

تخریب املاک و دارایی های بهاییان در سراسر ایران پس از انقلاب اسلامی شدت بی سابقه ای یافت. از میان بردن محل هایی که می توانست نمادی از این دیانت محسوب شود و از میراثهای فرهنگی پیروان آیین بهایی باشد، از اهداف بارز حکومت ایران است. تخریب خانه سید علی محمد باب، بنیانگذار آیین بابی، تخریب منازل بهاءالله در تاکر و نور و خانه پدریش در تهران، و دیگر مکان های مقدس برای بهاییان که تنها محدود به بهاییان ایران نمی شود و یک میراث جهانی برای تمام بهاییان دنیا بوده است، از تلاشهای ایران برای اضمحلال فرهنگی پیروان این آیین در زادگاهشان است.
استفاده از اصطلاحاتی چون "پسمانده های فرقه ضاله بهاییت" که روستاییان از رانده شدن از روستایشان سخن می رانند، تبلیغات طولانی مدت مسئولین ایران را بر ضد بهاییان به نمایش می گذارد. شادمانی از بیرون راندن عده ای روستایی به علت اعتقاد به آیین بهایی و غصب اموالشان به این بهانه،آهنگ شومی ست که تعصب و نفرت را در این مرز و بوم تکرار می کند. تخریب و سوزاندن 50 باب از خانه های بهاییان ایول در مازندران، بازداشت و تلاش برای غصب زمینهای کشاورزی روستاییان بهایی کتا در کهکیلویه و بویر احمد از مواردی ست که تنها در یک سال و نیم اخیر در ارتباط با بهاییان روستایی روی داده است و اینک این زمزمه بیداد بر روستاییان بهایی سر بلندا گرفتن دارد در جای جای ایران.

* http://www.nedayeenghelab.com/vdchqvni.23nx-dftt2.html

جمعه، آبان ۲۰

بازداشت پریسا بابایی، شهروند بهایی قائم شهر

به گزارش خانه حقوق بشر ایران، پریسا بابایی یکی از شهروندان بهایی قائم شهر صبح روز 12 آبان ماه توسط مامورین امنیتی این شهرستان بازداشت و به اداره اطلاعات ساری منتقل شد.این بازداشت در پی احضار وی به اداره اطلاعات قائم شهر برای پاسخ به پاره ای پرسشها صورت گرفته است.
مامورین امنیتی قائم شهر پس از احضار این شهروند بهایی به اداره اطلاعات قائم شهر، وی را بازداشت و به ساری منتقل کردند.
منزل پریسا بابایی پیشتر توسط مامورین امنیتی قائم شهر مورد یورش و تفتیش قرار گرفته بود.

انور مسلمی هم روانه یک سال حبس


انور مسلمی هم در 19 آبان ماه روانه زندان ساری شد، برای گذراندن یک سال در پشت میله هایی از جنس آهن و بیداد.
سه سال از اولین بازداشتش می گذرد در دوم آذر ماه 1387 زمانیکه مامورین امنیتی ساری خانه او وسهیلا مطلبی یکی دیگر از بهاییان ساری را بازرسی کردند و آنها را همراه خود بردند و پس ازچندی به قید وثیقه آزاد شد. در 17 خرداد ماه باردیگر وی را دستگیر کردند و دادگاه به اتهام تبلیغ علیه نظام او را به تحمل یک سال حبس تعزیری محکوم کرد.
در این دادنامه انور مسلمی به اتهام بی اساس "عضویت در جمعیتهای معارض کشور یا تبلیغ علیه نظام" به تحمل یک سال حبس بااحتساب ایام بازداشت سال گذشته محکوم شده است. دادگاه با ملاحظه "جزوات آموزشی، سی دی، نوار و کتابچه های " مربوط به آیین بهایی موجود در منزل انور مسلمی و با توجه به بیان صادقانه او مبنی بر اعتقاد به دیانت بهایی و اجرای اصول اعتقادی خود، او را متهم به " تبلیغ علیه نظام" نموده است.
ناگفته پیداست که مقصود از تبلیغ علیه نظام چیست!

بازجویی های پیاپی از انیسا فناییان، شهروند بهایی سمنان


انیسا فناییان (ایقانی)، شهروند بهایی اهل سمنان، در دو روز پیاپی ، سه شنبه و چهارشنبه 17 و 18 آبان ماه، احضار و مورد بازجویی های طولانی مدت قرار گرفت. این بازجویی ها به گزارش خبرگزاری هرانا، در اداره اطلاعات سمنان صورت گرفته و از صبح تا عصر ادامه یافته است.

همسر انیسا فناییان، سیامک ایقانی از 15 آبان ماه سال 89، مشغول گذراندن دوران 3 ساله حبس خود در زندان سمنان است. این زوج دارای دو فرزند خردسال هستند که کوچکترین فرزند تنها دو سال دارد. مادر انیسا فناییان، صهبا رضوانی، نیز به اتهام معمول تبلیغ علیه نظام و عضویت در تشکیلات بهایی به سه سال و 8 ماه حبس محکوم شد و از آذر ماه1387 در حال گذران دوران محکومیت خود است.

در این سالهایی که بهارش هم از زمستان ظلم در امان نبود، خانه انیسا فناییان دوبار مورد یورش نیروهای امنیتی سمنان قرار گرفت. یک بار در 25 آذر ماه 87 و در همان روزی که مادرش را به اسارت بردند و بار دیگر در 9 اردیبهشت 88، زمانی که شوهرش را دستگیر کردندو مدتی را در حبس گذراند. او در این زمانها ، انتظار تولد کودکی را می کشید که وقتی پا به این دنیا گذاشت، اجازه نیافت لبخند مادر بزرگش را ببیند و زمانی که یک سال از بهار عمرش می گذشت برای 3 سال از دیدار پدرش محروم شد. و اینک مادری تنها که باید بازجویی شود. این است ارمغان مسئولین ایران برای کودکی که چشمش را در خاکی به نام ایران می گشاید و در خانواده ای زبان باز می کند که باوری جز باور مسئولین این کشور دارد!

* تصویر انیسا فناییان و همسرش سیامک ایقانی

چهارشنبه، آبان ۱۸

به خاطر یک قصه در سردترین شب ها، تاریک ترین شب ها!


این نوشته در سایت خانه حقوق بشر ایران چاپ شده است


به یاد فاران حسامی، زندانی بهایی

دغدغه اش کودک بود و زن و جوان؛ در جامعه ای که کودکان با انواع خشونت و آزار فیزیکی و روانی دست و پنجه نرم می کنند و زنان، جوانان، نیازها و مسائلشان به حاشیه رانده می شود یا به علت عقاید متفاوت مورد تبعیض قرار می گیرند. او هم زن است و هم جوان و هم کودکی دو ساله در آغوش می پرورانید؛ اما اینک دو ماه است که دیوارهای سنگی و میله های آهنینِ اوین، کودکش را از آغوشش ربوده است. انگار “دوباره احساس خوب”(۱) در پس بیدادی آشکار می پژمرد و کودک و جوان و زن و زندانی در وجود فاران حسامی متبلور می شود؛ زن ۳۷ ساله ای جدا مانده از کودکش و رویای پیشرفت مردم میهنش.
فاران حسامی، مدرس روانشناسی در دانشگاه علمی بهاییان ایران و نیز مشاور روانشناس در زمینه پیشگیری و اطلاع رسانی از آسیبها و آزار کودکان و نیز درمان آن است. کتابهایی با عناوین”پیشگیری از سوء استفاده جنسی از کودکان و آگاهی بخشی به والدین”، “دوباره احساس خوب: راهنمای والدین و درمانگران برای درمان کودکانی که مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند”، ” پیشگیری از سوء استفاده جنسی از کودکان: اصول برنامه‌ریزی، روشها”، “اگر فرزند شما” و “آنچه دوست داریم کودکان درباره آزار و سوء استفاده بدانند”، از جمله ترجمه ها و تالیفات اوست (۲).
سایت های مدافع حقوق کودکان از او با عنوان “مترجم هوشمند” یاد می کنند و کوشش پیگیرش را برای پیکار با خشونت فیزیکی، جنسی و روانی، عاطفی علیه کودکان، می ستایند (۳). او به مانند دیگر جوانان بهایی از کسب علم و دانش در دانشگاههای مرز و بوم خود محروم شد و در دانشگاه علمی بهاییان دوره کارشناسی خود را در زمینه روانشناسی به انتها رساند. استعداد بارز و شور وافر و تلاش شاخص این جوان سبب شد تا تحصیلات خود را در دانشگاه اتاوای کانادا در زمینه روانشناسی تربیتی ادامه داده و مدرک کارشناسی ارشد خود را در این دانشگاه کسب کند و پس از بازگشت به ایران به انتقال دانش و بینش خود به جوانان محروم از تحصیل بهایی و نیزکوشش برای بهبود وضعیت زنان و کودکان ایران زمین بپردازد (۴). بی گمان زمانی که فکر بازگشت به میهنش را در سر می پروراند، آگاه بود که با چه محدودیتها و مشکلاتی مواجه خواهد شد و چه فرصتهای شغلی و دانشگاهی را از دست خواهد داد ولی شوق عمیقش به یاری هم میهنانش او را بر آن داشت تا به ایران بازگردد.
در ۲۳ شهریور ماه ۹۰ او، همسرش کامران رحیمیان و دو نفر دیگر از همکارانشان در رشته روانشناسی دانشگاه علمی بهاییان در پی احضاری تلفنی به دادسرای شهید مقدس شعبه ۵ ، دستگیر و به زندان اوین منتقل شدند. دو نفر دیگر در ۳۰ شهریور ماه به قید وثیقه آزاد شدند ولی فاران حسامی و کامران رحیمیان همچنان در اوین به سر می برند. این مدرس دانشگاه و مشاور روانشناس، به علت همکاری با دانشگاه علمی بهاییان و پیش از آخرین احضار و بازداشت، دو بار مورد بازجویی های چند ساعته قرار گرفته بود. در ضمن در طی بازجویی ها، مامورین اطلاعات او را تهدید به از دست دادن شغلش نمودند که البته با تهدید مسئولین موسسات غیر دولتی ای که فاران حسامی با آنها همکاری می کرد، جامه عمل به خود پوشاند و وی شغل خویش را از دست داد (۵). از دیگر سوی، به او گفته شده است که به علت به رسمیت نشناختن مدرک کارشناسی او در دانشگاه علمی بهاییان، مدرک کارشناسی ارشد او نیز از دانشگاه اتاوای کانادا غیر قانونی است و در نتیجه شغل وی در زمینه مشاوره غیر قانونی بوده است (۶).
دستگیری فاران حسامی به عنوان یک مشاورو سخنران موفق و سرشناس در زمینه کودکان و زنان، حساسیت دیگر دولت ایران است که مسئولین ایران کوشیده اند با پیوند زدن به بهایی بودن او و همکاری او با موسسه علمی بهاییان، رنگ و بوی دیگری به آن دهند. بارها مسئولین ایران با عناوین مختلف، نگرانی و دل مشغولی خود را از بازگشت دانشجویان بهایی ای که در دانشگاههای سایر نقاط دنیا، تحصیل کرده اند، ابراز داشته اند. حساسیت ایشان از داشتن مدرکی رسمی از دانشگاههای معتبر دنیا، مانند سرودی رسا، رویای کوچاندن بهاییان از ایران و واپس ماندگی فرهنگی و اقتصادی شان را بر هم زده است و در سایتهای خود از اینکه دانشگاه علمی بهاییان “با ایجاد سرگرمی و اشتغال برای جوانان خود از خروج آنها از ایران جلوگیری به عمل می آورد” اظهار نارضایتی کرده اند. افزون بر این، یافتن شغلی که سبب گردد ایرانیان بهایی در زادگاه خویش بمانند و با محدودیت های تحمیل شده فرهنگی و اقتصادی دست و پنجه نرم کنند، چنان حساسیت مسئولین ایران را بر می انگیزاند که درسایت های فارس نیوز و نهضت سبز نبوی، “کسب درآمد” و یافتن “شغل مناسبی در شرکت های خصوصی” از اهداف پلید دانشگاه علمی بهاییان عنوان شده است (۷).
بی گمان کودکی که در آن سوی کابینی شیشه ای باید مادر خود را ببیند و دستهایش جای پوست لطیف گونه های مادرش، شیشه های سرد و ضخیم را لمس کند، این بیداد را با بند بند وجودش درک خواهد کرد؛ اگر چه حتی معنای یک کلمه از بندهای قانون تبعیض آمیز و خاک خورده را نداند؛ و مادرش را با نگاه و آه طلب می کند حتی فقط “به خاطر یک قصه در سردترین شب ها، تاریک ترین شبها” (۸)
منابع
۱) “دوباره احساس خوب: راهنمای والدین و درمانگران برای درمان کودکانی” اسم یکی از تالیفات فاران حسامی است.
۲) بنگرید به : http://www.adinebook.com/gp/search?search-alias=books&author=%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86+%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C&select-author=author-exact
3) بنگرید به : www.chacmeh.blogfa.com/post-299.aspx
4) بنگرید به : http://news.bahai.org/human-rights/iran/education/profiles
5) بنگرید به : http://hriran.com/1389-09-10-15-49-17/1389-09-08-16-34-18/1389-09-08-17-02-10/6277-1390-06-23-17-42-36.html
6) منبع شماره ۳
۷) بنگرید به : http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900626000172
بیتی از شعر احمد شاملو با عنوان “از عموهایت” از مجموعه “هوای تازه”


منبع: http://www.rahana.org/archives/45823

شنبه، آبان ۱۴

نامه سرگشاده فریبا کرمی مادر منا مومنی به وزیر علوم در خصوص اخراج دخترش از دانشگاه



شنبه، ۰۷ آبان ۱۳۹۰

نامه سرگشاده فریبا کرمی مادر منا مومنی به وزیر علوم در خصوص اخراج دخترش از دانشگاه


جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی - فریبا کرمی، مادر منا مومنی دانشجوی اخراجی دانشگاه علوم پزشکی شیراز، نامه اي‎ سرگشاده خطاب به دکتر وحید دستجردی، وزیر بهداشت و آقای کامران دانشجو، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری در مورد اخراج دخترش منتشر کرده است.
خانم کرمی در قسمتی از این نامه نوشته است:
" آقایان محترم وزرای علوم وآموزش عالی و وزارت بهداشت، وزرای عالی مقامی که تحصیل فرزند عزیز تر از جانم به تصمیمات شما موکول و مربوط است، آیا این حق را دارم که بگویم آنگاه که نام شوهرم را باافتخار روی کارت ایثار و رشادت در زمان جنگ می نوشتند، خانواده او با هزار دلهره و ترس در انتظار باز گشتش می ماندند و از اینکه شاید این بار که مسئولیت خنثی کردن مین را بعهده دارد، پایش را، جانش را، سلامتی اش را دیگر نتواند به خانه برگرداند، به خود می لرزیدند، شاید درست درهمان موقع، روسای امروزی که حتی حاضر نشدند با منا رو به رو شوند، در امنیت حاصل از رشادت های بیشمار ایرانیانی همچون شوهرم به گذراندن دوره های دکترا و تخصصی خود با آرامش ادامه می دادند تا امروز فرزند او را از حق رشد انسانی اش باز بدارند و خود را در مقابل قانون و دین و عدالت و اخلاق و البته بارگاه الهی پاسخگو ندانند؟ "

لازم به توضیح است که مونا مومنی دانشوی ترم ۷ دانشگاه علوم پزشکی شیراز به دلیل "اعتقاد به آئین بهائی" در آغاز ترم تحصیلی جدید از دانشگاه اخراج شد.

متن این نامه به شرح زیر است:

سرکار خانم دکتر وحید دستجردی
جناب آقای دکتر کامران دانشجو
وزرای معزز بهداشت و آموزش عالی :
جگر گوشه ام را که ۲۱ سال برای رشد و تربیتش، من و همسرم جوانی و وجود و زندگیمان را صرف کرده بودیم، روز اول مهر امسال، مثل یک نام به اشتباه نوشته شده خط زدند.
از اول مهر امسال نام عزیز دخترم " منا مومنی" را پس از ۷ترم تحصیل در رشته رادیولوژی دانشگاه علوم پزشکی شیراز از دانشگاه پاک کردند.
ریاست دانشگاه، "دکتر ایمانیه" حتی حاضر نشد یک دقیقه مسئولیت ریاستش را برای دانشجوئی که ۷ ترم در دانشکده ای که او مسئولیتش را بعهده دارد اختصاص دهد. برای توضیح علت نابودی آینده و رشد علمی و اجتماعی اش، برای ویران کردن یک عمر دختر نازنینم، حتی حاضر نشد او را بپذیرد و بگوید بر اساس کدام عدالت و قانون و حکم و دیانتی، زندگیش را نابود می کند.
جناب آقای وزیر، هیچ یک از مسئولین و موظفین دانشگاه و وزارت خانه کشوری که نسل اندر نسل، در آن زندگی کرده ایم و اکنون تبعه آن کشور هستیم، خود را پاسخگوی آینده تباه کرده میوه جان و روانم، منای عزیزم، نمی دانند.
جناب آقای وزیر محترم بهداشت، آیا این حق را دارم؟ آیا اجازه دارم که بعنوان یک ایرانی سربلند در مقابل وجدان و قانون وشرف کشورم، پاسخ سوال بی جوا ب مانده و حق حذف شده ادامه تحصیل دختر دلبندم را از شما بخواهم؟
حق تحصیلش را انکار کردند. مسئولیت پاسخگویی اش را به ریشخند گرفتند. حق رشد و تعالیش را مثل یک کاغذ به اشتباه نوشته شده مچاله کرده و دور انداختند.۷ترم تحصیلش را انکار کردند. حق سوال از مسئولین کشورش را از او سلب کردند. رسمیت سابقه تحصیلش را کتمان کردند.وحتی جواب گوئی قانونی دلیل اخراجش را نامربوط دانستند.
آقایان محترم وزرای علوم وآموزش عالی و وزارت بهداشت، وزرای عالی مقامی که تحصیل فرزند عزیز تر از جانم به تصمیمات شما موکول و مربوط است، آیا این حق را دارم که بگویم آنگاه که نام شوهرم را باافتخار روی کارت ایثار و رشادت در زمان جنگ می نوشتند، خانواده او با هزار دلهره و ترس در انتظار باز گشتش می ماندند و از اینکه شاید این بار که مسئولیت خنثی کردن مین را بعهده دارد، پایش را، جانش را، سلامتی اش را دیگر نتواند به خانه برگرداند، به خود می لرزیدند، شاید درست درهمان موقع، روسای امروزی که حتی حاضر نشدند با منا رو به رو شوند، در امنیت حاصل از رشادت های بیشمار ایرانیانی همچون شوهرم به گذراندن دوره های دکترا و تخصصی خود با آرامش ادامه می دادند تا امروز فرزند او را از حق رشد انسانی اش باز بدارند و خود را در مقابل قانون و دین و عدالت و اخلاق و البته بارگاه الهی پاسخگو ندانند؟
از آنجائیکه به هیچ طریقی اجازه نیافتم. نتوانستم و موفق به یافتن مسیری نشدم که فریاد دادخواهی حق ادامه تحصیل فرزندم را بامسئولین و موظفین در میان بگذارم. از شما اجازه میخواهم مراحل مراجعات برای یافتن علت اخراج وی را بدینوسیله از ابتدا به اطلاع جنابعالی برسانم. تصمیم پی گیری حقوق قانونی و انسانی دخترم قانونا با شماست. با دلی پرخون و قلبی رنجدیده و رنجیده اما سربلندو امید وار، البته از صمیم قلب ازتصدیع اوقات حضرتعالی و تطویل کلام عذر خواهی میکنم.
در تاریخ ۲۶/۶/۹۰ و بعد از ۷ ترم تحصیل در دانشکده علوم پزشکی شیراز، دخترم پس از انتخاب واحد ترم جدید و ثبت نام و پرداخت شهریه ترم، هنگام ورود به سایت با پیام زیر مواجه شد: "دانشجوی گرامی وضعیت کلی شما غیرفعال می باشد".
پس از مراجعه به دانشگاه و سوال از استاد مشاور.ایشان نیز با شگفتی پرسید مگرکار خاصی انجام داده اید که شما را به حالت تعلیق در آورده و به ایشان ابلاغ نموده اند که نمیتوانند واحد های انتخابی او را تایید نمایند؟ پس از اینکه منا به ایشان خاطر نشان می کند که در طول مدت تحصیل هیچگونه مشکلی نداشته و موردی مطرح نشده است.استاد مشاورمی گوید که به اداره کل اموزش دانشگاه مراجعه کند.در آنجا وقتی مطمئن شدند که شهریه را پرداخت کرده است .درخواست پرونده کردند و پس از اینکه مسئول بایگانی باتعجب نتوانست پرونده را بیابد از او خواستند که سه روز دیگرمراجعه کند.
سه روز بعد من به اتفاق منا نزد آقای" دکتر میرزا جانی" معاون آموزش کل رفتیم و از ایشان علت تعلیق را جویا شدیم ایشان نیز اظهار بی اطلاعی کردند. و پاسخ را به سه روز دیگر موکول نمودند. با اینکه همان روز فرصت انتخاب واحد به اتمام میرسید اما سه روز بعد به دفتر "دکتر میرزا جانی" مراجعه کردیم .پس از ساعتها انتظار در دفتر ایشان، بالاخره فرمودند شما در حالت معلق هستید اما هنوز پرونده تان پیدا نشده. علت را پرسیدیم.فرمودند نمیدانم.گفتیم چه کسی میداند؟ گفتند: نمیدانم. حتی شما را راهنمائی نیز نمیتوانم بکنم. من رئیس دارم و شما میتوانید به آنها مراجعه کنید.
اجبارا به معاونت آموزشی دانشگاه علوم پزشکی مراجعه کردیم، گفتند: ریاست این قسمت اقای" دکتر ثاقب" در مرخصی به سر می برند.وقتی به دفتر معاون ایشان اقای "دکتر عزیزی"رفتیم جواب شنیدیم که ایشان هم در مرخصی هستند. بهترین راهی که بنظرمان رسید ملاقات آقای "دکتر ایمانیه" ریاست دانشگاه علوم پزشکی بود. رئیس دفتر گفتند ایشان جلسه دارند و ملاقات میسر نیست.موضوع را پرسیدند و پس از شنیدن پاسخ ما مبنی بر اینکه بی هیچ دلیل و علتی دخترم معلق شده است. با آقای "دکتر میرزا جانی" تلفنی تماس گرفتند و به ما گفتند که آقای دکتر فرموده اند که ریاست دانشگاه در جریان موضوع می باشند.با راهنمائی رئیس دفتر، نامه ای کتبی خطاب به "دکتر ایمانیه" نوشتیم (ثبت به شماره۸۹۱۵ مورخه) و درخواست رسیدگی نمودیم. فردای آنروز، پس از مراجعه به ما گفته شد که پاسخ نامه را از آقای "دکتر مصلحی" ریاست آموزش کل دانشجوئی بخواهیم..پس از مدت مدیدی معطلی، منشی "دکتر مصلحی "فرمودند: پرونده شما باید در کمیسیون موارد خاص بررسی گردد اما مشکل اینست که این کمیسیون فقط در سال یکی دو بار تشکیل میشود و باید در انتظار تشکیل آن بمانید!. در خواست ملاقات ما با آقای "دکتر مصلحی" توسط منشی ایشان رد شد و اجازه ورود وملاقت من داده نشد.محل را ترک نکرده و منتظر ماندم شاید در یک فرصت مناسب بتوانم فقط یک لحظه ایشان را ببینم. نمی توانستم منتظر شوم تا در یک سال آینده کمیسیون تشکیل شود. این فرصت فراهم شد ! از ایشان پرسیدم در حالیکه فرزندم در مدت هفت ترم تحصیلش کوچکترین مورد و مشکل اخلاقی و انضباطی و تحصیلی نداشته به چه علت تعلیق شده است؟ و چرا باید این موضوع در کمیسیون بررسی گردد؟ ایشان اظهار بی اطلاعی کرد و گفت :سعی میکنم خودم موضوع را پی گیری کنم.دوباره به دفتر "دکتر ایمانیه" مراجعه کردیم و مجددا در خواست ملاقات حضوری کردیم.مسئول دفتر درخواست را بی تامل رد نمود. به ایشان گفتم: شما چگونه انتظار دارید منتظر نتیجه کمیسیونی بمانم که سالی یکبار تشکیل می شود؟ تکلیف کلاسهای فرزندم چه می شود؟ تا امروز هیچ فرد مسئولی پاسخ روشنی به ما نداده است.چطور می توانم به همین سادگی حرف شما را بپذیرم و از این درب خارج شوم؟ . ایشان فرمودند در نامه ای از "دکتر ایمانیه" درخواست کنم که تا زمان تشکیل کمیسیون، فرزندم در کلاس شرکت کند.نامه را نوشتم و فردای آن روز برای دریافت جواب مراجعه کردیم ." دکتر ایمانیه" در ذیل نامه نوشته بودند "متاسفانه بدون نظر کمیسیون موارد خاص امکان پذیر نمیباشد" گفتم می خواهم دکتر را ببینم. مسئول دفتر فرمودند: شما فقط میتوانید به معاون ایشان " دکتر شیرازی" مراجعه نمائید. ملاقات با" دکتر شیرازی " امکان پذیر شد. همان سوال تکراری بی پاسخ مانده را از ایشان پرسیدم. "دکتر شیرازی" فرمودند: من مسئول پاسخ گوئی نیستم اما برای سهولت کار باید به شما بگویم چون شما بهائی می باشید حق تحصیل در این دانشگاه را ندارید و این موضوع مر بوط به الان نمی باشد، بلکه ۴ سال پیش این تصمیم "توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی" گرفته شده است و ما نیز حق دخالت در این امور را نداریم. من برای "دکتر شیرازی" توضیح دادم که آقای "محمد جواد لاریجانی" که نماینده رسمی حقوق بشر در سازمان ملل می باشند در سیمای جمهوری اسلامی و در شبکه خبر فرموده اند که بهائیان طبق قانون اساسی بعنوان یک شهروند می توانند در دانشگاهها تحصیل نمایند وحتی مدرک بگیرند و درحال حاضر بیش از ۲۰۰ بهائی در دانشگاه در حال تحصیل می باشند و ما حتی استاد دانشگاه بهائی هم داریم! ایشان اما بدون توجه به این موضوع پاسخ دادند شما از این حق برخوردار نمی باشید.
نمی توانستم بفهمم چرا از این حق معمولی و عمومی برخوردار نیستم. کارت ایثار و کارت رشادت همسرم "شاپور مومنی" را که در مدت ۲۸ ماه عملیات رزمی در خط مقدم، در اوج جنگ با به خطر انداختن جاننش و بعنوان وظیفه نسبت به میهنش به او تعلق گرفته بود، به ایشان نشان دادم و سوال کردم چرا او وظیفه اش را بعنوان یک ایرانی انجام داده و امروزدخترش با اهانت بارترین شکل ممکن از دانشگاه به بیرون انداخته می شود، بی هیچ دلیل قانونی. این پاسخ رشادت ها و ایثار پدرش است؟ ایشان پاسخ دادند: بنده مامورم و معذور! و در حقیقت شما می بایستی به حراست دانشگاه، آقای "دکتر اسماعیلی" مراجعه نمائید.
درخواست ملاقات با "دکتر اسماعیلی" را کردیم. شخص دیگری ما را پذیرفت و از ما خواست که مشکل را با خودش در میان بگذاریم. تمام ماجرا را از ابتدا برایشان توضیح دادم. و اضافه کردم بیانات آقای "لاریجانی" به ما اطمینان داده که حق تحصیل در دانشگاه را داریم. در عین حال پدرمنا نیز در ایام جنگ نشان داده که حاضر است بعنوان یک شهروند ایرانی تا پای جان خویش به انجام وظیفه اش بپردازد. امروز دخترش باید از امتیازات ویژه استفاده کند نه اینکه بدیهی ترین حقش انکار شود. از ماخواستند که همه چیز را مکتوب کنیم تا به "دکتر اسماعیلی" برسانند. نامه را نوشتیم و تقدیم کردیم.پس از مدتی مجددا برگشتند و فرمودند من با مقامات بالا صحبت کردم ومتوجه شده ام که طبق دستور "شورای عالی انقلاب فرهنگی"، بهائیان حق تحصیل در دانشگاه را ندارند و دختر من اخراج است.
ناچار به دفتر "دکتر ایمانیه" مراجعه کردیم و درخواست کردم فقط چند لحظه ایشان را ملاقات کنم. این اجازه داده نشد. هشت روز تمام به دفتر "دکتر ایمانیه" رفت و آمد کردیم و بعنوان یک دانشجو ویا هموطن موفق به دیدار ایشان نشدیم.
دیگر در شیراز کسی نبود که به نزدش برویم. به ناچار همراه شوهرم به وزرات علوم آمدیم وگفتیم می خواهیم آقای وزیر را ببینیم. در خواست رد شد.گفتند: هیچ فرد حقیقی نمی تواند با وزیر ملاقات کند. به امور دانشجوئی مراجعه کنید. درآنجا همه چیز را توضیح دادیم.گفتند این کار اساسا به ما مربوط نمی شود و باید به وزارت بهداشت مراجعه کنیم.
در وزارت بهداشت ما را به نزد کارشناسی به نام خانم" مدیحی" فرستادند. ایشان پس از شنیدن سرگذشت ، کار را به نزد "دکتر طاهر خانی" و یا "دکتر قاضی" ارجاع دادند. درخواست ملاقات با "دکتر قاضی" طبق رویه معمول رد شد.
امکان دیدار با "دکتر طاهر خانی" میسر شد. ایشان پس از سوال و پرسش و شنیدن روند پی گیری ها فرمودند موضوع به ایشان ارتیاط ندارد و باید به حراست وزارت خانه مراجعه کنیم.
در خواست ملاقات با ریاست حراست بی نتیجه ماند.فرد دیگری با ما گفتگو کرد و موضوع را پرسید. به او گفتم که در شیراز به ماگفته شده دخترم به علت بهائی بودن طبق دستور "شورای عالی انقلاب فرهنگی" اخراج است، اما من با توجه به بیانات آقای "لاریجانی" که بهائیان را مجاز و دارای حق تحصیل عالیه دانستند و حتی آماری هم از این واقعه ارائه دادند، فکرمی کنم که در شیراز سلیقه ای و فردی عمل شده و نه مطابق قانون.زیرا امکان ندارد که آقای "لاریجانی" بعنوان نماینده رسمی در سازمان ملل اشتباه کرده باشند و قانون را ندانند. صحبت های من ناگفته تلقی شد و در عوض ایشان سوال کردند آیا دختر شما در تشکیلات بهائی بوده؟ برای ایشان توضیح دادم که نزدیک به ۳ سال است که تشکیلات بهائی به خواست دولت در ایران تعطیل شده است و دخترم نه تنها در تشکیلات شرکت نداشته است بلکه تمامی قوانین و مقررات دانشگاه را نیز رعایت نموده است. و دانشگاه برای او صرفا محیطی برای آموزش بوده است. و صداقت ایجاب میکرده که نزد مسئولینی که از او پرسش می کنند اعتقادش را بیان نماید. و حتی در زمان ثبت نام نیز هیچگونه تظاهری ننموده وفقط به خواست و درخواست مسئولین با صداقت تمام اعتقاداتش را بیان نموده در عین حالیکه به رعایت قوانین دانشگاه نیز ملزم بوده است. ایشان تماسی تلفنی گرفتند و سوال نمودند که آیا "منا مومنی" در طول ۳ سال گذشته موردی داشته اند؟ و پس از شنیدن پاسخ اطمینان حاصل نمودند که دخترم از نظر اخلاقی و انضباطی و درسی هیچ مشکلی نداشته و کمترین سرپیچی نیز از قوانین موضوعه دانشگاه نداشته است. اما به هر تقدیر پس از اتمام گفتگوها، در جواب گفتند که دخترم چون بهائی است، از حق تحصیل برخوردار نمی باشد. پدرش پرسید آیا من به عنوان شهروند ی که ۲۸ ماه در خط مقدم در سخت ترین شرایط عملیات جانم را کف دست گرفته و برای دفاع از کشورم تا پای جان فداکاری و پایداری کرده ام و تا امروز کوچکترین چشمداشتی در این مورد نداشته و از کمترین حق دارا بودن کارت رشادت و ایثار استفاده ای ننموده ام امروز میتوانم بخواهم که دخترم از ابتدائی ترین حق، یعنی تحصیل بهره مند گردد؟ آیا این توقع بی جائی است که فقط انتظار داشته باشم تلاش دخترم برای قبولی و تحصیل محترم بماند؟ مسئول حراست با تاسف اظهار داشت من فکر کردم شاید با توجه به صحبت های آقای "لاریجانی" ابلاغ جدیدی وجود داشته باشد که من از آن بی خبرم ولی متاسفانه پس از پیگیری متوجه شدم که چنین چیزی وجود ندارد و حکم قبلی نافذ است و لذا دختر شما مطابق دستور" شورای عالی انقلاب فرهنگی" حق تحصیل ندارد واخراج می باشد.د ر مقابل خواست ما برای ابلاغ قانونی اخراج و یا دستور و حکم کتبی مبنی براخراج منا، ایشان گفتند: هیچگونه حکمی به صورت کتبی نه از طرف من و نه هیچکس دیگر به شما داده نخواهد شد.
تنها کاری که میتوانستیم انجام دهیم آن بود که درخواست کنیم لیست واحد های پاس کرده را به ما بدهند .خانم "مدیحی" در پاسخ گفتند: تنها با تسویه حساب این امر ممکن است. و نامه ای به معاونت آموزش در شیراز نوشتند (شماره۴۱۹۵/۵۲۱) مبنی بر اینکه واحد های گذرانده "منا مومنی" را بفرستید و آنرا فاکس نمودند.
در شیراز پس از مراجعه به معاونت آموزشی ، آقای "ثاقب" رئیس معاونت آموزشی برایمان توضیح دادند که ممنوعیت تحصیل بهائیان یک قانون است و چون در ترکیه قانونی وجود دارد که دانشجویان دختر نمیتوانند با حجاب در کلاس حاضر شوند، ما هم بهائیان را نمی پذیریم. و تحصیل شما یک تابلو ورود ممنوع است و حق ندارید تحصیل کنید. وقتی برایشان توضیح دادم که به فرض وجود ظلم در هر جای جهان نباید شما هم در ایران به ما ظلم نمائید و آیا حضرت محمد (ص) نفرموده اند که برای تحصیل علم حتی به بلاد کفر سفر کنید؟ و آیا حق تحصیل یک حق عمومی و جهانی برای تمام ابناء انسانی نیست که هیچکس نمی تواند آنرا نقض کند ؟در پاسخ فرمودند: اگر من در پست و مقام بالاتری بودم قوانین بسیار سختگیرانه تری برای شماها در نظر می گرفتم و برای گرفتن لیست واحد های گذرانده شده نیز باید به "دکتر میرزا جانی" مراجعه نمائید.
"دکتر میرزا جانی" برای ۴ روز بعد به ما وقت داد و پس از گذشت ۴روز به ما گفت: جوابتان را از حراست وزارتخانه تحویل بگیرید.
جناب آقای وزیر در این دور بی نتیجه احقاق حق تا کجا باید ادامه دهم؟ کار دیگری اکنون برایمان میسر نیست. دکتر "میرزا جانی" می گوید: سخنان آقای "لاریجانی" به ما هیچ ربطی ندارد و ما و ظایف خود را انجام میدهیم.
آقای وزیر من و منا و پدرش هیچ چیز ازشما نمی خواهیم جز انجام قانون مصوب و اعلان شده؛ اجرای مفاد قانون اساسی؛ دریافت حق انسانی ادامه تحصیل. هیچکس نمی تواند از پاسخ گوئی به آنچه مسئول است شانه خالی کند یا در برابر قانون و عدالت و یا در بارگاه الهی.
برای دریافت حق تحصیل فرزندم امید وارانه اقدامات حضرتعالی را دنبال میکنم .
با تقدیم احترام و خضوع
فریبا کرمی مادر منا مومنی دانشجوی اخراجی ترم ۷ دانشکده علوم پزشکی شیراز