جمعه، دی ۳

آتش زدن مغازه های بهاییان رفسنجان! چرا و چگونه؟



اول روزنامه چاپ می کنند، بعد سمینار برپا می کنند، یا در نماز جمعه مردم را با کلماتی مهیج و محرک به هیجان می آورند، بعد دستور می دهند؛ اگر در عیان نه، در خفا و بعد خانه و مغازه و زمین و محصول است که به آتش کشیده می شود. این مراحل برای سوزاندن مغازه بهاییان رفسنجان هم اتفاق افتاده است؛ اما از آنجا که هدف گم کردن رد پا است، "افراد ناشناس" در ظلمات شب دست به این "جنایات علیه بشریت "می زنند. در این میان مغازه های سیاوش روشنگر، علی شاکر، محبوب بندی، مسعود میبدی، ایرج پاینده، مجید پاینده و علی عمادی، طعمه آتش گشته است. آتش تعصب چنان زبانه کشیده که یک بار سوزاندن مغازه سیاوش روشنگر، قلب عاملش را آرام نکرده و بار دیگر آن را سوزانده است. در این بین محل کسب یک مسلمان اهل رفسنجان نیز به علت نام کافه "19" به گمان بهایی بودن صاحبش، به آتش کشیده شده است.
هیچ تلاشی از سوی مسئولین دولتی برای یافتن این افراد که روز به روز دامنه "اقدام علیه امنیت کشور" را بیشتر می گسترانند، صورت نگرفته است. در ضمن انتشارمطالبی دروغین و محرک در روزنامه رفسنجان و سخنرانی های امام جمعه این شهرستان، زمینه را برای این ظلم آشکار مهیا کرده. بنابراین اگر به فرض، مسئولین این شهرستان مستقیما هم در این جنایت دست نداشته اند، به طور غیر مستقیم، سر پیکان این ناامنی به سوی ایشان نشانه می رود.
اما وقوع حوادثی اینچنینی برای بهاییان در سایر شهرهای دیگر ایران، خبر از پروژه ای هماهنگ می دهد.نصب اسامی، نشانی و صنف بهاییان سمنان و شیراز بر سر در مغازه ها و خیابانها، همزمان با برپایی سمینارهایی بر ضد این آیین، شباهتهای این همزاده های مخرب را به خوبی نمایش می دهد و عجب آنست که در 18 دی 1387 نیز در "خَبر" کرمان زمین کشاورزی امامعلی راسخی از شهروندان بهایی این شهرستان، به آتش کشیده شد. چندی پیش از این حادثه، یک روحانی از قم برای تحریک مردم این روستا، فرستاده شده بود و مردم را تحریک نموده بود که باید بهاییان را از این شهر بیرون کنید و نیز تشویق کرده بود که اموال بهاییان را بسوزانند؛ همین اتفاق هم افتاد. بر در و دیوار بهاییان این محل نیز ناسزا و شعار نویسی شد.
سوزاندن 50 خانه در ایول مازندران وسکوت کامل مسئولین این محل و حتی مازندران، نشان آشکار دیگری بر این برنامه ریزی غیر انسانی ست.
این "بیگانه سازی" بهاییان که در زیر پوست شهرهای ایران در حال اجراست، کاملا سازمان یافته و تاحدی در حال عیان شدن است.علائم یک "نسل کشی" گروه اقلیت که آن را "دشمن"، "دیگری"، "نجس"، غیر انسان"، می سازند و با قطبی کردن جامعه بر ضد ایشان،احساسات مردم کوچه و بازار را بر ضد ایشان بر می انگیزانند. این گروه اقلیت به عنوان" ثروتمند"، "صاحب مشاغل با رده های بالا"، "کارخانه دار" و "مرفه" در جامعه فقر زده ایران تصویر می شوند تا بیشتر محسود و منفور عاملین جنایت قرار گیرند. آیا این آماده سازی ها را نمی توان در سایر جنایتهای علیه بشریت در تاریخ به خصوص در قرن اخیر سراغ گرفت؟

برای اطلاعات بیشتر درباره آتش زدن های رفسنجان و سایر شهرها می توانید به لینک های زیر مراجعه کنید:
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/06/blog-post_28.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/02/blog-post_5819.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2010/11/blog-post_7223.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/10/blog-post_08.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/07/blog-post_22.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2010/09/blog-post_9964.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/02/blog-post_14.html
http://khabarnavard.blogspot.com/2009/02/blog-post_572.html

چهارشنبه، دی ۱

مصادره منزل یک بهایی در اصفهان


مصادره اموال بهاییان، از جمله موارد آشکار آزارهایی ست که بر این اقلیت مذهبی ایران زمین، رفته است. از کف دادن جان و آینده و حق شهروندی و دستگیر شدن ها، فرصت کمتری برای مطرح شدن زیانهای بی شمار اقتصادیی که براین جامعه رفته است، باقی گذارده. ظلمی که پس از انقلاب 57 روی خود را بیشتر عیان کرد. از سوزاندن منازل و توقیف و مصادره اموال، زمین کشاورزی و مسکونی و غصب منازل گرفته تا ممانعت از کسب و کار و سوزاندن مغازه و پلمپ و عدم تمدید جواز کسب و ... .
این بار منزل مسکونی یک درگذشته بهایی به نام نیره گندم پاک کن، در اول آبان 89 توسط بنیاد مستضعفین اصفهان غصب شد. بنا به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، این خانه در پیش از انقلاب به شرکت امنا (نونهالان) مربوط به جامعه بهایی ایران، تعلق داشته و تمامی اموال و دارایی این شرکت بعد از انقلاب مصادره می شود. مامورین دولتی نیز چندین بار برای مصادره این منزل به این خانه مراجعه کرده اند اما با مخالفت خانم گندم پاک کن مواجه شدند که بیان می کرد تا وقتی زنده هستم می خواهم در منزل خودم زندگی کنم و اینک که او، در گذشته است، بنیان مستضعفان اقدام به غصب آن نموده اند.

خوشا نمازهای غصبی ساکنان جدید این خانه که بی شک خیلی هم مستضعف نیستند! خوشا آرامش و دلخوشیی که حتی از سر خانه یک پیرزن هم نگذشته است و خوشا ثواب هایی که در پی این ربودن صواب، نصیب ساکنان و عاملانش می شود. نوش جانشان باد! همان طور که نوش جان پیشینیان غاصبشان نیز شده است!

بازرسی مغازه چنگیز درخشانیان از بهاییان قائم شهر

در ادامه هجوم و وحشت افزایی نیروهای امنیتی در استان مازندران، مغازه حسین درخشانیان از بهاییان ساکن قائم شهر، در 30 آذر ماه مورد تفتیش قرار گرفت. این یورش در حالی صورت گرفت که نامبرده نیز به اداره اطلاعات قائم شهر احضار شده است.

دستگیری انیسا صفریان از دانشجویان اخراجی بهایی



اخراج از دانشگاه و محرومیت از حقوق اولیه شهروندی کافی نبود، دستگیر هم شد. گویا ظلم به نهایت نرسیده و هنوز هوسِ سیری ناپذیر ظالمان در این خطه سرسبز، آرام نگرفته است.

در ادامه آزارهای روز افزون بر بهاییان مازندران، انیسا صفریان از جوانان بهایی بهشهر در 29 آذرماه 89 دستگیر شد. نیروهای امنیتی این شهرستان شرقی مازندران، ساعت 7:30 بامداد این روز به منزل خانواده صفریان یورش برده و اقدام به تفتیش منزل این خانواده نمودند. مطابق معمول، کتب و جزوات و سی دی های مربوط به آیین بهایی، دو عدد کیس کامپیوتر و نیز موبایل انیسا، از غنایم این مامورین در آخرین روزهای پاییز امسال بود.

این افراد پس از جست و جوی منزل، انیسا صفریان، دختر خانواده را نیز به همراه خود بردند. قابل ذکر است که این دختر پیش از این به علت "اعتقاد به آیین بهایی" از دانشگاه علم و صنعت بهشهر اخراج شده بود. وی دانشجوی رشته ریاضی کاربردی این دانشگاه بود.

و باز هم تلویزیون را روشن می کنی و لبخند آقای محمد جواد لاریجانی را می بینی که دم از آزادی و حقوق بشر در ایران می زند و ادعا می کند : "بهاییان در ایران از حمایت قانون برخوردارند و بیش از ۳۰۰ بهایی دانشجو و معلم در دانشگاه های ایران وجود دارد".

بازداشت رویا قنبری و فتانه نوری


سر آن ندارد انگار که توفان ظلم در استان مازندران، دمی آرام گیرد. دو هفته پیش دستگیری پسر خانواده، دیروز، تفتیش منزل و بی حرمتی و امروز هم دستگیری دختر.
دوشنبه 29 آذر ماه 89، ماموران اطلاعات ساری، رویا قنبری از شهروندان بهایی این شهرستان را بدون هیچ حکم رسمی قضایی دستگیر کردند.
این در حالی ست که روز گذشته در 28 آذر، منزل خانواده قنبری مورد تفتیش نیروهای امنیتی قرار گرفته بود و به نامبرده به طور شفاهی گفته شده بود خود را به اداره اطلاعات معرفی کند تا به تعدادی از سوالات پاسخ دهد. صبح روز دستگیری، با خانواده قنبری از طرف اطلاعات ساری تماس گرفته شد و از رویا قنبری خواسته شد تا برای تحویل لباس های برادرش،امید قنبری که اینک در زندان ساری ست مراجعه کند. همسر امید، فتانه نوری لباس ها را برای همسرش به اداره اطلاعات برد اما مامورین به وی اظهار داشتند با تو کاری نداریم باید رویا قنبری خود را تحویل دهد؛ وقتی دختر خانواده، به اطلاعات ساری مراجعه کرد، وی را دستگیر کردند و طی تماسی تلفنی به خانواده اش اطلاع دادند که او بازداشت است.
دو روز از دستگیری رویا نگذشته است که در روز گذشته اول دی ماه، همسر امید قنبری، فتانه نوری نیز دستگیر شد. وی پیش از این نیز بارها مورد بازجویی از سوی اداره اطلاعات ساری قرار گرفته بود و با اینکه خود مسلمان است، به علت اعتقاد مذهبی همسرش از شغل خویش در اداره اصناف اخراج شد. اینک پس از گذشت دوهفته از دستگیری همسرش ، او را نیز دستگیر کردند.
این ظلم در شرایطی صورت می گیرد که پدر و مادر این خواهر و برادر و در شرایط بدی به سر می برند.
از کسی پوشیده نیست که این آتش ظلم چگونه در خرمن ایرانیان اوفتاده و لاقل 30 سال از زندگی بهاییان این مرز و بوم را در آتش بلایش سوزانده. همانطور که پدر امید قنبری در نامه اش نگاشته، هرگز نمی اندیشید وقتی 30 سال پیش به علت "اعتقاد به آیین بهایی"، از شغل خود اخراج شد، امروز پسرش و دختر و عروسشان به همین علت زندان شوند. این آزار و اذیت به خصوص در سال جاری دامان بهاییان مازندران را گرفته و به انواع و اقسام شکلها خود را می نمایاند.

تفتیش منزل خانواده قنبری از شهروندان بهایی ساری و مراجعه برای دستگیری فتانه نوری

هنوز جوهر قلم پدر امید قنبری بر نامه ای که حاکی از درد و رنج وارد بر خانواده اش بود، نخشکیده، که ماموران اطلاعات ساری، ظلم های دیگری بر این خانواده وارد آوردند.
پس از دستگیری امید قنبری، شهروند بهایی ساری، مامورین امنیتی این شهرستان، برای دستگیری همسرش فتانه نوری، به خانه وی رجوع کردند. بعد از ظهر روز یکشنبه 28 آذر ماه 89؛ این افراد قصد داشتند تنها با ارائه حکمی دست نویس، این زن جوان را دستگیر کنند.
مامورین امنیتی ساری ابتدا به منزل پدر فتانه نوری مراجعه کردند و چون فردی را در محل نیافتند، روانه خانه پدر شوهر وی یعنی آقای قنبری شدند. این بار نیز مانند بسیاری از موارد پیشین خود را با عناوین دروغینی چون پستچی معرفی کرده و داخل منزل خانواده قنبری شدند.
با وجودی که هیچ حکمی مبنی بر تفتیش منزل در دست نداشتند، محل را زیر و رو نموده و کتب، تصاویر، نوار های کاست و سی دی های مربوط به آیین بهایی، یک جلد قرآن مجید و نیز رسیور ماهواره این خانواده را ضبط کردند. تفتیش این مامورین همراه با بی حرمتی نسبت به بنیانگذاران آیین بهایی و نیز افراد خانواده بود. این افراد همچنین از رویا قنبری خواهر امید قنبری به طور شفاهی خواستند تا فردا صبح خود را به دفتر اطلاعات ساری معرفی کند.




.

یکشنبه، آذر ۲۸

نامه پدر امید قنبری از دستگیر شدگان بهایی ساکن ساری!



امید قنبری از شهروندان بهایی شهرستان ساری در روز پنج شنبه 18 آذر ماه در مغازه خود دستگیر شد. مامورین امنیتی این شهرستان در ساعت 10 صبح، نامبرده را بدون تسلیم هیچ گونه حکم رسمی دادگاه و در محل کسبش بازداشت کردند. پیش از این نیز بارها مغازه و منزل امید قنبری مورد یورش نیروهای امنیتی قرار گرفته است و خود و همسرش برای بازجویی به اداره اطلاعات ساری فراخوانده شده اند. این جوان 30 ساله همچنان در زندان ساری به سر می برد.
مطلب زیر نامه ای است از زبان پدر امید قنبري.




اینجانب قنبر‌علی قنبری متولد سال 1321 هـ . ش پدر صباح (امید) قنبری ، یکی از بازداشت شدگان بهائی مقیم ساری، با اطلاع شما می‌رسانم که صبح پنجشنبه 18/9/89 پس از تماس‌های متعدد به تلفن مغازه، منزل و همراه فرزندم و عدم پاسخگویی ایشان باعث نگرانی اینجانب و همسر و مادر و خواهرانش شد که پس از رفتن به محیط کاری ایشان و مواجه شدن با مغازۀ بستۀ او ، نگرا نی و اضطراب خانواده دوچندان شد. با پرس و جو از بقیۀ مغازه داران پاساژ، مطرح کردند که حوالی ساعت 9:45 تا 10: 15 یک گروهی با رفتار خشونت‌بار به مغازۀ ایشان رفته و او را با خود بردند. این گروه مأموران اطلاعات بودند که بدون هیچگونه حکم رسمی دادگاهی و بدون دادن اطلاع به خانواده حول ساعت مذکور، ایشان را از محل کار به بازداشتگاه اطلاعات بردند و باعث ناراحتی و تشویش بسیار زیادی برای ما گردیدند و از آنجایی که پسرم عضو هیچ گروه سیاسی ، غیر‌اخلاقی و غیر‌قانونی نبوده این دستگیری ما را بیشتر در شک و شبهه قرار داد و بر نگرانی خانواده افزود.

با مراجعه به دادگاه انقلاب ساری مطرح نمودند که هیچ حکم کتبی اینجا نیامده و تا شنبه اتهام ایشان تفهیم می‌گردد. روز شنبه دوباره به همان دادگاه رفتیم و پس از صحبت با بازرس مربوطه پسرم را با سه تن از افراد اطلاعات در حالی که دستبند در دست داشت به سمت داخل دادگاه بردند. اجازۀ دیدار به ما ندادند و فقط توانستیم از راه دور لحظه‌ای چهرۀ پسرم را ببینم.

لازم به ذکر است که در هنگام ورود پسرم به دادگاه مأموران اطلاعات با رفتار کاملاً اهانت‌آمیز نه تنها مانع از نزدیک شدن ما به ایشان شدند بلکه اجازه ندادندکه خودروی ما در کوچۀ دادگاه پارک شود و با تذکر همراه با اهانت مانع از نزدیکی به پسرمان شدند. در حالی که قلب من و همسر و خواهران و برخی از بستگان برای دیدن پسرم می‌تپید، حتی موفق به پرسیدن حال او نشدیم. زمانی که فرزندم برای تفهیم اتهام وارد دادگاه شد ما برای دادن لباس شخصی و مقداری خوراکی از مأمور اطلاعات که در طبقۀ همکف دادگاه حضور داشت اجازه گرفتیم و ایشان گفتند که در حین خروج متهم می‌توانید این وسائل را به او تحویل دهید. من به همراه دخترانم منتظر خروج او در مقابل درب دادگاه شدیم و هنگامی که امید عزیزم دوباره با دستبند و احاطۀ مأموران جسور به دورش در حال خروج از دادگاه بود، ما طبق وعده ای که مأمور اطلاعات به ما داده بود نزدیک آنها شدیم تا لباس و خوراکی را تحویل دهیم ولی این مأمورین حرمت موی سفید مرا نگه نداشتند و با لحن بسیار بی‌ادبانه و با بی‌حرمتی به دخترانم و حتی توهین به عقایدمان مانع از نزدیکی ما شدند. با اسرار ما به اینکه ما داریم به گفته خودتان عمل می‌کنیم دوباره تلاش خود را برای تحویل لباس و خوراکی انجام دادیم ولی این بار یکی از مأمورین اطلاعات بی‌دلیل در هنگام صحبت دخترم مبنی بر اینکه تقاضا داریم که این لباسها را به برادرم بدهید، اسپری فلفل اشک‌آور خود را به طور مستقیم به صورت دخترانم پاشیده که باعث سوزش چشم و دهان و صورت آنها گردید.
آیا این رفتار مناسب مأموران یک کشور عدالتخواه است؟ آیا این این همان اخلاق حسنه ای است که در اسلام بسیار از آن یاد شده؟ آیا تقاضای ما مخالف قانون و وعدۀ مأموران اطلاعات بوده؟
قضاوت با منصفین است.


پس از این ماجرا با وجود اینکه موفق به دیدار پسرمان نشدیم و از حال ایشان نتوانستیم با خبر شویم، با سرعت تمام پسرم را به داخل ماشین فرستاده و از محل دور شدند. متأسفانه جامعه ما فاقد رعایت قانون می‌باشد، زیرا پس از این اتفاقات، مجدداً نزد بازپرس دادگاه رفتیم و ماجرای بی‌حرمتی مأمورین را متذکر شدیم ولی با نهایت تأسف بازپرس محترم بدون هیچگونه اظهار نظری راجع به این موضوع، بی‌تفاوت به کار خویش مشغول شدند و وقتی که از ایشان سؤال کردیم که پسرمان متهم به چه جرمی می‌باشد؟ بازپرس در نهایت بی‌اعتنایی گفتند اتهامات ایشان به شما مربوط نمی‌باشد و شما عددی نیستید. ما نیز با وجود همه تلاش خود دادگاه را با ناراحتی ترک کردیم.

اما موضوع به اینجا ختم نشد. تقریبا ظهر همان‌روز پسرم از اداره اطلاعات با مادر همسر خویش تماس گرفته و زیر فشار مأموران علی‌رغم میل باطنی خویش خواستار تسلیم همسرش به اداره اطلاعات شده. این تماسها توسط مأموران به صورت مکرر و با تهدید های پیاپی ادامه داشت و در حالی که همسرش و مادر همسر ایشان که از حال جسمانی خوبی برخوردار نبودند، با این جریانات روز به روز بر نگرانی و ضعف جسمانی آنان افزوده شد.
آیا به نظر شما نرفتن همسر ایشان بدون حکم رسمی، کار غیر قانونی تلقی می‌شود؟
آیا چنین کاری قانونی است که با تماسهای تهدید‌آمیز و وارد آوردن فشار و استرس به خانواده ها، همسر ایشان را مجبور کنند به کار غیر قانونی آنها تن دهد؟ جواب را به خودتان واگذار می‌کنیم. به همین خاطر ما نزد دادگاه رفتیم و با نهایت جدیت مطرح کردیم که تا زمانی که شما اظهاریه رسمی دادگاه ندهید اجازه نمی‌دهیم که عروسمان نزد شما بیاید زیرا او امانتی است که پسرم به ما سپرده.

دادخواهی زیادی پس از این جریانات توسط ما به ارگانهای دولتی از جمله دادگاه‌ها، دادستانی، فرمانداری و . . . انجام شد و صبق معمول هیچگونه ترتیب اثری توسط این سازمان‌ها داده نشد و اظهار داشتند که اطلاعات بر همه سازمان‌ها و مراکز دولتی ارجحیت دارد. این ظلمها و تهدیدها و بی‌حرمتی ها باعث بیماری نوه 8 ساله من شد که به علت علاقه شدیدش به دائی خویش و نگرانی هایی که در خانواده به وجود آمده بود، چنان بغضی در وجودش ایجاد شد که سه روز توان خوردن غذا را نداشت به طوری که پزشکِ نوه عزیزم مطرح کرد که این کودک 8 ساله چه دیده که "غصه درونی" در او ایجاد شده و بر تنفس و حنجره او تأثیر گذاشت؟

اینها را گفتم تااز شدت فشار روحی تحمیل شده بر ما و خانواده با خبر باشید. ناگفته نماند که در تاریخ 28/7/89 نیز 9 مأمور اطلاعات به محل کار پسرم امید جان بدون حکم رسمی دادگاهی وارد شده بودند و به تفتیش مغازۀ وی پرداختند. بدون هیچ دلیلی فاکتور خرید و دفتر فروش روزانه و ساعت دیواری مغازۀ او را که مزیّن به آیه "یا الله المستغاث" بود را با خود بردند و پس از آن با پسرم سوار ماشین به منزل ایشان رفته و در نهایت بی‌احترامی به عقاید و توهین به مقدسات آئین بهائی و هتک حرمت به عروسم به تمام قسمتهای شخصی منزل ایشان وارد شده و تمام کتابهای دینی پسرم و اوراق مذهبی ایشان و همچنین برخی وسائل شخصی از جمله سی‌دی عروسی و جشنها و عکسهای خانوادگی و دفترچه خاطرات عروس و پسرم که اصلاً به آنها مربوط نمی‌شد و همچنین کِیس کامپیوتر که مملو از اطلاعات شخصی بود را با خود بردند.

بعد از پیگیری مکرر پسرم مبنی بر پس گرفتن فیلمهای شخصی و مابقی وسایل، هیچ اقدامی جهت آنان صورت نگرفت و پس از دو روز از واقعه تفتیش مغازه و منزل، عروسم را که در شرکت اصناف مشغول به کار بود بدون هیچ دلیلی اخراج نمودند و مدیریت شرکت بیان داشت که من از کار شما بسیار راضی هستم ولی دیگر نمی‌توانم اجازه دهم در اینجا مشغول به کار باشید. از آنجایی که عروس من دختری مسلمان است پیش از ازدواجشان هم دچار بازجویی زیادی توسط مأموران اطلاعات به صورت جداگانه شده بودند. سه مرتبه پسرم را خواسته بودند و سوالات تکراری راجع به اعتقادش و همچنین علاقه او به یک دختر مسلمان می‌پرسیدند و فشار روحی به او وارد می‌کردند و سه مرتبه هم عروسم را برای همین سوالات به ستاد خبری اطلاعات احضار کردند که در آخرین بازجویی 6 ساعت بازداشت بود و مورد فشار روحی و همچنین ضربۀ جسمی قرار گرفت. این فشارها نه تنها از میزان علاقه آن دو جوان نسبت به هم نکاهید بلکه بر شدت عشق آنها افزود زیرا با تحقیقاتی که صورت گرفت متوجه این مطلب شدند که نه‌تنها بهائیان کافر و مشرک نیستند بلکه خود آئینی مستقلند که پروردگار یکتا را می‌پرستند و در احکامشان جز اُنس و الفت و خدمت و محبت چیز دیگری نیست. دو خانواده رضایت نامه رسمی و قانونی جهت ازدواج آنها دادیم و این دو جوان به روش قانونی و عرف ملّی به عقد اقتران هم درآمدند و در صحت و عقد آنها جای هیچ شک و تردیدی نمانده.

ایام، ایام ماه مبارک محرم و شهادت امام حسین(ع) است. آیا کسانی که فقط به دلیل جاه و مقام شخصی خود مرتکب ظلم و ستم به افراد بی‌گناهی همچون پسرم می‌شوند مظلومیت امام حسین را به یاد نمی‌آورند؟ آیا آنها جوابی برای پرسشهای الهی در آخرت خواهند داشت؟ آیا جواب اشکهای مادر نگران و غصه‌های پدر مضطرب را می‌توانند دهند؟
تنها چیزی که به من پدر 69 ساله و همسرم مادر 68 ساله اطمینان قلب و آرامش می‌دهد، بیان حضرت محمد(ص) است که می‌فرمایند: "از نفرین مظلوم بترسید اگر چه کافر باشد، چه که در برابر آه مظلوم پرده و حجابی نیست" (نهج‌الفصاحه ، فقره 48 ، مترجم: ابولقاسم پاینده) و خداوند قسم یاد نموده‌اند که از ظلم احدی نگذرند.

با اخراج کردنم از اداره به علت عقیده‌ام در سال 1360 گمان نمی‌کردم که آن سوءتفاهمات آنقدر ادامه بیابد که به فرزندانم نیز برسد. ولی حال می‌بینم که پسر 30 ساله من هم به نوعی در تحت فشار همان ظلم و ستم قرار دارد.

ما مسالمت‌آمیز ‌ترین راه برای دادخواهی و تظلم به اولیای امور را انتخاب کردیم و آنچه را که تا حال بر ما وارد شده به رضای الهی صبورانه تحمل می‌کنیم تا عملا ثابت نمائیم که پیرو "وحدت عالَم انسانی و صلح عمومی" هستیم.

دوشنبه، آذر ۲۲

تقدیم به همه آزاد اندیشان این خطه تابناک / نوشته ای از رها ثابت

این نگاشته زیبا توسط رهای ثابت عزیز ،از شهروندان بهایی، نوشته شده است که چندیست چهارمین سال حبس خود را در زندان شیراز آغاز کرده است؛ به جرم خدمت به آبادانی وطنش ایران!


تقدیم به همه آزاد اندیشان این خطه تابناک

زن به چرخش فلک می چرخد و گاه از جوشش غوغای درونش مستانه می رقصد.هر چرخشی طره زلفش را به تمنای سویی می برد تا هر تار مویش در تعینی از حقایق کائنات معرفتی از جمال حوریه رقصان را معنی کند و در استعلای دستانش آسمان حاجات نیازمندی حبیبانش را نازل کند. کوبش پاهایش بر صفای قلب عشاق نوای زنجیر بندگی را می نوازد و سایه های حرکت دامنش خرق حجبات نفس سرکش را به نقش می کشد.
می چرخد و می رقصد و به آواز هاتف غیب تارهای تن لطیفش را یک یک به صدا در می آورد تا مبادا نوای نا کوکی گوش عارفان خسته از عزلت را از ترنم سرود عشق باز دارد . دست بر دست می کوبد این حوریه چرخان تا مگر به وجد آید آن روح قدسی که نقش نبسته از آلایش دنیا که شاید خون حیات در رگهای کالبد حقیرش آتش زند به خرمن نا محرمان حریم دوست . چشم بر می بندد تا مگرساقی از دست ساغر ازلی گیرد و دهان می گشاید تا از خمر بقا نصیب جوید.
و حال او مست از باده حق می چرخد و به رقص می آید تا در هر چرخشی، رها تر از پیش، آزادگی را در آغوش معرفت گیرد؛ شاید در پس این خلوت غریب، غریب نباشد. نه غربت از سر بیگانگی؛ که یقین دارد یگانگی را به ما ء صبوری به امانت برده است . پس کمر دوتا کرده به رکوع اطاعت و سینه چاک می کند از بهر سنان بی وفایان تا مبادا به رندی تاج لیاقتش را به وقت سجده شکر به سرقت برند .
حال نه خسته که رمیده از حرکت و چرخش می ایستد تا بال گشاید به اوج خلوتخانه هستی. به آن سراپرده ای که آراسته شده به زیور صفات اولیا و منقوش است به دم عشاق و معطر شده به نیایش مقربان و منور است به قدوم انبیا و مختوم بوده به حرم کبریا تا مگر ببوید و ببوسد آن تراب حیات را که به دم حق رقصان شده در عالم کون؛ و حقیقت یافته به روح امانت و تجسم یافته به ناز حوری حب؛ تا این بار بچرخد به چرخش قلم عشق و برقصد به رقص فنا و بخواند به آواز عند لیب بقا که برکشیده حلقه تابدار زلف یار گردنش را.
رها
7/9/89

دوشنبه، آذر ۱۵

انصاف مردم



این مقاله توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد ارسال شده است.
منصف شدن مردم و پسرفت حکومت
آنچه را از والدین خود در مورد آزار بهائیان توسط مردم شنیده بودیم هنوز به یاد داریم. هر وقت پای صحبت آنها می نشینیم شرح می دهند که چگونه مردم به تحریک علماء که به نام دین و اعتقاد مردم بر آنها مسلط بودند، از آنها می خواستند که هرجا فرد بهایی را دیدند مورد آزار و اذیت قرار دهند و مردم که اطلاعات کافی از این آئین نداشتند و این کار را ثواب می دانستند به این کار دست می زدند. پدرم تعریف می کند که چگونه در راه مدرسه و همچنین برگشت تا خانه با سنگ و چوب از آنها پذیرایی می شد و الفاظی زشت و رکیک به آنها گفته می شد.
دولت و سیاستمداران وقت نیز یا خود را از این ماجرا کنار می کشیدند و یا از ترس فتوای علما بر ضد خود گهگاهی با آنها همراه می شدند، البته تا می توانستند خود را داخل بازی علما نمی کردند. وقت این مقال برای فتنه بر پا کردن ظاهرپرستان که دین را بازیچه نیات پلید خود قرار دادند و با توجه به سلطه ی خود بر اعتقادات مردم آنها را به اموری فرا می خواندند که قلب هر انسان آزاده ای را به درد می آورد تنگ است.
زمان در گذر شد و مردم که برخی با بهاییان همسایه بودند و جز خوبی ندیدند و برخی در محل کار با بهاییان همکار بودند و یا به فروشگاه ها و یا تعمیرگاه های آنها می رفتند و جز انصاف از آنها نمی دیدند و برخی نیز که به فکر فرو رفتند که نکند در پس این فتواها نفع شخصی نهفته باشد به تحقیق در مورد این آئین جدید پرداختند و رفته رفته پی به نیت واقعی علما و همچنین راه و رسم بهائیان بردند.
انقلاب در ایران نقطه عطف دیگری برای شناخت بهتر بهاییان شد. هرچند اوایل انقلاب که مردم در بحبوحه براندازی نظام شاهنشاهی بودند و علما از این موقعیت سود جسته و بهائیان را جاسوس اسرائیل خواندند و بار دیگر کینه توزی علما به این آئین که جز مهرورزی نمی خواهد شدت گرفت و عده ای مردم که در حال و هوای انقلاب بودند چشم به دهان علما دوختند، لیک هرچه از انقلاب گذشت و تقلید و اجرای کورکورانه فتواها جای خود را به تحقیق و تفحص پیرامون مسائل جاری جامعه داد، رفتار هم میهنان با بهاییان رو به بهبود رفت و روز به روز ارتباطی خالی از تعصب و خرافات برقرار شد، سوء تفاهمات برطرف گردید و راه مهرورزی میان هم میهنان، فارغ از کیش و مرام و آئین پدیدار گشت. مردم که از رفتار حکومت چه با دیگر مذاهب و چه با مسلمانان به تنگ آمده بودند راه تحری حقیقت را پیش گرفتند و دیگر با دیدن یک بهایی و یا با تحریک بی جای علما به هم میهنان خود اهانت نمی کردند.
اسب زمان در حرکت بود تا به اتفاقات اخیر و فشار حکومت که از بعد از انقلاب به طور کامل در اختیار علما بود بیشتر و بیشتر شد؛ حالا دیگر سیاستمداران خود علما بودند و همین سبب فشار مضاعف بر هر که عقیده ای جز آنچه دولتمردان با خفقان ایجاد کرده بودند شد. این امر سبب گردید تا هم وطنان بیش از پیش به کینه ورزی بی دلیل حکومتیان نسبت به بهاییان پی برند و بنگرند که چگونه همان فشارها را بر خودشان وارد می آورند آن هم به این دلیل که نمی خواهند حکومت ظلم بر آنها سلطه داشته باشد.
یادم نمی رود که بعد از مدتها به دیدار استادی رفتم که در دوران خفقان اوایل انقلاب به طور خصوصی به بهاییان موسیقی درس می داد. به محض دیدن، مرا در آغوش کشید و پشت سر هم از من معذرت خواهی می کرد، او می گفت که ما داریم تاوان گناهانی را پس می دهیم که بدون فکر بر شما وارد می آوردیم، حالا که خود گرفتار این مصیبت شده ایم و از ذهن مان می گذرد که چه ها بر شما کرده ایم عرق شرم بر پیشانی مان می نشیند و روی دیدار شما هم وطنان را نداریم. یادمان باشد کسی این حرف را زد که تازه خود همان زمان هم رابطه خوبی با بهاییان داشت. از این نمونه ها بسیار است که اکثر هم میهنان راهی دیگر پیشه کرده اند و چون به هم می رسیم مهربانانه و گاهی شرمگینانه با ما برخورد می کنند و راه دوستی و مودت بین تمامی ایرانیان باز شده و از این رهگذر حال دولتمردان که اتحاد ایران و ایرانی آنها را به پایان راهشان نزدیک می کند مشخص است.
حکومتیان بیش از پیش فشار وارد می آورند. به جلسات بهایی می ریزند، حکم زندان و تبعید صادر می کنند، به کسانی که جز ایرانی بهتر را نمی خواهند تهمت جاسوسی می زنند، به حریم خصوصی شان وارد می شوند و اموال شان را تصرف می کنند.
این است که به اعتقاد بسیاری، مردم ایران زمین منصف شده اند، راه تحقیق پیش گرفته اند ، با هم میهنان از هر قوم و مذهبی مهربان شده اند و از آن رو دولت متخاصم تر، خرافی تر، زورگوتر و جبارتر شده و جای بسی تأسف است که از ملت خویش عقب افتاده و به قهقرا می رود، برای همین است که می گوییم دولت پسرفتی شدید به اعماق تاریکی داشته و مردم روز به روز آگاه تر و داناتر می شوند و این شکاف میان مردم و دولت روز به روز آشکارتر می شود و در نهایت حقیقت پیروز خواهد شد.

شنبه، آذر ۱۳

بازداشت روح الله اخلاقی از شهروندان بهایی شیراز

چهارسوی این مرز و بوم از ناله بیداد خالی نمانده و این بار، دستگیری دیگر در شیراز.
به گزارش خبرگزاری رهانا، ظهر روز 9 آذر ماه 89، مامورین امنیتی شیراز به منزل روح الله اخلاقی از شهروندان بهایی شیراز یورش برده و پس از تفتیش کامل منزل، نامبرده را به همراه خود بردند. هنوز از محل نگهداری وی اطلاعی در دست نیست.
این مامورین در حین بازرسی خانه، کامپیوتر، سی دی ها و کتب مربوط به دیانت بهایی و تعدادی از وسایل شخصی او را نیز ضبط نمودند.

دستگیری دو شهروند بهایی در رامسر



در ادامه موج دستگیری های گسترده بهاییان به خصوص در استان مازندران، دوشهروند بهایی دیگر دستگیر شدند.
بنا بر گزارش خبرگزاری رهانا، مجید آقا صفری و سراج کیان در روزدوشنبه اول آذر ماه 89 و در حین حضور در مراسم مذهبی بهایی دستگیر شدند. مامورین امنیتی شهرستان رامسر، به منزلی که این مراسم (*ضیافت نوزده روزه) برگزار شده بود هجوم بردند و دو نفر از ایشان را به همراه خود بردند.

این اول بار نیست که مامورین اطلاعات مازندران به مراسم مذهبی بهاییان هجوم می آورند.
سال گذشته در آذر ماه 88، به دو ضیافت بهاییان تنکابن هجوم برده شد و ضمن ایجاد ارعاب و ترساندن حاضران، دو نفر دستگیر شدند. حمله بعدی در بهمن ماه سال گذشته صورت گرفت. در آن روز تعدادی مامور امنیتی همراه با سلاح گرم به جشن بهاییان بهنمیر از توابع بابلسر مازندران یورش بردند و ضمن هراساندن شرکت کنندگان، از مراسم فیلم برداری کردندند و آنها را ملزم نمودند که برگه های پرسشنامه ای را پر کنند. در ضمن چند روز بعد دو تن از حاضرین آن جمع دستگیر و بازداشت شدند.
ماه گذشته نیز در 12 آبان 89، مامورین اطلاعات چالوس، نور و ساری به ضیافت بهاییان شهرستان نور یورش بردند، دو نفر را دستگیر کردند و حاضرین را مجبور به نوشتن پشت نویسی و گزارش کامل از مشخصات بستگان درجه یک خود نمودند.
به هر حال این چهارمین حمله سازمان یافته ای ست که در یک سال اخیر به مراسم مذهبی بهاییان می شود.مراسمی که به گفته خود مسئولین کشور برای هر دین و مذهبی آزاد است.
بی گمان، پس از دستگیری 7 مدیر جامعه بهایی در سال 87 و تعطیلی کامل تشکیلات بهایی در اسفند ماه همان سال، دولت ایران قصد فشار آوردن مضاعف بر تک تک بهاییان ایران را دارد. این روش های خشونت آمیز دولت ایران که جامعه بهایی ایران دیریست با آن آشناست و از ابتدای پیدایشش لحظه ای از گزند آن در امان نبوده، تا به حال نتوانسته این جامعه را از پویایی و حیات و سرزندگی بازدارد؛ چیزی که مسئولین در پی آن هستند. مجبور به ترک وطن کردن از طریق فشار و اختناق اقتصادی، آتش زدن مغازه و منزل و مصادره زمین و بستن حسابهای بانکی، ایجاد رعب و وحشت به وسیله دستگیری و هجوم به منازل و مراسم، محرومیت از حقوق ابتدایی اجتماعی مانند تحصیل در دانشگاه و مشاغل دولتی و بسیار مشاغل دیگر، تنگ نمودن عرصه فعالیت های ایشان و تدوین برنامه هایی برای بدبین نمودن سایر شهروندان ایرانی از جمله فعالیت هایی ست که دولت ایران به خصوص در سال اخیر در ارتباط با این اقلیت مذهبی ایرانی انجام می دهد.

** ضیافت نوزده روزه یکی از گردهمایی بهاییان است که هر نوزده روز یک بار برگزار می شود. در این تجمع سه بخش عمده وجود دارد: بخش "روحانی" مخصوص خواندن دعا و مناجات و تفکر بر معانی آن، بخش "اداری" مربوط به مشورت درباره مسائل جامعه بهایی و پیشنهاداتی برای بهبود و رفع مشکلات و نیز پیشرفت روحانی و اجتماعی بهاییان و سایر مردم می شود. در نهایت بخش " اجتماعی "ست که با هدف عمده الفت و محبت و تحکیم ارتباط بین اعضای جامعه بهایی صورت می گیرد. ضیافت شامل همه اعضای جامعه بهایی می گردد و در آن فرصتی برای انتخاب مسئولین جامعه بهایی در سطح محلی وجود دارد. اما پس از انقلاب 57 ، تمام محافل انتخابی بهایی تعطیل گردید و در نتیجه این کارکرد ضیافت در ایران از دست رفت .بهاییان در 30 سال گذشته محلی برای برپایی مراسم خود نداشته اند زیرا که تمام اماکن آنان توسط دولت غصب گردید؛ بنابراین جلسات دعا، مشورت یا ضیافت را در منزل خود و با تعداد محدود برگزار می کنند.