دوشنبه، اسفند ۹

بازداشت بدیع الله لهراسب، بهایی ساکن سلمان شهر


این طوفان، سر بازایستادن ندارد و هر روز کرانه دیگری را در خویشتن در می رباید. شهر دیگری از استان مازندران شاهد دستگیری شهروند بهاییش شد! این بار سلمان شهر (متل قو). بدیع الله لهراسب از بهاییان ساکن این شهرستان، در 30 بهمن ماه 89 توسط نیروهای امنیتی این منطقه بازداشت شده است. از آن زمان تا کنون وی اجازه یافته دو بار با همسرش، شهناز لهراسب تماس بگیرد.
بدیع الله لهراسب از اهالی شهرستان یزد بوده است و پیش از انقلاب استاد دانشگاه؛ اما پس از انقلاب فرهنگی 59 به مانند سایر شهروندان بهایی از شغل خویش اخراج شده است.

شنبه، اسفند ۷

صدور حکم سه سال زندان و جریمه نقدی برای پیام اغصانی شهروند بهایی!




حکم دیگری از سوی شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران اعلان شد. این بار پیام اغصانی شهروند بهایی به 3 سال حبس و پرداخت چهارصد هزار تومان جریمه نقدی محکوم شده است.
در سحرگاهی سرد در 25 دی ماه سال 1387، نیروهای امنیتی تهران هجوم گسترده ای را به منازل 12 خانواده بهایی در سراسر تهران صورت دادند و خانه پیام اغصانی یکی از آنها بود. این مامورین پس از تفتیش کامل منزل و نیز ضبط کتب، سی دی ها و تصاویر مربوط به آیین بهایی، او را نیز به همراه خود بردند. این شهروند بهایی مدت 2 ماه تحت بازجویی و مدتی را در سلول انفرادی زندان اوین به سر برد و در 21 اسفند ماه 87 به قید وثیه و به طور موقت آزاد شد.
پیام اغصانی 32 ساله و ساکن تهران است. وی دارای همسر و دختری خردسال می باشد.

پنجشنبه، اسفند ۵

شروع محکومیت 4 ساله پیمان کشفی، شهروند بهایی!



پیمان کشفی نجف آبادی دوران محکومیت 4 ساله خود را از 25 بهمن ماه سال جاری در زندان اوین آغاز کرد. این شهروند بهایی در 25 تیرماه ماه 89 در دادگاه 28 انقلاب تهران به ریاست قاضی مقیسه به 4 سال حبس محکوم شده بود. اتهام او نیز به مانند اتهامات بی اساس سایر زندانیان بهایی "عضویت در گروه غیر قانونی و بر انداز (منظور آیین بهایی است)" عنوان شده است.بررسی دادگاه تجدید نظر تخفیفی در حکم نامبرده ایجاد نکرد و بنابراین پیمان کشفی به اتهامی بی اساس مجبور به تحمل 4 سال حبس در زندان اوین است.

پیشتر، پیمان کشفی در روز 27 مهر ماه 88 دستگیر شد. در همین روز، وی را با احضاریه ای کتبی، " بابت پاره ای توضیحات" به دادگاه انقلاب تهران فرا خواندند؛ ولی تا شب، خبری از او نشد. فردای آن روز، همسر و خانواده پیمان برای پیگیری وضعیت او به دادگاه انقلاب شعبه بازپرسی امنیت رفته و جویای احوالش شدند. مامورین به آنها اعلام داشتند که آقای کشفی در بند 209 اوین بازداشت شده و جرمش را هم خودش می داند ولی بر اساس گفته های مسئولین، تا دو ماه اجازه ملاقات با مامورین را نخواهد داشت و لباسها را هم از خانواده وی قبول نکردند.

پیش از این نیز در شهریور ماه 88 با پدر پیمان کاشفی تماس گرفته شد و اعتراضاتی نسبت به برگزاری ضیافت نوزده روزه* در منزل پیمان کشفی نمودند. مامورین، اینگونه عنوان نمودند که با وجود تعطیل نمودن تشکیلات توسط دولت، شما حق تشکیل ضیافت را نخواهید داشت. پیمان کشفی با قبول اطاعت از حکومت در ارتباط با تعطیل کردن تشکیلات بهاییان ایران، تشکیل ضیافت را یک فریضه روحانی معرفی کرد که مانند سایر فرایض قابل چشم پوشی نیست و افراد بهایی به صورت فردی، اقدام به تشکیل این گردهمایی می نمایند. ماموری که با او تماس گرفته بود هم نامبرده را تهدید به مصادره اموال و احضار به دادگاه نمود.

در همین روزها تماسی با مدیر شرکت پیمان کشفی گرفته شد و از او خواستند تا این کارمند بهاییش را اخراج کند و تهمت های ناروایی همچون " توهین به مقدسات اسلام" را نثار آقای کشفی کردند. اما واکنش مدیر شرکت بسیار شرافتمندانه بود. او که کاملا با کارمند خود آشنایی داشت و حرفهای مامور را نادرست می انگاشت، به دفاع از حقوق پیمان کشفی پرداخت و تمام اتهامات وارده را نادرست خواند. او اعلام داشت که کارمند خود را به هیچ وجه اخراج نخواهد نمود مگر آنکه حکمی رسمی دریافت دارد و در ضمن حتی اگر او بخواهد پیمان را اخراج کند، همکاران مسلمانش اجازه چنین کاری را به وی نخواهند داد.
پس از تهدید بی نتیجه وزارت اطلاعات و فشارهای چند جانبه بر خود او، خانواده و رئیس شرکتش، مامورین امنیتی او را به دادگاه طلبیدند و او مانند بسیاری از بی گناهان، بدون جرم و خداحافظی روانه زندان پر وحشت اوین شد.
وی پس از مدتی تحمل حبس با قید وثیقه ۱۰۰ میلیونی به طور موقت از زندان آزاد شده بود.




* ضیافت نوزده روزه یکی از گردهمایی بهاییان است که هر نوزده روز یک بار برگزار می شود. در این تجمع سه بخش عمده وجود دارد: بخش "روحانی" مخصوص خواندن دعا و مناجات و تفکر بر معانی آن، بخش "اداری" مربوط به مشورت درباره مسائل جامعه بهایی و پیشنهاداتی برای بهبود و رفع مشکلات و نیز پیشرفت روحانی و اجتماعی بهاییان و سایر مردم می شود. در نهایت بخش " اجتماعی "ست که با هدف عمده الفت و محبت و تحکیم ارتباط بین اعضای جامعه بهایی صورت می گیرد. ضیافت شامل همه اعضای جامعه بهایی می گردد و در آن فرصتی برای انتخاب مسئولین جامعه بهایی در سطح محلی وجود دارد. اما پس از انقلاب 57 ، تمام محافل انتخابی بهایی تعطیل گردید و در نتیجه این کارکرد ضیافت در ایران از دست رفت .بهاییان در 30 سال گذشته محلی برای برپایی مراسم خود نداشته اند زیرا که تمام اماکن آنان توسط دولت غصب گردید؛ بنابراین جلسات دعا، مشورت یا ضیافت را در منزل خود و با تعداد محدود برگزار می کنند.

مصری‏ها خانه‏های بهائیان را به آتش کشیدند و روزنامه های ایران مفتخر شدند!



خبر زیر را عینا از روزنامه های ایران می گذارم و بعد مطلبی درباره دروغ پردازی های تحلیلیشان می نویسم. جدا از تحلیلهای ناروایی که نشان می دهد دولتمردان ایران از اینجا می خواهند از حوض گل آلود اوضاع مصر ماهی بگیرند، این واقعه می تواند زنگ خطری باشد برای آنانی که در پی آزادی های مدنی و دموکراسی در مصر هستند. در ضمن، روزنامه بوشهر نیوز و قطره و مشرق و... با افتخار از تعدادی ویران گر و غارت گر که خانه دو بهایی را در روستایی به آتش کشیده اند به نیکی یاد می کنند و عمل غیر انسانی آنان را که همزادان ایرانیشان در ایران نیز عینا همین عمل را در ارتباط با بهاییان انجام می دهند، می ستایند و چه زیبا ماهیت خویش و دست های پشت پرده خود را نمایان می کنند؛ کسانی که همواره سعی می کنند خود را از پاسخگویی به آتش زدن خانه ها، مغازه ها، گورستانها و اموال بهاییان در ایران کنار بکشند.
روزنامه مشرق در 4 اسفند ماه 89 چنین مطلبی را درج کرده است:

"در پی پیروزی انقلاب مصر، وضعیت پیروان فرقه ضاله بهائیت که به دلیل حمایت از مبارک، منفور ملت هستند بغرنج‏تر از پیش شده است.

به گزارش مشرق به نقل از ابنا، تعدادی از جوانان روستای "شورانیه" در شهر مراغه واقع در استان سوهاج مصر به منزل یکی از بهائیان این روستا ریخته و تمامی خانه، مزرعه و ادوات کشاورزی او را به آتش کشدند.

گفته می‏شود تعدادی خودروی آتش‏نشانی نیز برای نشاندن آتش بلافاصله خود را به این مزرعه رساندند، اما جوانان شورانیه مانع از رسیدن این خودروها به محل آتش‏سوزی شدند.

محمد عبدالرحمن محمد عمار یکی از بهائیان این روستاست که خانه‏اش از سوی جوانان انقلابی مصر به آتش کشیده شد. سال گذشته نیز اهالی این روستا در اقدامی هماهنگ کلیه منازل بهائیان ساکن شورانیه را آتش زدند که با حمایت دولت مبارک این اقدام انقلابی اهالی روستا بی‏نتیجه ماند.

به گفته رئیس پلیس شهر مراغه، بهائیان این شهر به علت حمایت از مبارک منفور مردم منطقه بودند که همگی با سقوط فرعون مصر، از این شهر فرار کردند. جوانان شورانیه منازل خالی از سکنه را به آتش کشیدند. نماینده بهائیان مصر از عدم دخالت پلیس برای جلوگیری از سوزاندن خانه‏های بهائیان به شدت انتقاد کرده است."


چند نکته در ارتباط با این خبر به نظر می رسد:
1- کافی است به هر سایت خبری موثقی چه عربی و چه انگلیسی مراجعه کنیم تا بدانیم بهاییان مصر در دوران مبارک تحت چه فشار و نقض حقوق شهروندی بودند. کوچکترین حق یک شهروند در مصر که داشتن کارت شناسایی است از بهاییان مصر دریغ شده بود. سوزاندن خانه و فتاوی محرک علما و دروغ پردازی های رسانه ای نیزاز دیگر آزارهایی بود که بر ایشان روا می شد . حتی این منبع خبری با افتخار اعلام می دارد جوانان مصری خانه همه بهاییان آن روستا را در سال گذشته به آتش کشیدند و از آنجا که دولت مبارک جلوی آتش سوزی کامل و احتمالا کشتار بهاییان را در آن روستا گرفته می توان نتیجه گرفت که بهاییان مصر مدافع دولت مبارک بوده اند. این نتیجه گیری تنها از یک ذهن بیمار سر بر می کشد که برای اثبات سناریوهای دروغین خود به دنبال شواهدی چنین سست می گردد.

2- اما دو لینک در ادامه وجود دارد. یکی مربوط به وبلاگ بهاییان مصر به زبان انگلیسی است که می توان خواند و واقعیت را از زبان یک بهایی مصری شنید که بیان می دارد چطور یغماگری و آتش سوزی این "جوانان انقلابی" در تابستان گذشته بهاییان این روستا را در نیمه شب با کودکان مجبور به ترک خانه کرده و این "جوانان انقلابی" البته از اموال و دارایی های خانه به عنوان غنیمت بهره برده اند. آیا آن چیزی ست که مردم مصر هستی خویش را برایش داده اند؟ از دید دولت ایران بله!

3- اما زنگ خطر چیست؟ مصر و ایران تجارب تاریخی، فرهنگی و سیاسی بسیار متفاوتی رااز سر گذرانده اند و نمی توای شباهت های موجود در یکی را به عنوان الگوی واحد برای دیگری تعبیر کرد ولی تشابه ها می تواند به صورت زنگ خطری برای گوش های حساس باشد نمی توان بی دقت از کنارش گذشت.
*کمتر از دو ماه پیش زا پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در میانه آشوبها و جنگ قدرت (مانند اکنون مصر؛)در پاییز 57 ، کشتار و آتش سوزی بهاییان در روستای سعدیه شیراز رخ داد.
پیشتر بهاییان و مسلمانان محل در نهایت همکاری و صمیمیت با یکدیگر زندگی می کردند؛ اما ناگهان با شروع محرم آزارها آغاز شد. در این هجوم چند روزه 700 مغازه بهاییان غارت شد، 171 خانه به یغما رفت و به آتش کشیده شد و 103 خانه نیز ویران شد. پس از هجوم و پایان هر غارت، گروه دیگری به خانه ها می ریختند و آنچه از دارایی خانه بر جای مانده بود، به تاراج می بردند. آتش سوزی ها کاملا هدایت شده بود. هیچ یک از افسران و ماموران حکومت نظامی اقدام به دستگیری آشوب گران نمی کردند و تنها نظاره گر این جنایت بودند.

http://www.bahai-egypt.org/2011/02/burning-of-bahai-homes-in-egyptian.html

http://www.youm7.com/News.asp?NewsID=356661
* وهمن، فریدون، یک صد و شصت سال مبارزه با دیانت بهایی، 1388، نشر عصر جدید

سه‌شنبه، اسفند ۳

نگاشته ای از همسر بهزاد ذبیحی از شهروندان بهایی دستگیر شده در ساری!


این متن توسط سحر تودیعی، همسر بهزاد ذبیحی و پس از یورش به منزلشان نگاشته شده است:


عشق به عبدالبهاء*

آن روز صبح ، ریّان طفلِ کوچکِ سه ساله مانند هر روز مشغولِ بازی با اسباب بازیهایش بود.ساعت به 11 صبح رسید و زنگِ در به صدا درآمد . او پدر را از صفحۀ آیفون دید و مانند همیشه مشتاقانه منتظرِ ورود پدرش بود تا اینکه پدر را همراه چهار نفر مردِ ناآشنا دید. در دل نگران شد آیا آن ناآشنایان دوستانِ پدر هستند. او همیشه دوستانِ پدر را مهربان می دید و آنها را عموی خود می پنداشت. آیا به راستی آنها نیز عموهایش هستند. آیا آنها هم مهربان هستند؟
با این سؤالات مواجه بود و به آنها و اعمالشان نظاره می کرد . میدید کتابها ، فیلم ها و سی دی های منزل را در کیسه ها و بسته هائی ریخته و کارتون ها را چسب می زنند. حتی کتاب های دعا را که با آنها راز و نیاز به درگاه حق می نمود برداشته و بسته بندی می کنند . مادر می دید که یکی از آنان شمایلِ محبوبش عبدالبهاء را با بی اعتنائی از قاب درآورده و خراب کرده و در کیسه می گذارد ، اما این منظره غم انگیز را طفل مشاهده نکرد تا اینکه صداهای بلندی توجهش را جلب کرد.او شنید آنهائی که فکر می کرد عموهایش هستند با صدای بلند به پدرش پرخاش می کنند . فوری نزدِ پدر رفت و در آغوشش آرام گرفت.او هرگز صدای بلند را نشانه محبت نمی دانست.پس در این لحظه پاسخ سؤالات ذهنی خود را گرفت. نه ، آنها نمی توانند عموهایش باشند.زیرا آنها مهربان نیستند. طفل مرتب فریاد می زد دعوا نکنید، دعوا نکنید.اما در آن هیاهو هیچ کس به طفل کوچکِ غنگین توجهی نمی کرد.

در این لحظه سه نفر دیگر به چهار نفرِ قبلی اضافه شدند.منزل از نا آشنایانِ نامهربان پر شده بود.طفل رفتارِ پر از احترام و محبت پدر را به آنها و در مقابل بی احترامی و خشونتِ آن دیگران را در ذهنِ خود نمی توانست توجیه کند. آخِر چرا؟ در بینِ این سردرگمی بالاخره همگی به همراهِ آن کیسه ها و بسته های آماده شده از کتب و دیگر لوازم از منزل خارج شدند. طفلِ سرگردان در منزل می گشت و سعی می کرد آن لحظه های ناآرامِ منزل را بدل به آرامش کند که ناگهان چشمش به قابِ خالی از شمایلِ عبدالبهاء افتاد. اشک از چشمانش جاری شد، فریاد از اعماقِ قلبش بلند گشت که عبدالبهایم کجاست. چه کسی او را با خود برده ؟ مادر گفت: عزیزِ مادر نگران نباش، که عبدالبهاء همیشه با توست. در قلبِ توست. طفل همچنان می گریست. مادر چه باید می گفت؟ آیا باید حقیقت را می گفت؟ و می گفت که آنها آدم بدها بودند که تمثالِ محبوب را با خود بردند؟ نه ، به این ترتیب تخمِ کینه و دشمنی در قلبِ طفل کاشته می شد و او هرگز این را نمی خواست. پس رو به طفل کرد و گفت: عزیزم ، آن عموهائی که صبح به منزلمان آمدند، دوست داشتند این شمایل را با خود ببرند، پس من و پدر هم تصمیم گرفتیم آن را هدیه دهیم. اما طفل آرام نمی شد و از اعماقِ وجودش می گریست و عبدالبهایش را طلب می کرد. او هر شب برای رضایِ عبدالبهاء دعا و مناجات می خواند و از چهره مبارکش رضایت و محبت را احساس می کرد. پس جای خالیِ آن با چه چیز می توانست پر شود؟

طفل پس ار مدتی گریه کم کم آرام شد، تا اینکه چند ساعتِ بعد خواهرِ 5 ساله اش "نفحه" که در طولِ این چند ساعت در منزل نبود وارد شد. به محضِ ورود گمشده را دید و اشک ریزان به اتاق آمد وگفت : چه کسی عبدالبهایم را برده ؟ او کجاست؟ مادر گفت گریه نکن عزیزم . وقتی تو نبودی چند نفر از دوستانِ پدر به منزلِ ما آمدند و دوست داشتند آن را با خود ببرند. ما هم آن شمایلِ عزیز را به آنها هدیه دادیم. اما دخترک گریه اش شدیدتر شد و گفت : این کار یعنی دزدی. مادر گفت نه عزیزم آن را با اجازۀ ما بردند. پس گفت : این کار یعنی گدائی . این کار یعنی دزدی و گدائی. شما نباید اجازه می دادید عبدالبهایم را با خود ببرند. حال دو طفلِ کوچک در غمِ مشترکی فرو رفته و با هم نجوا می کردند. یکی می گفت آنها خیلی آقاهای بدی بودند که حضرت عبدالبهاء را با خودبردند و دیگری گفته های برادرش را تأئید می کرد و می گریست. در این لحظه بارِ دیگر زنگِ در به صدا درآمد.یکی از دوستانِ پدر بود.او آشنا بود و مهربان .همچون فرشتگان .عموی مهربان دست در کیف خود برده و شمایلی زیبا از عبدالبهاء را به کودکانِ غمگین هدیه داد.قلبشان از خوشحالی پر شد و با سرور زایدالوصفی شمایلِ کوچک را به اتاقشان بردند و از اعماق وجود شکرِ حق را نمودند. دلشان آرام گرفت ، چون باز هم چهره زیبای عبدالبهاء را به چشم می دیدند.


* عبدالبها نام فرزند و جانشین بهاءالله، بنیانگذار آیین بهایی است که معمولا تصاویرش در خانه بهاییان سراسر دنیا وجود دارد و آموزه ها، نوشته ها و رفتارش نماد مهر و خدمت و بخشش با تمام انسان هایی بوده است که در ارتباط با وی بوده اند فارغ از هر اندیشه و دین و نژاد و جنسیتی.

دستگیری بهزاد ذبیحی، شهروند بهایی در ساری



در ادامه آزارهای روز افزون بهاییان در سراسر ایران و به خصوص مازندران، صبح روز سه شنبه 3 اسفند ماه 89، بهزاد ذبیحی ماهفروجکی دستگیر شد. این شهروند بهایی که به ستاد خبری اطلاعات ساری احضار شده بود، پس از ورود به این ستاد خبری دیگر به خانه بازنگشت. خانواده او تا کنون اطلاعی از وضعیت و محل نگهداری وی ندارد.

پیشتر نیز، مغازه و منزل بهزاد ذبیحی، صبحگاه روز 10 بهمن ماه 89، توسط 6 تن از مامورین اطلاعات ساری مورد یورش قرار گرفت. این افراد اقدام به ضبط کتب، تصاویر و سی دی های مربوط به آیین بهایی و نیز کامپیوتر شخصی وی نمودند.در همان روز مغازه عینک فروشی بهزاد ذبیحی پلمپ شد و خودش نیز به اداره اطلاعات احضار گردید.

این در حالی ست که بهزاد ذبیحی دارای دو فرزند کوچک است و حمله یک باره و رفتار هجومی این مامورین امنیتی تاثیر عمیقی بر ایشان داشته است.

یکشنبه، اسفند ۱

عدالت



این مقاله توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد ارسال شده است:



علی و روزِ عدالت
روز جهانی عدالت نزدیك است. دیرگاهی می شود این واژه را بسیار می شنوم و كمتر نشانی از آن می بینم، گوش هایم از این واژه پر شده و گویی كسانی كه با غلظت فراوان داد عدالت می دهند گمان شان این است كه هر چه بلند تر و رساتر این فضیلت اجتماعی را سر دهند دنیا از عدالت سرشارتر می شود. با این افكار و خسته از بی عدالتی های فراوان در چند دهه اخیر و به ویژه در این چند ساله پلكهایم را بر هم گذاشتم تا شاید به دور از هیاهوی جهانی كه پر از درد و دروغ و دار است ساعاتی بیاسایم.
ذهن را آزاد كردم و به خوابی عمیق فرو رفتم. نمی دانم چه زمانی گذشت كه صدایی در ذهنم طنین انداز شد، نمی دانستم خوابم و این صدا در خوابِ من شنیده می شود و یا آوای دل انگیزش مرا بیدار نموده و ادامه طنین صدا را در بیداری می شنوم.
تا به حال هر آنچه از حضرت علی تصویر دیده بودم از خیال نقاشان بیرون آمده بود و بر روی كاغذ و یا بوم نقاشی نقش بسته بود. اما آن شب او را به تمامه می دیدم و صدایش همان آوایی بود كه بر جانم نشست.
ابتدا تنها صدایش را می شنیدم كه می گفت:
- من كجا هستم؟ حقیقت من كجاست؟ روزگاری ساكن شهری بودم و اینك قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم. شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چكاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بُریدید ... در ِ شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید. شما با من چه كردید؟(1)
زبانم بند آمده بود، نمی دانستم چه بگویم كلمات برایم آشنا بود اما هنوز نمی دانستم كیست! كم كم چهره اش بر من نمودار شد در حالی كه می گفت :
- از چه تاریخ و زمان دیوانه وار با نامم حكومت كردید و با عدلم سیاهچال ها را انباشتید؟ چگونه است كه نام مرا بر زبان می آورید، از فرق شكافته ام سخن می گویید، مرا در نماز عشق به تصویر می كشید، صفات انسانی ام را بر میشمارید، مردم را فریب می دهید كه چون من رفتار می كنید و آن گاه بر آنها می تازید بی آن كه ذره ای انصاف داشته باشید.
به یقین رسیدم كه در خوابم، در جایی غریب بودم در میان بخار و نور. چهره ی حضرت برافروخته بود. من در گوشه ای ایستاده بودم و تنها نظاره گر بودم آری حضرت علی بود!
- وای بر آن كه نام و خون كسی را نان و آب خود كند! شما با من چه كردید؟ سوگند خوردید به فرق شكافته ی من برای رواج سكه های قلبتان! به ذوالفقا ِر خون چكان برای كشتن روح زندگی! و اشك ریختید بر مظلومیت من تا ساده دلان را كیسه تهی كنید!(2)
خدایا چه می بینم و چه می شنوم! مگر من چه كرده ام كه باید با من به این گونه سخن بگوید؟! چرا به من نظر نیز نمی كند! رویش به سمت دیگری بود كه از بخار پوشیده بود. كم كم چشمانم به آن فضا عادت كرد و مخاطبان حضرت را دیدم كه چگونه در قل و زنجیر تعلقات مادی به سخنان علی گوش می دادند:
- ای طبلی از شكم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شكم بینباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین كردی كه گردنت نزنند! ای بالا نشین كه حیا افكندی، دور نیست كه افكنده شوی. (3)
شاید من به خواب دیگری رفته بودم آخر من كاره ای نبودم كه مستحق سخنان اسوه ی عدالت باشم. پنداری ذهن آشفته ام را خواند كه رو به من كرده و ادامه داد:
- ای ستم بر، كه در مظلومیت خویش پنهانی، تا كی ثنای ستمگر(4)
گفتم: قربانِ روی مهربانت من قطره ای بیش نیستم در این دریایی كه به خون آغشته گشته، در این دیاری كه در خواب ِ بی خبری است. گویی تقدیر من این است
- وای بر تو و آنان كه چون تو می اندیشند، تا كی و چند چشمان خود را می بندید و ستم را تاب می آورید و دم نمی زنید؟ گناه شما از آنها كه اینگونه از نام و و نشان و عدالت و انصافم بهره می گیرند كمتر نیست. چرا در بستر آرام خود خفته اید آنگاه كه هم نوعانتان در بندند؟ گمان كرده اید همراهی نكردن با ظالمان و یا نفرین آنها از شما انسان هایی آزاده می سازد؟ نمی بینید كه چگونه زندان ها انباشته از آزاد زنان و مردانی است كه چون شما قطره ای بودند، اما در راه شدند تا با دیگر قطره ها رودی بسازند آگاه از سرانجام خویش!
بی اختیار با خویش زمزمه كردم:
حرف من این است:
قطره ها باید آگاه شوند
كه به هم كوشی
بی شك
می توان بر جهت تقدیری فایق شد.
بی گمان ناآگاهی ست
آن چه آسان جو را وا می دارد
كه سراشیبی را
نام بگذارد تقدیر
و مقدّر را
چیزی پندارد
كه نمی یابد تغییر.(5)
...
انگار فهمید كه معنای سخنش را دریافته ام چرا كه دوباره رو به دیگران كرد و گفت:
- ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمار بارهایی كه به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار كه دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا كن كه آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار اینست، نه تیغ دو دم!(6)
روی از آنها گرداند و به سمت دیگری رفت انگار دارد با خود و خدای خویش نجوا می كند اما كم كم آوایش شدت بیشتری گرفت و به فریادی مبدل شد:
- آنها كه خود را به من می بندند، كاش آزادم كنند از این بند! آنها كه سوار بر مركب ِ روح ِ ساده دلانند! آنها كه لاف جنگ می زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین كه در نهاد خویش می پرورند برای جنگ حقیقت!...(7)
برای لحظاتی صدایش را نشنیدم در اندیشه شدم كه چگونه سال هاست برای ما دشمن خیالی تراشیده اند و برای نبرد با آنها تلاش می كنند، بی آن كه نامی از این دشمن بدانیم و نشانی از او بخوانیم. تنها می شنویم كسانی را دشمن می خوانند كه جز آبادانی دیار خود چیزی نمی خواهند و به غیر از ترویج فضائل انسانی پیشه ای ندارند و راهی جز راه آزادی و مقام والای انسانی نمی شناسند: دگر اندیشان از جمله بهاییان را عامل شیطان می دانند و شیطان را اسرائیل و آمریكا می دانند و عجبا كه بهاییان خدا پرستند و به دور از هیاهوی احزاب و سیاستمداران و تنها در پی نجات انسان از راه محبتند كه به وحدت عالم انسانی می انجامد. دانشجویان كه جز فردایی پربار و ایرانی آگاه و سرشار از عدالت نمی خواهند. آزادی خواهانی كه به حكومتی با صفات عدالت و انصاف و آزادی بیان معتقدند. كارگرانی كه سهمی عادلانه می خواهند و مردمانی كه عدالت و رفاه اجتماعی را آرزو می كنند، و چون نیك بنگری اكثریت مردم دشمنان ِ قسم خورده می شوند كه باید یا آنها را تنبیه نمود و یا با سوء استفاده از دین و صفات والای علی به راهشان آورد. لحظه ای اگر دولتمردان درنگ كنند كه چگونه حضرت با قاتلش رفتار كرد این گونه با مردمی كه نه تنها آسیبی به كشور نمی زنند كه برای احیای آن تلاش می كنند رفتار نمی كردند. دوباره صدای حضرت بلند شد:
- به وی از شیری كه به من می خورانید بنوشانید. مبادا از خشمی كه دارید آزارش كنید؛ و مبادا به كیفر پاره پاره كردن دلهایتان پاره پاره اش كنید؛ و مباد او را كه ناسزایی نگفت،‌به ناسزا شرمنده كنید. او را با یك ضربه بیندازید كه مرا یكی بیش نزد.(8)
خدایا چگونه مردی بود و از او چه ساخته اند! نه عدلش را فهمیدند و نه انصافش را درك كردند آن گونه به اسمش گردن می زنند كه مردمان را عقیده بر آن شده كه علی، خونخواری بیش نبوده و جز گردن زدن كاری نداشته و غیر از به بی عدالتی حكم كردن و آن را عادلانه خواندن ثمری نداشته. چون تاریخ را به درستی ورق زنیم می بینیم كه چگونه نقش علی را واژگون كرده اند و بر ما مردم ساده دل تاخته اند! او را عادل ترین مرد تمام دوران می خوانند و چون بر این باور شدیم كه اینان نیز چون او رفتار می كنند و چون پذیرفتیم كه عدل اینان چون عدل اوست گردن می نهیم و به اعتبار عدالت علی بر ناجوانمردی ها چشم می بندیم و بدتر از آن باور داریم كه جز خوبی برای ما نمی خواهند. كاش چون عدالت حضرت رفتار می كردند.
- فرزندان خود را نه برای زمان خودتان كه برای زمان خودشان تربیت كنید.(9).
این گفته ی مرا درك نكردید و به هیچ گرفتید. چگونه است كه از پس هزار و چهارصد سال باز هم عدل من از عدل شما بيش است؟ آیا نباید از آنچه پیرامون تان می گذرد درس گرفته باشید؟ جهان، روز به روز دامنه ی تغییراتش وسیع تر می شود و آگاهی و دانش، جای جهل و خرافات را می گیرد، مساوات و مواسات جای احكامی كه روزگاری خوش می درخشیدند گرفته است، مقام و جایگاه انسان آن چنان نموّی نموده كه به وصف نیاید، عدالت و رفاه اجتماعی خواستگاه تمامی مردمان شده و شما حتی به آنچه می گویید نیز باور ندارید!؟ ای ستم گران كه تاریخ چون شما ندیده و زمان از سپری شدن با شما بیزار است. اگر نمی خواهید قدمی بردارید، یا جهان را با تغییرات امروزی ببینید، به آنچه می گویید عمل كنید و چون من حكم برانید كه مردمان امروز حد اقل چون مردمان زمان من از عدالت بهره مند گردند. وای بر شما كه اینگونه حكم می رانید و وای بر كسانی كه حقیقیت را گذاشته اند و به حكم شما گردن می نهند. لعنت بر شما كه بر مردمان می تازید و به نامم زندان ها را از طالبان حقیقت پر می كنید و تمام حكومت خود را حكومت علی و قضاوت بی شرمانه خود را بر اساس عدالت علی مطرح می كنید.باشد تا در روز عدالت ذره ای نور بر دلهای تان بتابد. همین قدر بدانید كه وقت تنگ است و راه برگشت به حقیقت هر لحظه ممكن است برای شما مسدود گردد. تا وقت باقی است برگردید و بدانید كه آغوش ملت برای آنان كه حقیقت را می یابند همیشه باز است.
كلام آخر را رو به من گفت و رفت كه رفت
- دشمنان قسم خورده من كمتر از ظاهر پرستانم به من خنجر زده اند و مخالفان راستین ام حقیقت بیشتری از من را نشان داده اند تا علی گویانی كه تنها زبان شان به خوبی های من در دهان شان می چرخد. و شما كه به حكم حضرات گردن می نهید نیز اگر دست روی دست بگذارید و خاموش بمانید گناهتان آن چنان عظیم است كه وصفش نتوانم.
هرچه تلاش كردم كه او را نگه دارم و از او بپرسم چگونه باید عمل كنم نتوانستم باد سردی وزیدن گرفت غبار و بخار از بین رفت و در انتهای خوابم دری محكم به هم خورد؛ و از خواب پریدم. گیج و مبهوت بودم، اطرافم را نگریستم در دنیای واقعی به سر می بردم همان دنیایی كه آن گونه خاطر حضرت علی و به یقین خاطر اولیا و پیامبران خدا را آزرده كرده بود. آفتاب حقیقت را خواهان شدم و این شعر از یادم گذشت
بهتان مگوی
كه آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است.
آفتاب از حضور ظلمت دلتنگ نیست
با ظلمت در جنگ نیست.
ظلمت را به نبرد آهنگ نیست،
چندان كه آفتاب تیغ بركشد
او را مجال درنگ نیست.
همین بس كه یاری اش مدهی
سواری اش مدهی.(10)
دست به دعا برداشتم و از پروردگارِ دوستی ها خواستم تا در روز عدالت دولتمردان ِ جهان را با عدالت خویش آشنا سازد و نیز از او خواستم تا مردمان را آگاه كند از نیروی اراده ای كه در وجودشان به ودیعه نهاده تا جهان، جهان ِ دیگری شود.
... امرا را عدل عنایت فرما و علما را انصاف. توئی آن مقتدری كه به حركت قلم، امر مبرمت را نصرت فرمودی و اولیا را راه نمودی...(11)
جانتان خوش
فردای مان قرین با عدالت و انصاف باد
د.ج

1 -2 -3 -4-6 7-8-9 برگرفته از نمايشنامه مجلس ضربت زدن استاد بهرام بيضايی
5 - احمد شاملو مجموعه شعر مدايح بی صله (پيغام)
10 - احمد شاملو مجموعه شعر مدايح بی صله (بهتان مگوی)
11 – قسمتی از مناجات حضرت بهاءالله از مجموعه ادعيه محبوب

چهارشنبه، بهمن ۲۷

اخراج آراد اشتیاق ، دانش آموز بهایی از مدرسه


در ادامه آزارهای رو به گسترش دولت ایران در ارتباط با شهروندان بهایی، آراد اشتیاق در اصفهان از مدرسه اخراج شد. این دانش آموز بهایی، مشغول تحصیل در سال دوم رشته ادبیات و علوم انسانی مدرسه شهید نیلفروش بوده است و علت اخراج وی " اعتقاد به آیین بهایی" عنوان شده است.
به گزارش جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی، ابلاغ اخراج این دانش آموز در روز 25 بهمن ماه توسط حراست آموزش و پرورش ناحیه 1 و از طریق مدیر مدرسه علی ترکان اعلان شده است.
روز قبل در 24 بهمن ماه نیروهای امنیتی اصفهان به منزل عموی وی فرهود اشتیاق نیز یورش برده و اقدام به شکستن در منزل او نمودند و چون نامبرده را در خانه نیافتند، به اداره اطلاعات احضارش کردند.
به نظر می رسد نقطه تمرکز بعدی دولت ایران برای آزار بهاییان، اصفهان است. دستگیری 2 جوان بهایی در 24 بهمن ماه و یورش به منزل فرهود اشتیاق، اخراج دو دانش آموز دیگر در اصفهان، اعلان حکم ناعادلانه 12 سال حبس برای نوید خانجانی، شهروند بهایی و فعال حقوق بشر، مصادره منزل و باز هم اخراج آراد اشتیاق ، دانش آموزی دیگر.
اگر چه قانون بیدادگرانه و غیر انسانی محرومیت بهاییان از تحصیلات عالیه به واسطه مصوبات انقلاب فرهنگی 59، 1000 ها دانش آموز بهایی را 30 سال از گردونه تحصیلات عالی خارج کرد، ولی حق اولیه و پایه ای تحصیل تا پایان مقطع دبیرستان را عنایت فرمود. اما اینک شاهدیم که این دایره تبعیض و محدودیت روز به روز تنگ تر می شود و حتی سایه بی عدالتیش را به مدرسه ها نیز گسترده است.

سه‌شنبه، بهمن ۲۶

نامه دوم عنایت الله سنایی، همسر طره تقی زاده زندانی بهایی!


با ما مسلمانی کنید !

نامه های سرگشاده حضور ریاست محترم قوه قضائیه
از طرف همسر مهندس طره تقی‌زاده (محکوم به 22 ماه حبس تعزیری)
نامه دوم

حافظ وظیفه تو دعا گفتنست و بس / دربند آن مباش که نشنید یا شنید

با احترام قبل از هر چیز لازم می دانم که در دومین نامۀ شکوائیه ، فرازهائی از بیانات و خطابات حضرت علی (ع) را که معیار و میزانی برای قضاوت و نوعِ رفتارِ قضات و حاکمانِ مسلمان در ارتباط با غیرِ مسلمین (اعم از اهلِ کتاب ، کفّار و غیره ) می باشد ذکر نموده و عرض نمایم که تنها سخن و خواسته ما از شما و دیگر مسئولینِ محترم جمهوریِ اسلامی اینست که بگوییم " با ما مسلمانی کنید "، زیرا ما فراتر از آنچه در قرآن کریم و بیانات ائمه اطهار در حق غیر مسلمین ِ غیر حربی آمده، نمی خواهیم. لهذا دعوت می شود دقایقی فارغ از دنیا و مافیها بیانات انسان دوستانه حضرت علی (ع) که قطعیاً نزد شما از هر مفسّری آگاه تر و از هر مبیّنی داناتر است توجه نموده، گوش جان بسپاریم.
آن حضرت در نامه مشهور خویش خطاب به مالکِ اشتر (حاکم مصر) می فرمایند :
" (ای مالک ) " خداوند متعال، آفریدگارِ همگانست. این طبقاتِ مختلف را خود آفریده و زمامِ مقدّرات و حیاتشان را تنها به دستِ قدرتِ خویش گرفته است. پروردگار با یک نظر در همه می نگرد ... از همین است که ملّتِ مصر (اعم از مسلم و غیر مسلم) بر درگاهِ فرمانداری، مساوی و در برابرِ قرآن برابرند و هر یک به نوبۀ خود بر گردنِ تو که در رأسِ ملّت قرار داری، حقّی ویژه و ثابت دارند. "(1)
و نیز خطاب به یکی از خلفای راشدین فرمودند :
"کوچکترین آزاری که از دستِ عُمّالِ تو در زوایای کشور بر دیگران وارد آید، نخستین گناهِ آن را بر تو نویسند. "(2)
تا آنجا که آنحضرت وجودِ خویش را نیز مستثنی ندانسته و به صراحت می فرمایند : " مرا به روزِ قیامت از تمام کسانی که تحتِ حکومتِ من زندگی کردند، خواهند پرسید. "(3)
مطالعه و تفکر دربارۀ این بیاناتِ عالیه که کل ، حاکی از بیانِ کرامتِ انسانی و نگاهِ لطف و مرحمت به همۀ اقشارِ ملّت از هر دین و مذهبی می باشد این سوال را در ذهنِ آدمی مطرح می کند که با اینهمه توصیه های صریح و آشکار ، دیگر چه عواملی ممکن است موجب شود، که بهائیان ( آن گونه که در نامه اوّل به شمۀ ای از آن اشاره گردید ) این همه مورد آزار و اذیّت و توهین و تحقیر قرار گرفته و سرانجام روانۀ حبس و زندان شوند؟! که البته آندسته از مسلمینی که آزار بهاییان را وظیفه شرعی خویش می دانند، مهمترین دلیلشان اتهام ناروای جاسوسی به بهاییان است که پر واضح است، حتی اگر یک دلیل منطقی و قانونی در دست داشتند، یاران عزیز ایران که مسئولیت سرپرستی جامعه بهاییان ایران را برعهده داشتند از این اتهام تبرئه نمی شدند. این سخن بگذار تا وقت دگر.

و اما هدف از نگارش نامه دوم :

1. پاسخ به سوالی که در پایان نامه اول مطرح شده بود:
همانطور که مستحضرید صحبت ما در نامه اول به آنجا رسید که عرض شد وقتی ما بهائیان ایران به منظورِ دادخواهی ، نزدِ مسئولینِ مافوق رفته و طرح شکایت می نمائیم معمولاً با دو نوع واکنش و عکس‌العمل مواجه می‌شویم:

واکنش گروه اول:
بعضی از این دوستان که الحمدلله تعدادشان بسیار اندک است، وقتی متوجه می شوند که ما جزو اقلیتهای دینی آنهم منسوب به آئین بهائی می باشیم معمولاً اجازه ادامه صحبت به ما نداده و با عصبانیت می گویند : حالا کارتان به جائی رسیده که مسائل قانونی و شرعی را به ما – که چنین و چنانیم – گوشزد می کنید؟! و معمولاً چنان رفتار می کنند که گویی در مقام معصومیت بوده و در محضرشان اشتباه و خطا را راهی نیست و نیز گمان می کنند که همه ی سختگیریها و فشارهای وارده بر بهائیان از جانب زیر دستانشان ، مو به مو ، نشأت گرفته از فرامین خدا و آیاتِ مُنزله در قرآن کریم است.
لهذا از همین جا خدمت این گروه از مسئولین محترم چه در دوایر اطلاعاتی و چه در امور قضائی که برای خود نوعی قِداست و معصومیت تصور نموده و تمام تضییقات اِعمال شده بر بهائیان را صواب و موردِ رضای خدا و پیامبر (ص) می دانند عرض می کنم که حتی مرجعِ معصومِ مسلمین یعنی حضرت علی (ع) با آن همه فضائل و خصائلِ نیکو ، نیز چنین تصوری در رابطه با نفسِ خویش نداشته و به صراحت می فرمایند : " اگر اشتباهی در کارهایم باز جُستید، بی درنگ آن را به من باز گویید. من اگر از شنیدنِ نصیحت راجع به عدالت بیزار باشم، حتماً از عمل و ایفای آن بیزارتر خواهم بود ... هرگز فراموش مکنید که من و شما و همۀ کائنات، بندگانِ ضعیفِ خداوندیم، و تنها کسی که سزاوارِ ستایش و تقدیس است، پروردگار توانا و مهربان می باشد." (4)

واکنش گروه دوم:
بعضی از مسئولین محترم در قِبال تظلّم و دادخواهی بهائیان در ارتباط با فشارهای اِعمال شده ، آنگاه که متوجه رفتارِ غیرقانونی و غیر شرعیِ خویش می شوند ، اشتباهاتِ خود را به گردنِ دیگران انداخته و به صراحت می گویند:"ما مأمور هستیم و معذور." در این مورد باید عرض کنم که اطاعت از مافوق با همۀ محاسن و خوبیهائی که دارد ولی حائزِ یک شرط مهم و عمده می باشد که قبل از این که به ذکر آن از کتب و آثار اسلامی اقدام نمایم لازم می دانم که 32 سال به عقب برگشته و فرمانی را که از جانب امام خمینی خطاب به قضات محاکم اسلامی که در آن زمان ، مشغول محاکمۀ سران شاه و بزرگانِ نظامِ شاهنشاهی بودند صادر گردید به این دوستان یاد آوری نمایم.
قضیه از این قرار بود که روزی ( در همان ماههای اول انقلاب ) از طریقِ تلویزیون اعلام نمودند که سران شاه را در فلان روز محاکمه خواهند نمود. ما نیز در آن روز همچون دیگر هموطنان عزیزمان ، مشغول مشاهدۀ محاکمه گروه نامبرده از تلویزیون ایران بودیم و مطمئناً همه دوستانی که سِنّی از آنها گذشته است به خاطر دارند که قضات محترم پس از ذکرِ اعمالِ ظالمانه متهمین ، از آنها می خواستند در مقابلِ اتهاماتِ وارده اگر دفاعی دارند انجام دهند.
تا آنجا که خاطرم هست همۀ آنها یک حرف را تکرار نموده و می گفتند ما در یک سیستم قرار داشتیم و از مافوقِ خود اطاعت می نمودیم و به صراحت می گفتند که: "ما مأمور بودیم و معذور." ولی قُضّاتِ محترم از قولِ امام خمینی اظهار می داشتند که : " مسلمانان هم مأمورند و هم مسئول." بنده در توضیح این مطلب لازم می دانم که در این مورد به قسمتی از توصیه های حضرتِ علی (ع) که در نامه مالک اَشتر آمده است اشاره نمایم. آنجا که به وضوح خطاب به مالکِ اشتر می فرمایند :
" هرگز مگو كه من مأمورم و معذور ،هرگز مگو كه به من دستور داده اند و بايد كوركورانه اطاعت كنم . (و نيز ) هرگز طمع مدار كه ترا كوركورانه اطاعت كنند. " (5)
و در مقامي ديگر مي فرمايند:
" هر آن امري كه از مافوق مي شنوي ، با امرِخداي بِسَنج ، چنانچه خداوند ترا از آن عمل نهي مي كند ،زنهار فرمانِ خالق را در راهِ هوسِ مخلوق ،قربان مكن." (6)
و در پایانِ نامۀ خویش نیز به علّتِ اهمیّتِ موضوع ، مجددا مالک را مخاطب ساخته و می فرمایند : " اکنون نوبتِ توست که حکم ما را بدست گیری و با رعایتِ آیاتِ مقدّسِ قرآن ، به حلّ و عقدِ امورِ کشور مصر بپردازی . " (7)
آری این است معیارهای حقیقیِ تعالیمِ اسلام در ارتباط با قضاوت و داوری در حقِّ عامّۀ ناس که اگر چه همه مسئولین محترم با این کلمات عالیه که اساس جمیع ادیان است آشنایی کامل دارند، ولی به فرموده پیامبر اکرم (ص) در نهج الفصاحه : " لا یُقبلُ ایمانٌ بلا عملِ " (9) یعنی ایمان بدون عمل پذیرفته نیست.
2. همانطور که مستحضرید در نامه اول به یکی از موارد نقضِ قانون ، یعنی هتکِ حرمت و توهین و تحقیرِ مان که از جانب بعضی مسئولین محترم اعمال شده و می شود، با آنجناب سخن گفته و تقاضای بررسی و رسیدگیِ عاجل نموده ام. زیرا در این مورد و نیز در ارتباط با دیگر اتهامات ناروایی که به همسرم ( و بعضی دیگر از بهاییان این سامان ) وارد نموده اند، در مراجع و مجامع قانونی استان مازندران بارها و بارها دادخواهی و تظلم نموده و تقاضای رسیدگی به این امور در یک دادگاه علنی و صالح نموده ایم. ولکن نه تنها اقدامی در رفعِ این مظالم به عمل نیامده است بلکه همانطوری که قطعیاً استحضار دارید چندی قبل ( یعنی در تیرماه 1389 ) گروهی از اشخاصِ معلوم الحال ، با جسارتِ تمام کار را به جائی رساندند که بی مهابا اقدام به تخریب و سوزاندنِ پنجاه خانۀ مسکونیِ ما بهائیان در روستای ایوِل ( واقع در جنوبِ ساری ) نموده اند. ولی آنچه بیش از هر چیز مایۀ تأسف و تأثّرِ ما و نیز مسلمانانِ آگاه و مؤمن در این دیار شده است آنکه ، این افرادِ مُخَرِّب ، اعمال و رفتارِ غیرِ قانونی و شرارت بارِ خویش را که تا بی نهایت ، خلافِ کرامتِ انسانی و تعالیمِ اسلامی می باشد به اسلام و تعلیماتِ دینیِ خویش نسبت داده و چنین تصوّر می کنند که از طریقِ آزار و اذّیتِ بهائیان می توانند خیرِ دنیا و آخرت را نصیبِ خویش نمایند. زیرا به آنها چنین اِلقاء شده و می شود که بهائیان افرادی کافر ، بی دین ، ضالّه ، نجس و نیز جاسوسِ آمریکا و اسرائیل هستند. لهذا سرپرستان و محرّکینِ این گروهها با انتشارِ اینگونه اَکاذیب و افترائات از ابتدای ظهورِ این آئین تا کنون ، گاه با تحریکِ بعضی از مسلمینِ ناآگاه و ساده لوح و هم‌اکنون نیز با تجهیزِ گروهی از مأمورینِ اطلاعات (در بعضی از شهرهای ایران) به هر نوعِ ممکن به جانِ بهائیان افتاده و به آزارِ این شهروندان و هموطنانِ صدیق و امین و بی آزارِ خویش مبادرت می نمایند.
و آنچه که بر حیرت و تعجب هر انسان منصف و آگاه می‌افزاید این است که این‌همه ظلم و ستم در مملکتی اتّفاق می افتد که رئیسِ جمهور محترمِ آن از طریقِ یک تریبونِ آزادِ جهانی(سازمان ملل متحد ) به همۀ مردمِ دنیا اعلام می دارد که آزادی، در ایران در حدِّ مطلق است. آیا مردم جهان از این بیان رئیس محترم جمهور، اینطور استنباط نمی کنند که مقصود، آزادی همه ملت ایران در بیان عقایدشان می باشد؟ چگونه می توان این دعوی را تفسیر و درک نمود، در حالیکه از جمله اتهامات همسرم تعلیم فضائل اخلاقی به کودکان بهایی در کلاس های درس اخلاق بیان گردیده است؟ در چنین شرایطی چگونه می توان سخن از آزادی بیان به میان آورد؟
و نیز باید به این نکته مهم اشاره نمایم، بسیاری از اندیشمندان و طبقاتِ روشنفکرِ جامعۀ اسلامی و نیز شخصیتی همچون استادِ شهید ، " مرتضی مطهری " که امام خمینی ایشان را اسلام شناسی کم نظیر معرفی فرموده اند در اکثرِ کتب و آثارش اعلام داشتند که مقصود از آزادی ، آزادیِ مخالفین است ، وگرنه شکّی نیست که آزاد بودنِ موافقین از بدیهیات بوده و نیازی به بیان و ادعا نداشته و ندارد! که انشاءالله در این باره در ارتباط با ردّ یکی از اتهاماتِ همسرم مبنی بر " تبلیغ علیه نظام " ، مفصّلاً گفتگو خواهم نمود تا معلوم شود که اسلام بر خلافِ نظرِ مخالفین و نیز بعضی مسلمینِ ناآگاه ، طرفدارِ آزادیِ بیان و دین و عقیده بوده و هرگز دستوری مبنی بر اذیّت و آزارِ غیرِ مسلمینی که به جنگ با مسلمین اقدام نکرده اند نداده است. چنانچه حضرت علی (ع) می فرمایند : " کسی که با شمشیر با تو مبارزه می کند با شمشیر مبارزه کن و کسیکه با منطق با تو مبارزه می کند با منطق مبارزه کن. "(10)
حال از آنجا که سالهاست بعضی از مسئولینِ محترمِ قضائی و اطلاعاتی به جای منطق ، با شمشیرِ تهمت و افتراء در اکثرِ نقاطِ کشور ، به بهائیان حمله ور شده و همراه با بازداشتیها و زندانیهای بدونِ دلیل و نیز با تعطیلِ تشکیلاتِ بهائی ، در صددِ ضربه زدن به جامعۀ بهائیانِ ایران (از جهتِ فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی) می‌باشند. لهذا در این نامه نیز از شما به عنوانِ عالیترین مرجعِ قضائی، جهتِ رفعِ این مظالم ، تقاضای رسیدگی و بررسی مینمائیم . شکی نیست که در صورتِ عدمِ اخذِ نتیجه ، باقی را به خدا سپرده و یقین داریم که به فرموده حضرت علی علیه السلام : خداوند را گوشی شنواست که گفتار بندگان خویش ، همی شنود و به دادِ دادخواهان رسیدگی و توجه همی فرماید.
و چه خوش گفت خواجه شیراز :
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدّعی ، خدا بکند

اگر چه ممکن است این سخنان برای آن گروه از مأمورین و مسئولین محترم که آزارِ بهائیان را حقّ شرعی و قانونیِ خویش می پندارند گران باشد ، ولی اینها حقایقِ مسلّمی است که دیر یا زود آشکار خواهد شد و هیچ فرد مؤمنِ حقیقی در آن شک وتردیدی نداشته و نخواهد داشت.
ادامه دارد.

شماره‌های 1 تا 8 و 10 نقل از کتاب سخنان علی (ع) از نهج البلاغه ، ترجمه جواد فاضل، چاپ بیستم.
شماره ی 9 نقل از کتاب نهج الفصاحه ، ترجمه ابوالقاسم پاینده

نامه سرگشاده اول عنایت الله سنایی، همسر طره تقی زاده، زندانی بهایی!






طره تقی زاده (سنایی ) از شهروندان بهایی زندانی در زندان کچویی ساری است. او طی هجوم نیروهای امنیتی ساری به منزلش در 27 بهمن ماه 1387 دستگیر و در 10 اسفند ماه همان سال به قید وثیقه به طور موقت آزاد شد. دوران حبس وی از روز شنبه 18 دی ماه 1389 و در پی احضار وی به دایره اجرای احکام آغاز شده است.دادگاه طره تقی زاده در شهرستان ساری برگزار شد و وی را به اتهام "تبلیغ علیه نظام از طریق تبلیغ بهاییت" به 22 ماه حبس تعزیری محکوم نمود.


نامه اول

فرشته ای در بند

( 22 ماه حبس برای مهندس طرّه تقی زاده )

نامه های سرگشاده خطاب به ریاست محترم قوّه قضائیه ، آيت‌الله صادق آملی لاریجانی
احتراما به عرض می رساند که این جانب عنایت الله سنائی ،همسر زندانی (طرّه تقی زاده) ؛طبق اصل 34 قانـــــــون اساسی که " دادخواهی را حق مسلَم هر فرد ایــرانی" می داند ، پس از تظلم و دادخواهی در مراجع قضائی شهرستان ســــاری و عدم اخذ نتیجه از آن ، لازم می‌دانم موارد نقض قانون و عدم رعایت احکام اسلامی راکه سالهاست از جانب مامورین اطلاعات و بازجویان و نیز گاهأ بعضی از قـُضاتِ محترم بر بهائیانِ این سامان، اِعمال شده و می شود به عرض آن جناب و همه مسئولینِ حکومتی برسانم. به این امید که شاید شخصی از دیار مسلمانی ،عَلَم مسلمانی بلند نماید و درحق ما بهائیان،مسلمانی کند! شاید بگویید و بگویند که مسلمانی چیست و مسلمانان را درقبال غیر مسلمین وظیفه کدام است؟ بگذارید جواب این سوال را از مرجع معصوم مسلمین یعنی حضرت علی علیه السلام جویا شویم. آنجا که خطاب به محمد بن ابوبکر(حاکم مصر قبل از مالک اشتر) می فرماید : " الا اي محمد؛ ما پيروان صميم و ثابت قدم حضرت محمد بن عبد اللّه (ص) پيشواي محبوب اسلام و علمدار مساوات و آزادي بشريم . بنا بر اين سزاوار اينست که پيش از همه چيز اصول مقدّس مساوات را نصب العين قرار دهيم ." (1)
و نیز بهمین شخص تاکید می کنند که :
"ما مسلمانان ناگزيريم که بهر چه غير از آزادي و مساوات است پشت پا زنيم و همگان را با همه هم‌سر و هم‌وزن دانيم." (2)
البته مشهورتر از این بیان، نامه آن حضرت خطاب به مالک اَشتر است که در قسمتی از آن نامه می فرمایند :
" الا اي فرمانفرما ، فرمانبرانِ تو از دو صِنف بيرون نيستند ؛ يا مسلمانانند كه با تو يك كيش و يك دين دارند و يا پيروِ مذاهبِ بيگانه كه با تو همنوع و هم جنسند . . . اي بشر ، آنها هم بشرند . . . پس بايد با آن ديده در آنان بنگري كه توقّع داري خداوند در تو بنگرد ." (3)
شکی نیست که این توصیه ها ،کل نشأت گرفته از احکام و فرامینی است که خداوند در قرآن کریم نسبت به غیر مسلمین حتّی کفار غیر حَربی نازل فرموده اند ؛ آنجا که می فرمایند :
" لَايَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ "
" باز نمى دارد شما را خدا از كافرانى كه با شما در كار دين كارزار نكرده اند و شما را از سراهاى خود بيرون نكردند از آنكه نيكى كنيد به ايشان و در دادگرى درآئيد با ايشان زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد " سوره ممتحنه ، آیه 8
2،1و3- نقل از کتاب سخنان علی (ع) ترجمه جواد فاضل چاپ بیستم

همانطور که مستحضرید آیه فوق در زمان نگارش و تدوین قانون اساسی ایران، مـَّدِ نظر نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی قرار گرفته و در ابتدای اصل 14 قانون اسلامی نیز درج گردیده است .
حال سؤال بنده از جناب رئیس محترم قوه قضائیه و دیگر مسئولین عالی مرتبه کشوری این است که آخِر چگونه در اسلام (طبق آنچه ذکرشد) حتی کافر و مشرکِ غیر حَربی نیز حق و حقوقی هم‌وزن آزادی و مساوات و ابراز نیکی وعدالت از جانب مسلمین را دارند اما بهائیان که به معنیِِ حقیقیِ، معترف به وحدانیتِ خداوند بوده و حقانیتِ اسلام را نیز پذیرفته اند و پایبند به همه اصول و تَعالیم اَخلاقی و روحانی و بطور کلی مشمول همه خصوصیات یک دینِ کامل می باشند باید این‌گونه ذلیل و خوار شمرده شوند و ضاله ونجس به مردم معرفی گردند ؟

پس از ذکر این مقدمه لازم می‌دانم که مطالب و اعتراضات و درخواست های خویش را به شرح ذیل بیان نمایم :
الف) اعتراض به نوع رفتار زننده و تحقیر آمیز مأمورین اطلاعات و گاهأ بعضی از قُضات محترم که متعاقبأ عرض خواد شد.
ب‌) اعتراض به رأی ناعادلانه برای همسرم ( حکم 22 ماه حبس تعزیری )که موجب حیرت و تعجب همه آشنایان (چه بهائی و چه غیر بهائی ) شده است .
ج‌) ذکر دلایل و مستندات قانونی وبیان احکام اسلامی ، جهت مردود شناختن اتهامات وارده برهمسرم که ریز و درشت آن که در متن دادنامه به شماره 8809971512501336 و به تاریخ 15/10/1388 درج گردیده است به شرح ذیل می باشد :
1. تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی به نفع گروهکهای ضد انقلاب
2. مدیریت و پشتیبانی از جریان تبلیغ بهائیت
3. توهین به مقام معظم رهبری
4. اخذ رهنمود از بیت العدل (واقع در اسرائیل )
5. مدیریت تشکیلات غیر قانونی و ضد انقلاب در فرآیند تبلیغ فردی
6. مربی درس اخلاق
7. عضویت در هیئت تربیت
8. عضویت در هیات علوم و فنون
9. عضویت در هیئت خادمین ســــاری

و باید اضافه نمایم مطالب تحریک آمیز دیگری نیز چاشنی دادنامهء مذکور شده است، که هر فرد آگاه و منصف با مطالعهء آن یقین می نماید، که نگارش این دادنامه- که ناله بیدادش به عِنان آسمان می رسد- حاکی از بُغضِ شدید و دشمنیِ عمیق و بی دلیلِ کسانی می باشد، که دست اندر کار تهیه و تنظیم آن بوده اند. زیرا وقتی بازجویانِ محترم اطلاعات به صراحت به اکثر بهائیانِ بازداشت شده- البته پس از ایجاد فشارهای روحی و توهین و تحقیرِ فراوان- اظهار می دارند که " اگر دست ما بود، همه شما را نابود می نمودیم"، حال این افراد که با کوله باری از تعصب دینی به جان بهائیان می افتند، چگونه می توانند اطلاعاتی سالم و دور از اغراض شخصی به قاضی محترم دادگاه ارائه دهند؟ تازه وای بر آن روزی که قاضی محترم نیز به همین دردِ تعصب و بغضِ دینی گرفتار باشد، که در این صورت معلوم است چه بر سر آن بهائیِ مظلوم می آید و چه حکم سنگینی تخمین زده می شود .

حـــــــــــال مسائل خویش رادر چند قسمت به عرض می رسانم :
• دستگیری قبل از موعدِ مقرر
روز یکشنبه 12 دیماه 1389 پس از بازگشت همسرم از سفرِ یک هفته ای ، یکی از مسئولینِ ستادِ خبری به منزل ما تلفن نموده و خطاب به همسرم گفتند: " مامورین ما با حکم جلب، جهت دستگیری شما به منزلتان آمدند. شما کجا بودید؟"
همسرم در جواب گفتند: " جلب برای چه؟ من که احضاریه ای دریافت نکردم."
مسئول اطلاعات اظهار داشتند: " آیا امروز حاضری که خودت را به دایرۀ اجرای احکام معرفی کنی؟ "
همسرم گفتند: " من برای رسیدگی به امور شغلی ام نیازمند به دو یا سه هفته وقت می باشم."
ولی درنهایت با یک هفته آن موافقت گردید. البته مسئول ستاد خبری – به‌گفته همسرم - همان لحظه با تلفنِ دیگری که صدایش شنیده می شد، به قاضی اجرای احکام زنگ زده و از ایشان خواستند که تا یک هفته دیگر به منزلمان جهت جلب همسرم نیایند. سپس مجدداً به همسرم اظهار داشتند، که هفته آینده یعنی روز یکشنبه 19/10/89 ساعت 8 صبح ( زمان اتمام مهلتِ داده شده) به شما تلفن خواهم کرد.
اگر چه مسئولین ستاد خبری در قلبِ حقایق و وارد آوردن اتهامات ناروا از هیچ چیزفروگذار ننمودند (که در اینباره درنامه های بعدی سخن خواهم گفت)، اما اینکه دخالت های بعدیِ ایشان حتی تا مرحله اجرای احکام چه معنا و مفهومی دارد، قضاوتِ آن را به عهده آگاهان به امر قـضاء و نیز افراد منصف و بی طرف می گذارم؛ البته ما به هر تقدیر بابت این فرصتِ چند روزه که موجب گردید، همسرم به بسیاری از امور مربوط به شغلشان ( که اجرای ساختمان می باشد) رسیدگی نمایند، از مسئولِ مذکور تشکر می نماییم و امیدواریم که نیتشان از این عمل نیز خیر بوده باشد، نه ابراز چیز دیگری، زیرا به خاطر دارم اولین بار که مامورین اطلاعات به منزلمان آمدند و درحین تفتیشِ منزلمان به توهین و تحقیر ما نیز مبادرت می نمودند، خدمتشان عرض شد که اینکار شما تمامأ خلاف احکام اسلامی و مخالف قانون اساسی می باشد. زیرا قانون، حّقِ توهین به مُجرم را نیز نمی دهد تا چه رسد به متهمی که هنوز جُرمش در دادگاه ثابت نشده است و طبق اصل 37 قانون اساسی بیگناه محسوب می شود (زیرا اصل بر برائت است) ولی در جواب ،یکی از مامورین اطلاعات به صراحتِ تمام اظهار داشتند: " ماخودمان قانون هستیم!"
تو خود حدیثِ مفصّل بخوان از این مُجمل

• حال به دنباله ماجرا توجه فرمایید :
روز شنبه 18/10/89 یعنی (یک روز قبل از مهلت داده شده )بنده به اتفاق همسرم به دادگاه انقلاب ســـــاری رفتیم، تا از قاضی ِ اجرای احکام جهت اتمام کارهای باقی مانده ، دو یا سه روز دیگر وقت بگیریم زیرا با تمام تلاشی که دراین مدتِ شش روز به‌خرج داده شد هنوز به بعضی از کارهای مردم رسیدگی نشد بالاخص که همسرم قرارداد جدیدی نیز با یکی از پیمانکاران امضاء نمودند که لازم بود جهت رسیدگی به وضعیت آن با مسئولین کانون مهندسی مشورت نموده و چاره‌جویی شود، اما زمانی که به این منظور به دادگاه انقلاب ساری ، نزد قاضیِ اجرای احکام رفتیم و همسرم تقاضای خویش را اظهار داشتند؛ مشارٌالیه نه‌تنها در نهایت بی احترامی تقاضایشان را رد نمودند، بلکه با عِلم به اینکه همسرم برای رفتن به زندان هنوز یک روز مهلت داشته و این مهلت با تائید خودشان بود؛ پس از دقایقی چند، دستور می دهند که ایشان را مستقیماً روانه زندان نمایند.
البته چیزی که بیش از همه موجب تعجب و حیرت ما گردید ، نوع رفتار زننده و تحقیرآمیز قاضی مذکور نسبت به بنده و همسرم بود. آخر چگونه کسانی که بیش از هر فرد دیگری می‌بایست در اجرای قوانینی که به هر تقدیر نمایندگان مجلس شورای اسلامی تصویب نموده‌اند اینگونه بی توجه بوده و اصل 39 قانون اساسی ایران را زیر پا گذارند. و اما عجیبتر آنکه زمانی که ما برای دادخواهی و تظّلم نزد برخی از مراجعِ بالاتر می‌رویم، نه ‌تنها به شکایات و خواسته های ما مبنی بر جلوگیری از توهین و تحقیر مامورین اطلاعات و نیز برخی از قـُضات،توجهی نمی کنند بلکه گاهاً برخی از آنان نیز به صراحت اظهار می دارند که ما تابع و مُقلـّـِد مراجعِ تقلیدمان هستیم و آنانند که شما را ضالّه ، بی دین و نجس می دانند .

جهت جلوگیری از تطویلِ کلام در نامه بعدی به پاسخ در پیرامون این موضوع مبادرت خواهم نمود.

دوشنبه، بهمن ۲۵

حمله به 3 منزل و دستگیری دو شهروند بهایی در اصفهان



به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، دو تن از شهروندان بهایی اصفهان شب گذشته در 24 بهمن ماه 89 دستگیر شدند. نیروهای امنیتی اصفهان پس از هجوم به منازل میثاق محمد علی پور و انیسا مطهر اقدام به دستگیری آنها نمودند. مامورین اطلاعات علاوه بر این دو منزل به خانه فرهود اشتیاق از دیگر بهاییان اصفهان یورش بردند. این مامورین به علت نبودن وی در منزل، اقدام به شکستن در خانه او و ورود غیر قانونی به منزلش نمودند. آنها اعلام داشتند که فرهود اشتیاق باید خود را به اداره اطلاعات اصفهان معرفی کند.
پیشتر نیز نوید خانجانی، شهروند بهایی و فعال حقوق بشر ساکن اصفهان در دادگاهی ناعادلانه به 12 سال حبس تعزیری محکوم شد. اخراج همزمان 15 جوان بهایی در شهریور 89 که مشغول تحصیل در سازمان مدیریت صنعتی اصفهان، موسسه ای غیر دولتی بودند نمونه ای دیگر از آزار بهاییان اصفهان است. اخراج دو دانش آموز نوجوان بهایی در مهر 89 به علت اعتقاد به آیین بهایی و نیز مصادره منزل یک درگذشته بهایی در آبان 89 بلافاصله پس از مرگش توسط بنیاد مستضعفان،نشانه آشکار دیگری بر فشار و نقض حقوق بشر در ارتباط با این بزرگترین اقلیت مذهبی ایران زمین است.

* تصاویر مربوط به انیسا مطهر و فرهود اشتیاق است.

یکشنبه، بهمن ۲۴

شرایط دشوار فریبا کمال آبادی و مهوش ثابت در زندان رجایی شهر!


آنچه در زیر می خوانید نامه الحان طائفی، دختر فریبا کمال آبادی یکی از هفت مدیر پیشین جامعه بهائی ایران است که پس از نزدیک به سه سال زندان بدون حکم و در شرایط توانفرسا در زندان رجایی شهر به سر می برد. اصل نامه به انگلیسی است

دوستان عزیز و محبوب
مادر من – خانم فریبا کمال آبادی- و مهوش ثابت اخیرا به یکی از مخوف ترین قسمت های زندان ، که محل نگهداری خطرناک ترین زندانیان است منتقل شده اند. لحظاتی پیش در طی یک تماس تلفنی بسیار کوتاه – کمتر از یک دقیقه- که با مادرم داشتم، او به من گفت که در طی روزهای آتی سعی خواهد کرد، که هر روز حداقل با یکی از اعضای خانواده تماس بگیرد و چنانچه روزی تماسی از او نداشته باشیم باید بدانیم که اتفاقی برایش افتاده است

من گمان می کنم که این بخشی از تلاش قاضی پرونده مادرم و مهوش خانم، جهت خلاصی از آنان بدون اجرای حکم اعدام است. بنابراین قاضی می خواهد که توسط زندانیان نیت شوم خود را عملی سازد.

لطفا آنها را در ادعیه روزانه خود یاد کنید و از هر طریقی که می توانید به این موضوع کمک کنید. به شخصه از هرگونه تلاش شما سپاسگزار و قدردان هستم از هر خبر جدیدی که به دستم برسد شما را آگاه خواهم کردبا درودی صمیمانه

الحان طائفی


Dearly loved Friends

My mom and Mahvash khanoom have recently been transferred to the most perilous ward of the prison where the most dangerous murderers are being kept. I just talked to my mom for less than a minute and she told me that she will try to call at least one of the family members each day; and from now on, every single day that none of the family members heard of her, we should know that ANYTHING could have happened to her!! I assume this is their judge's effort to get rid of them without having to execute them! Therefore, he is letting other prisoners fulfill his devil wish
Please please keep them in your prayers and act on their case in any possible way. I do appreciate your efforts
I will update you with any further news
Warm regards
Alhan

پنجشنبه، بهمن ۲۱

مرخصی استعلاجی سیامک ایقانی


سیامک ایقانی از شهروندان بهایی سمنان که چندیست در حال گذراندن دوران محکومیت خود در زندان سمنان است به علت وخیم شدن اوضاع سلامتیش به مرخصی استعلاجی آمد.
مسئولین وی را به بیمارستان منتقل کرده و مدت ده روز برای بهتر شدن سلامتیش به او مرخصی داده اند. سیامک ایقانی از ناحیه دستگاه تنفسی دارای آزردگی شدید شده است. او را در زندان سمنان در اتاق مخصوص سیگاری ها محبوس کرده ا ند و با وجود حساسیت شدید ریوی نسبت به دود سیگار از سوی مسئولین، اقدامی برای تغییر محل او صورت نگرفته است. این حساسیت سبب شده که چندین بار دچار حمله شدید تنفسی شود به طوری که با اکسیژن و قرص زیر زبانی او را به حالت طبیعی بازگردانده اند.

سیامک ایقانی در صبحگاه 7 اردیبهشت ماه 88 در پی هجوم به مغازه اش در سمنان دستگیر شد و مورد بازجویی و حبس موقت قرار گرفت و با قید وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شد. پیشتر نیز در 25 آذر ماه 87 منزل او همزمان با هجوم گسترده مامورین امنیتی به 20 خانواده بهایی، مورد یورش قرار گرفت. پس از برگزاری دادگاه، نامبرده به اتهامات "تبلیغ علیه نظام" و "تبلیغ بهاییت" به 3 سال حبس تعزیری محکوم گردید. 15 آبان ماه 89 روز شروع این محکومیت 3 ساله به حساب می آید.
سیامک ایقانی دارای همسر و دو فرزند خردسال 6 و یک ساله است.

آزادی زندانیان ارومیه به قید وثیقه


فرهود اقدسی و چنگیز درگاهی، دو تن از شهروندان بهایی ارومیه در 20 بهمن ماه و به قید وثیقه آزاد شدند. پیشتر این دو جوان در روزهای 10 و 12 بهمن ماه در این شهرستان دستگیر شده بودند و منازلشان توسط نیروهای امنیتی ارومیه مورد بازرسی قرار گرفته شده بود. در این یورش تعدادی از کتب، سی دی ها و تصاویر مربوط به آیین بهایی توسط این مامورین ضبط شده بود.

افشین حیرتیان چهار سال پشت میله های زندان!


وقتی کودک، احساسات، تفکرات و آینده اش جایی نداشته باشد، جای فعال حقوق کودک هم بهتر از زندان نمی تواند باشد.
در ادامه صدور تعدادی از شهروندان بهایی، حکم افشین حیرتیان نیز اعلام شد. وی که در زمینه حقوق کودکان کار و خیابان فعالیت می نمود،ت از سوی دادگاه انقلاب تهران به 4 سال حبس تعزیری محکوم شد. گفته می شود از مهمترین موارد اتهام او نگارش چندین مقاله در ارتباط با حقوق کودکان و نیز انتشار آنها در روز کودک بوده است.
افشین حیرتیان پیشتر در 13 خرداد ماه 89 در پارک نزدیک خانه هنرمندان در خیابان ایرانشهر، دستگیر شده بود. 2 ماه مورد بازجویی و حبس موقت در بند 209 زندان اوین قرار گرفت و با وثیقه آزاد شد. براساس گفته کمیته گزارشگران حقوق بشر، نامبرده در طی دوران زندان، برای ضبط اعترافات تلویزیونی، تحت فشارهای شدیدی قرار گرفته است.

دوشنبه، بهمن ۱۸

مشهد شاهد بازداشت دوشهروند بهایی دیگر شد!



این بار،انفجار نور 12 بهمن، از افق مشهد صورت گرفت. نوری به رنگ گرد و بوی خاک و حس هجوم. نوری که جای سرور، پیام آور اسارت و وحشت بود.
در صبحگاه این روز دو تن دیگر از شهروندان بهایی مشهد توسط نیروهای امنیتی این شهرستان دستگیر شدند. ضیائیه اسحاقی (شعاعی)و دامادش فرهاد امری پس از یورش به منزشان بازداشت شدند. نیروهای امنیتی مشهد پس از بازرسی کامل منزل و ضبط کتب، سی دی ها و تصاویر مربوط به دیانت بهایی و نیز کامپیوتر شخصی، اقدام به دستگیری این دو نفر نمودند.

این دو شهروند بهایی مدتی بود که مشغول فعالیت های سواد آموزی و نیز کمک تحصیلی کودکان روستایی محروم در اطراف مشهد به نام "حاجی آباد" بودند و از آنجا که آبادان کردن این آب و خاک، پاسخش زنجیر و زندان است، به نظر می رسد دستگیری ایشان به علت ارائه این خدمات اجتماعیشان باشد!

یکشنبه، بهمن ۱۷

ظلمي 30 ساله

این نوشته توسط یکی از خوانندگان عزیز خبرنورد ارسال شده است:

يادم مي آيد زماني را كه كودك بوديم
و از ما مي پرسيدند:
- بابا رو چقد دوس داري؟ مامان رو چقد دوس داري؟
و ما در جواب مي گفتيم:
- خيلي
- خيلي يعني چند تا
و ما هم آخرين عددي كه بلد بوديم مي گفتيم و يا خودشون مي گفتند
- بگو ديگه چندتا 10 تا 50 تا 100 تا ؟
- 100 تا
و صد تا براي ما خيلي بود. اين خاطره را داشته باشيم تا بعد
شايد براي هر كدام از ما زماني پيش آمده كه حوصله نداشته باشيم و يا به عبارت معروف: حال مان گرفته باشد. نه كسي تماسي با ما دارد و نه كسي به تلفن مان جواب مي دهد و اگر جواب مي دهد وقت مهمان پذيرفتن را ندارد و خلاصه روزمان با حالتي دلگير، در فضايي خسته كننده و تكراري سپري مي شود.
اين دلگيري را هم داشته باشيم تا به آن برگرديم
براي من به شخصه اجبار در كاري، مانند آن مي ماند كه گلويم را گرفته و خفه ام مي كنند! از ديرباز از واژه ي بايد بدم مي آمد. فرض كنيد در شركت و يا كارخانه اي كار مي كنيد و صاحب جديد كارخانه حقوق تان را كم مي كند و از شما اضافه كار مي كشد و مرتب نظارت بدون دليل اعمال مي كند و شما به خاطر وضعيت بيمار اقتصادي مجبور به رعايت آنچه به شما گفته مي شود هستيد
اين را هم داشته باشيم تا بعد
تصور كنيد كه بعد از سپري كردن ساعات كار و يا ساعات تحصيل (چه به آن علاقه داشته باشيد و يا نه) با آزادي و تمركز كامل به آنچه دوست داريد مي پردازيد: يكي به هنر مشغول است و ديگري به كتاب خواندن و آن يك به فعاليت اجتماعي و يكي ديگر براي بهتر شدن فرداي شهر و كشورش مي كوشد و زماني را كه به اين كار اختصاص مي دهيم از بهترين اوقات زندگي مان است. اما يك مرتبه يا به دليل مريضي و يا هر دليل ديگر از اين كار باز مي مانيم و بهترين ساعات عمرمان كه زندگي را براي مان معنايي بيشتر مي دهد به تعويق مي افتد! چه حالي به ما دست مي دهد؟
حال در نظر بگيريد امروز كه بزرگ شده ايم و مي توانيم اعداد را بشماريم 12 سال چقدر مي شود؟ اگر براي مان عدد 12 كوچك است و نمي توانيم پي به درازاي 12 سال از نظر زماني ببريم آن را به ماه و روز تبديل كنيد آن گاه ببينيد چه عددي به دست مي آيد :4380 روز. اگر امروز از ما بپرسند پدر و مادرتان را چقدر دوست داريد و بخواهيم آن را به عدد بگوييم خيلي عدد بزرگتري را مي گوييم (يادمان باشد زماني 100 تا براي مان چه عدد بزرگي بود) اما اين 4380 روز براي دلگير بودن از فضايي كه به اجبار و به دور از كارهايي كه براي هر ثانيه ي آن بال در مي آوريم در آن به سر مي بريم ظلمي است بي حد و شمار.
نويد خانجاني به 12 سال حبس تعزيري محكوم مي شود(4380 روز و چون هر روز اين ساعت از اين ايام چون سالي مي گذرد بهتر است بگوييم 105120 ساعت). هر دليل بدون مدركي كه مي خواهند براي حكم سراسر ناجوانمردانه بياورند باز هم مشخص است كه ابتدا به خاطر عقيده اش كه بهايي است و در ادامه به خاطر فعاليت بشر دوستانه اش در زمينه حقوق بشر و رفاه اجتماعي و برابري براي تمامي ايرانيان مجبور به تحمل اين سجن طولاني مي باشد.( حكم 5 ساله نيما حقاركه به خاطر بهايي بودنش در12 بهمن، روز شعار استقلال آزادي صادر شده نيز گوياي اين ناجوانمردي است)
اگر مقدمه اي طولاني را در نظر گرفتم مي خواستم شما هم ميهنان عزيز در فضايي كه ظلم ظالمان براي بسياري از ايرانيان در نظر گرفته اند قرار بگيريد. فضايي كه هر روزش بسيار بيشتر از 100 تاي كودكانه مان كه در نظرمان بي نهايت بود طول مي كشد. فضايي كه هر ثانيه اش سرمايه زندگاني مان را از ما مي گيرد همان اوقاتي كه مي تواند صرف خدمت به هم نوع شود. فضايي كه اجبارِ كلمه بايدي بدون دليل مرتب ذهنمان را مي آزارد.
شايد اگر خود را در آن فضا در نظر آوريم بتوانيم بي عدالتي و بي شرمي احكام صادره براي بي گناهان در بند را بهتر بفهميم.
حكم نويد خانجاني نمونه اي بود از بسياري ِ احكام صادره كه بدون در نظر گرفتن ذره اي عدالت و بدون ارائه ي دلايلي هرچند ناچيز براي مردم ايران در نظر گرفته مي شود فرقي نمي كند زماني گريبان دگر انديشان را مي گيرد و وقتي كارگران را به زنجير مي كشد. زماني دانشجو را هدف آماج ظلم خود قرار مي دهد و وقتي به قوميت ها مي تازد و هنگامي ...
حكومتي كه داعيه ي سنت پيامبر و عدل علي و نظام مبتني بر حقيقت را دارد اين گونه يزيدوار مي تازد و خود را پشت قرآني كه ذره اي آن را نمي شناسد مخفي مي كند.
اي جهلاي معروف به علم
چرا در ظاهر دعوي شباني كنيد و در باطن ذئب اغنام من شده ايد مَثَل شما مِثل ستاره ي قبل از صبح است كه در ظاهر درٌي و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاكت كاروانهاي مدينه و ديار من (1)
حكايت بهاييان در اين سي و اندي سال كه از زمان انقلاب اسلامي مي گذرد كه ديگر بر همه گان روشن است در انقلابي كه استقلال و آزادي كه اين روزها براي سالگرد آن تدارك ها ديده مي شود شعار اصلي آن بود، بهاييان نه رنگ استقلال فردي و اجتماعي را ديدند و نه طعم خوش آزادي را چشيدند. كافي است به سايت هاي خبري مراجعه كنيم و يا از آرشيوهاي مطبوعات( هرچند با سانسور قوي وزارت ارشاد) پيشينه ي ستمي را كه به اين گروه از ايرانيان روا داشته شده ببينيم.
و اما در پايان جاي اين سؤال از مسئولين نظام خالي است:
هدف از اين همه آزار و ستمي كه بر بهاييان روا مي داريد چيست؟ آيا مي خواهيد آنها از دين خود بر گردند؟ آيا اين كار از احكام ديانت اسلام است كه به زور و با زندان و غارت اموال و محروميت از دانش، گروهي را به سمت خود بكشيد؟! و آيا تا به حال موفقيتي در اين راه داشته ايد؟
آيا قصد آن داريد كه با ايزوله كردن بهاييان آنها را از نظر دانشِ زمان و هنر و فرهنگ و ... دور نگه داريد تا آنها را به انسان هايي عقب افتاده تبديل كنيد؟ اگر ديده خود را باز كنيد مي بينيد كه نه تنها ناكام مانده ايد كه سبب ساز خلاقيت هاي بي شماري شده ايد.
آيا مي خواهيد با ارعاب و تهديد آنها را از اجراي مراسم ديني خود بازداريد؟ آيا اين شيوه ي پيامبر اسلام است؟ آيا خود حضرت در مدينه ميان مسيحيان زنده گي نكردند؟ و اگر ايراني هستيد آيا نه آن است كه كورش كبير مردمان را در دينشان آزاد مي گذاشت و براي عقايدشان احترام كامل قائل بود؟
اگر بعد از سي سال اعدام و زندان و آتش سوزي و تخريب اماكن مقدسه و نفي بلد و ايزوله كردن و ... باز هم اين نتيجه را نگرفتيد كه بهاييان در راه خود استوار و برقرارند و ذره اي از ايمانشان كاسته نمي شود،‌ برايتان دعا مي كنيم كه اگر شيوه برخوردتان اشتباه و ظالمانه است ، دست كم به نتايج آن نظر كنيد تا شايد دست از ستم برداريد.
اين نكته قابل ذكر است كه به اكثر مردم ايران سخت گرفته مي شود. اما در اين چند ماهه حملاتِ بي پرده و بي شرمانه و بي رحمانه به بهاييان نشان از كينه اي دارد كه نمي دانيم از كجا سرچشمه مي گيرد! كاش اگر نه براي ساعاتي، براي دقايقي در محيطي بدور از تعصب و خشمِ بي مورد مي توانستيم به گفتگو بنشينيم تا شايد از اين رهگذر حسن خاتمه را براي خودمان به ارمغان بياوريم.
د.ج
1- بياني از بيانات حضرت بهاءالله

جمعه، بهمن ۱۵

نیما حقار به پنج سال حبس تعزیری محکوم شد




این روزها بازارقضات ایران داغ است و از صندوق جادوی دادگاهها، حکم های عجیب و غریب بیرون می آید. هنوز شگفتی حاصل از حکم ناعادلانه 12 سال حبس برای نوید خانجانی فروننشسته بود، که 5 سال حبس برای نیما حقار شهروند دیگر بهایی صادر شد. شعبه 28 دادگاه انقلاب اسلامی در روز 12 بهمن ماه1389 رای خود را اعلام نمود. در روزی که بیش از هر چیز شعار "استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی" بر لبان مسئولان نقش می بندد، آزادی محکوم می شود و این خود نمادی ست شگرف.
نیما حقار در 13 بهمن ماه 1387 پی احضاری شفاهی از سوی وزارت اطلاعات به دفتر پیگیری اطلاعات خیابان ولیعصر رفته بود و ناگاه توسط اتوموبیل مامورین امنیتی در جلوی دیدگان پدر و پدر همسرش، دستگیر شد. وی پس از بیش از 1 ماه بازجویی و حبس در بند 209 زندان اوین در 21 اسفند ماه 1387 با قید وثیقه و به طور موقت آزاد شده بود.
و اینک پس از دو سال، حکم او...!

*تصویر: نیما حقار به همراه همسر و دخترش

دستگیری دو شهروند بهایی در ارومیه!



پس از حمله به 5 منزل از منازل بهاییان ارومیه در دی ماه 89 و دستگیری چهار شهروند بهایی،یورش دیگری در بهمن ماه صورت گرفت.
به گزارش خبرگزاری رهانا، در روز یکشنبه 10 بهمن ماه فرهود اقدسی و روز سه شنبه 12 بهمن ماه 89 چنگیز درگاهی، دو تن دیگر از شهروندان بهایی این شهرستان توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدند. هنوز اطلاعی از وضعیت ایشان و محل نگهداری آنان در دست نیست.
پیشتر در دی ماه 89 نوید مرغی، مسرور فضلی، شیوا کریمی و حمیرا پرویزی از شهروندان بهایی دستگیر و پس از باجویی مدتی را در زندان ارومیه سپری کردند. آنها در 29 دیماه با قید وثیقه و به طور موقت آزاد شدند.
آزار و دستگیری شهروندان بهایی هر روز مرز جدیدی را در می نوردد و چهره دیگری از خود عیان می کند. به نظر می رسد هر شهر در پی ربودن گوی از شهر دیگر است تا سیمای عدالتش را روز به روز در جلوی انظار ایران و جهانیان تیره تر سازد. رقابتی برای آزار، برای بی عدالتی، برای ناامنی و بدنامی!

سه‌شنبه، بهمن ۱۲

ساری زیر رگبار یورش: تفتیش خانه و مغازه بهزاد ذبیحی!



دیگر خانه معنایش را از دست داده و شاید مغازه هم! در سرزمین من ایران!
نه دیگر خانه جای امنیت و آسایش است و مرز آشنا و بیگانه، و نه مغازه محل کسب و رزق و روزی. این بار هم در ساری مامورین امنیتی این شهر به منزل و مغازه یک شهروند بهایی یورش بردند.

صبحگاه روز 10 بهمن ماه 89، بهمن 6 تن از مامورین اطلاعات ساری بر سر خانه و مغازه بهزاد ذبیحی ماهفرزکی فرود آمد. اگر چه حکم در دست ماموران، نشان از این داشت که تنها اجازه تفتیش منزل را دارند ولی مغازه عینک فروشی او نیز مورد بازرسی قرار گرفت. غنایم نیز به مانند موارد دیگر، کتابها، تصاویر و سی دی های مربوط به آیین بهایی و نیز کامپیوتر او بود.

مغازه، تهدید به پلمپ شد و صاحب مغازه نیز به ستاد خبری اطلاعات ساری فراخوانده شد.
مغازه تهدید می شود، خانه تهدید می شود، انسان تهدید می شود. از سنگ و چوب و گیاه و حیوان و انسان کسی از رگبار این ناامنی در امان نمی ماند. مغازه ها از کالا تهی می شوند، خانه ها از اسباب و صاحبخانه، و انسان ها از احساس امنیت در زادگاه خود.