جمعه، تیر ۹

کامران رحیمیان را از یاد نمی بریم!



دستهایش را در هم گره کرده بود و ساعت بزرگ روی دست راستش نظرم را جلب کرد. بعد نگاهش به دورها از پشت عینکی بدون دور. بعد به یاد آوردم در آخرین روزهای تابستان سال پیش چگونه این ساعت بزرگ و عینک را با خشونت از او ستاندند و جای پیراهن چهارخانه اش، لباسی راه راه به تنش کردند وبعد در یک اتاق انفرادی جایش دادند. باز هم از او پرسیدند؛ اما نه درباره " ارتباط بدون خشونت" و " زبان زندگی"* بلکه با زبانی که خشونت را زندگی می کرد. بارها بعد از آن روز با او مصاحبه کردند، در چهاردیواری ای که رنگهای زندگی در گوشه و کنارش جان می دادند. فقط این بار مصاحبه کننده ها در پی درک حقیقت نبودند، به دنبال شنیدن طنین آواهای از پیش حفظ کرده خود بودند و چون نشنیدند، چهار بار بر میز کوبیدند و 4 سالش از همان روز شروع شد.

امروز عکس کامران رحیمیان  را در صفحه کمیته دانشجویان ودانش آموختگان لیبرال دانشگاههای ایران دیدم و این آویز را که :"کامران رحیمیان را از یاد نمی بریم" و بعد شناسنامه کوچکی از زندگی چهل و سه ساله اش. از کارهای پربارش در این سالهای محرومیت و حکم ناعادلانه چهار سال حبس؛ با اتهامات "عضویت در جامعه بهایی ایران" و "اجتماع و تبانی بر قصد به هم زدن امنیت ملی". کامران رحیمیان و فاران حسامی، همسرش، در این اتهامات و حکم دادگاه همراه هم بودند؛ دو همراهی که پیشتر دانش آموخته روانشناسی در دانشگاه علمی بهاییان بودند  و بعدها نیزهر دو رشته کارشناسی ارشد مشاوره آموزشی را در دانشگاه اتاوای کانادا به اتمام رساندند.


کامران در مصاحبه های تلویزیونی و نیز مجلات و روزنامه ها دعوت می شد؛ البته تا آن زمان که سخنی از اعتقاد و باور به میان نیامده بود . یکی از مصاحبه هایش در روزنامه شرق به تاریخ دهم تیر ماه سال 89 چاپ شد: " منتقد دشمن نیست". اما نگاه دشمن تراش، از هر اندیشه و فکری دشمن می تراشد، بزرگش می کند، چهره ای اهریمن آسا از او ترسیم می کند و بعد هم می بردش دادگاه برای اسیر کردن اندیشه و کلام و فکرش.

این نگاه دشمن تراش چشم دیدن این دستهای پر تحرک، این اندیشه باز و کلام نافذ را نداشت؛ به خصوص که اعتقادش هم بهایی باشد؛ و تحصیلش را محکوم کرد و کارش  و نگاهش را و صدایش را؛ و سعی کرد با سیمهای خاردار و میله های آهنین رجایی شهر، او را از همسرش فاران، از پسر سه ساله اش آرتین، از مادر سالخورده اش و از کسانی که از کلام و ایده هایش بهره ها می بردند، دور کند. این نگاه، حتی سالها پیش وقتی کامران 15 ساله بود، پدرش را به جرم بهایی بودن و با دادگاهی نمایشی اعدام کرده بود.

... اما این نگاه ها، خیلی نزدیک را می نگرند، همین امروزشان را و همین دستهای گره کرده شان را برای مرگ بر این و مرگ بر آن؛ و البته نمی توانند به عمق نگاه کامران های ایران زمین  که به دورها می نگرند و دستهایشان را برای ساختن این مرز و بوم به هم گره زده اند، پی برند.  

*ارتباط بدون خشونت: زبان زندگی، کتابی است به قلم مارشال روزنبرگ که کامران رحیمیان آن را به فارسی ترجمه کرده  و بسیار به این زبان و این ارتباط معتقد بوده است.    

هیچ نظری موجود نیست: