سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱

تیری که از کمان جست و بر دلها نشست! به یاد فرزاد کمانگر


نه باورم هست نه حقیقت است که فرزاد کمانگر را بر دار کردند. زیرا که خشونت هرگز نمی تواند مهر و عشق را سر ببرد؛ زیرا که طناب دار هیچگاه نمی تواند گلویی را بفشارد و از نوا بازگیرد که نغمه هایش آشنای گوشهای یک سرزمین شده.
سکوت او هنوزدر تاریکی شبهای ایران زمین ترانه می خواند و بر یادها لبخند می زند و این طنین قرنها دوام خواهد آورد؛اما روسیاهی بر کسانی می ماند که واژه هایشان از خمیر مایه نفرت و دروغ است و جمله هایشان به سستی تار عنکبوت .
نه ظلم خواهد ماند و نه ظالم. نه هیچ انسانی عمر جاودان خواهد کرد و نه هیچ بیدادگری جاوید خواهد ماند؛ اما آنچه یادها را زینت می دهد و اشک از چشم من می دواند، واژه هاییست که از جنس بلور و نورند وهرگز از خاطر نمی روند و مردیست که می سراید و "خورشید در گلویش"*.
تنها کردستان و هم وطنان کُردم پیراهن ماتم به تن نکرده اند . تمام سرزمین من سوگوار است که چطور یک انسان، یک معلم، یک عاشق، یک شاعر را بر دار کردند و هنوز می توانند نفس راحت برکشند.
تردید ندارم که مهربان ترین مهربانها، بر ظالمان، منتقم ترین منتقمان خواهد بود:
"ای ظالمان ارض
از ظلم دست خود را کوتاه نمایید که قسم یاد نموده ام از ظلم احدی نگذرم و این عهدی است که در لوح محفوظ محتوم داشتم و به خاتم عز مختوم"*

*1- شعر از شفیعی کدکنی
*2- بهاالله، کلمات مکنونه

هیچ نظری موجود نیست: